Skip to main content

نوشته تئودور جان کازینسکی

مترجم: کیا ایران دوست

 

نکات قبل از مطالعه

مقاله توسط فردی آماتور ترجمه و تایپ شده است، پیشاپیش بابت هر گونه نقص و کاستی در این نسخه عذر می‌خواهم.

مقاله در بازه‌ای زمانی تا سال ۱۹۹۵ و در کشور آمریکا نوشته شده، هنگام مطالعه برخی نکات و مثال‌ها باید این چهارچوب‌های مکانی و زمانی را در نظر گرفت.

برخی مثال‌های مقاله که به گوش خواننده ایرانی آشنا نیست، به مثال‌های آشنا تغییر یافته‌اند ‌(در انتقال مفهوم هیچ تصرفی صورت نگرفته‌).

مقاله بدون هیچ گونه سانسوری ترجمه شده است.

هر گونه تکثیر، انتشار یا ارجاع به این نسخه آزاد است.

عباراتی که درون پرانتز قرار دارند و به “.م.” ختم شده‌اند توسط مترجم و برای فهم بهتر مطلب به متن اضافه شده‌اند. سایر عبارات درون پرانتز، بخشی از متن اصلی هستند.

در مقاله گاهی به واژه  FC بر خواهید خورد، این واژه مخفف عبارت Freedom Club ‌(باشگاه آزادی‌) است که نویسنده مقاله خود را عضو آن می‌شمارد. (داستان تئودور کازینسکی معروف به یونابامبر را در اپیزود ۴۰ چنل بی تعریف کردیم.)

در بخش یادداشت‌ها در انتهای مقاله، برخی جملات غیرضروری که به نظر کمکی به انتقال مفهوم نمی کنند حذف شده اند. اما بخش اصلی کتاب بدون حتی یک کلمه حذفیات یا دخل و تصرف به فارسی برگردانده شده است.

 

 

بخش اولبخش دوم/ بخش سوم

 

چگونه برخی افراد خود را انطباق می‌دهند؟

 

۷۷- همه‌ی اعضای جامعه‌ی مدرن از مشکلات روانی رنج نمی‌برند، حتی به نظر می‌رسد که بسیاری از افراد از مسیر و شیوه‌ی کنونی جامعه راضی باشند. اکنون ما در این مورد بحث خواهیم کرد که چرا افراد این چنین در شیوه تعامل با جهان مدرن تفاوت دارند.

 

۷۸- نکته اول این که تفاوت زیادی در میزان میل افراد به قدرت وجود دارد. افراد با تمایل پایین به قدرت نیاز کمی به “روند قدرت” دارند یا حداقل نیاز پایینی به “خودمختاری” در طی روند قدرت دارند.این‌ها افراد مطیعی هستند که حتی به عنوان کارگر مزارع پنبه در عصر برده دارب هم می‌توانستند خوشحال باشند. (دراین جا هیچ قصدی برای توهین به کارگران عصر برده‌داری وجود ندارد، چنان که تعداد زیادی از آن‌ها، بر خلاف افراد وصف‌شده، به هیچ وجه از وضع خود راضی نبودند.‌)

 

۷۹- برخی افراد ممکن است میل بیش از اندازه‌ای به فعالیت‌هایی داشته باشند که نیاز آن‌ها به قدرت را ارضا می‌کند، برای مثال افرادی که تمایل بیش از اندازه‌ای به مقام دارند ممکن است تمام زندگی خود را صرف بالارفتن از نردبان قدرت کنند، بدون آن که احساس خستگی کنند.

 

۸۰- مردم در میزان مستعد و آسیب‌پذیر بودن در برابر شگردهای پروپاگاندا و تبلیغاتی متفاوت هستند. برخی چنان آسیب‌پذیرند که حتی با سطح مالی و درآمد بسیار بالا هم نمی‌توانند میل فراوان خود به ابزار و خدمات رنگینی که جهان مدرن در اختیار آن‌ها قرارمی دهد را کنترل کنند. به همین دلیل این افراد حتی اگر درآمد و وضعیت مالی مناسبی هم داشته باشند، همیشه در حال احساس فشار هستند و همیشه در حالتی از درماندگی به سر می‌برند.

 

۸۱- برخی افراد کمتر در برابر این روش‌های فریب و تبلیغات در جهان مدرن آسیب‌پذیرند. این‌ها افرادی هستند که پول و درآمد آن‌ها را جذب نمی‌کند و مالکیت ابزار نمی‌تواند میل آن‌ها به قدرت را تأمین و ارضا کند.

 

۸۲- افرادی که میزان تاثیرپذیری آن‌ها از پروپاگاندا در حد وسط قرار دارد قادرند که نیاز خود به قدرت را ارضا کنند ولی تنها با کار اضافه یا شغل دوم و تلاش بسیار زیاد برای داشتن درآمد بیشتر. بنابراین برای چنین افرادی، مالکیت پول و اشیا می‌تواند به گونه‌ای ارضا‌کننده‌ی نیاز به “روند قدرت” باشد. اما این به آن معنا نیست که نیازشان حتمن به شکلی مطلوب برآورده می‌شود، چرا که در روند رسیدن به وضعیت مالی مورد نظر، ممکن است نیازهای دیگرشان مانند “خودمختاری” یا “امنیت” به شدت خدشه‌دار شود [۱۱].

 

۸۳- بعضی افراد نیازشان به قدرت را با عضویت در یک سازمان یا بسیج مردمی ارضا می‌کنند. فردی که هدف و قدرت کافی ندارد عضو سازمانی قدرتمند می‌شود، اهداف سازمان را شخصی‌سازی کرده و به عنوان اهداف خود می‌پندارد و در راستای آن‌ها تلاش می‌کند. اگر آن سازمان به هدف دست یابد، حتی اگر نقش آن فرد در دستیابی به آن اهداف ناچیز و نزدیک به صفر باشد به وی حس طی‌کردن روند قدرت دست خواهد داد (مانند ستادهای انتخاباتی). این پدیده توسط نازی‌ها، فاشیست‌ها و کمونیست‌ها به کرّات مورد سو استفاده قرار گرفت. جامعه‌ی امروزی نیز به شکل کمتر مشهودی از آن سو استفاده می‌کند. مثلن القاعده آرمان‌های آمریکا را مورد تهدید قرار می‌دهد، آمریکا در پاسخ به مواضع القاعده حمله می‌کند و به این ترتیب آمریکا “روند قدرت” را طی می‌کند و بدین ترتیب بسیاری از آمریکایی‌ها که هویت‌شان با کشور خود گره خورده نیز طی‌کردن “روند قدرت” را حس می‌کنند [۱۵]. ما همین پدیده را در ارتش‌ها، سازمان‌ها، حزب‌های سیاسی، سازمان‌ها بشردوستانه یا حرکت‌های مذهبی و ایدئولوژیک مشاهده می‌کنیم. خصوصن حرکت‌های چپ گرا همیشه در صدد جذب افرادی هستند که روند قدرت در آن‌ها با مشکل مواجه است و آن‌ها به دنبال طی‌کردن آن هستند. اما در تعدادی از افراد، گره‌زدن هویت خود با حرکتی جمعی و سازمانی و شناخته‌شدن به وسیله آن حرکت، نیاز آن‌ها به قدرت را ارضا نمی‌کند.

 

۸۴- فعالیت‌های جایگزین راه دیگر افراد برای ارضای نیاز خودشان به روند قدرت است. همانطور که در بندهای ۳۸ تا ۴۰ توضیح دادیم، فعالیت جایگزین فعالیتی است که فرد در مسیر یک هدف مصنوعی و تنها برای “در مسیر بودن” و نه به خاطر خود هدف آن را انجام می‌دهد. برای مثال هیچ انگیزه‌ی عملی در پشت ساختن عضلاتی غول‌آسا، ضربه‌زدن به توپی برای وارد‌شدن به یک سوراخ یا جمع‌کردن کلکسیونی از تمبرها وجود ندارد اما بسیاری از افراد خودشان را وقف بدنسازی، گلف یا جمع آوری آلبوم تمبر می‌کنند. بعضی از مردم بیشتر از سایرین “هدایت شونده” هستند و بنابراین به آسانی اهمیت یک فعالیت را باور می‌کنند، تنها به این دلیل که افراد اطرافشان با این فعالیت‌ها به عنوان یک فعالیت مهم برخورد کرده‌اند و جامعه چنین ارزش مصنوعی را به آن فعالیت القا کرده است. به همین دلیل است که برخی افراد فعالیت‌هایی که به شکل بنیادی تنها سرگرم‌کننده هستند ‌(مانند گلف، شطرنج و حتی تحقیقات علمی‌) را بسیار جدی می‌گیرند، در حالی که افرادی که کمی روشن‌بین‌تر هستند این فعالیت‌ها را چیزی جز “فعالیت جایگزین” نمی‌دانند و آن‌ها را به عنوان فعالیتی برای ارضای نیاز خود به “روند قدرت” نمی‌شناسند. البته که بخشی از این فعالیت‌ها ممکن است واقعن برای رسیدن به آمادگی بدنی لازم و یا حتی برای رسیدن به مقام اجتماعی یا پول انجام شود اما اغلب مردم بسیار بیشتر از چیزی که برای دستیابی به موارد ذکر شده نیاز است، در چنین فعالیت‌هایی سرمایه‌گذاری می‌کنند. این تلاش اضافه، به همراه سرمایه‌گذاری احساسی که همراه آن است، از قدرتمندترین نیروهای حفظ‌کننده‌ی سیستم و نیروی محرکه‌ی فعالیت آن است و تبعاتی منفی برای آزادی‌های فردی دارد. به طور ویژه باید اشاره کنیم که فعالیت‌های علمی و تحقیقاتی برای دانشمندان بیشتر به نظر فعالیت‌هایی جایگزین باشند، این نکته چنان مهم است که بندهای ۸۷ تا ۹۲ را به آن اختصاص خواهیم داد.

 

۸۵- در این بخش ما توضیح دادیم که چگونه بسیاری از افراد در جامعه‌ی مدرن نیاز خود به روند قدرت را کم و بیش برطرف می‌کنند. اما ما فکر می‌کنیم که برای اکثر افراد، نیاز به روند قدرت به شکل کامل ارضا نمی‌شود. در وهله‌ی اول باید گفت که افرادی که علاقه‌ی فراوانی به مقام اجتماعی دارند یا به شکلی افراطی جذب فعالیتی جایگزین می‌شوند یا کسانی که شخصیتشان درون سازمانی بزرگ حل می‌شود، از این بحث مستثنا هستند. دیگران با فعالیت جایگزین یا با حل کردن هویت خود درون یک سازمان بزرگ به شکل کامل ارضا نمی‌شوند. در وهله‌ی دوم؛ کنترل زیادی توسط سیستم بر افراد اعمال می‌شود که خود باعث خدشه دار‌شدن خودمختاری می‌شود، همچنین به دلیل غیرممکن بودن رسیدن به برخی هدف‌ها یا الزام به کنترل بیش از اندازه‌ی تکانه‌ها باعث حس درماندگی می‌شود.

 

۸۶- اما حتی اگر بیشتر افراد در جامعه‌ی صنعتی -تکنولوژیک به خوبیِ هم ارضا می‌شدند، ما همچنان با چنین فرم و ساختاری از جامعه مخالف بودیم. چرا که ما این را بی‌معنا می‌دانستیم که نیاز و تمایل یک فرد به “روند قدرت” به جای هدف‌های واقعی، با فعالیت‌های جایگزین، حل‌شدن هویت در یک سازمان بزرگ‌تر یا ترقی مجازی در یک سازمان یا ساختار اجتماعی برطرف شود.

 

انگیزه‌های دانشمندان

 

۸۷- علم و تکنولوژی از مهم‌ترین مثال‌های “فعالیت‌های جایگزین” هستند. برخی دانشمندان ادعا می‌کنند که این “کنجکاوی” و “نفع رساندن به بشریت” است که به آن‌ها برای فعالیت‌هایشان انگیزه می‌دهد. اما بسیار سخت نیست که مشاهده کنیم که انگیزه‌ی بسیاری از دانشمندان این موارد نیست. در مورد “کنجکاوی” این مفهوم به شدت گنگ است، اغلب دانشمندان بر مسایل بسیار تخصصی و جزئی کار می‌کنند که غالبن نمی‌توانند سوژه‌ی کنجکاوی انسان باشند. برای مثال؛ آیا هیچ فضانورد، ریاضی‌دان یا حشره‌شناسی درباره‌ی کاربردهای مولکول ایزوپروپیل تری متیل متان احساس کنجکاوی می‌کند؟ البته که خیر. تنها یک شیمیدان درباره‌ی این موضوع کنجکاو است و آن هم تنها به این دلیل که علم شیمی برای او “فعالیتی جایگزین” است. آیا همان شیمیدان درباره طبقه‌بندی گونه‌های جدید کشف شده‌ی حشرات کنجکاو است؟ بازهم خیر. این موضوع تنها برای یک حشره‌شناس جذاب است، باز هم به این دلیل که حشره‌شناسی برای او “فعالیتی جایگزین” است. اگر آن شیمیدان و حشره‌شناس نیاز به تلاش جدی برای فراهم‌کردن و تامین‌کردن نیازهای فیزیکی خود داشتند، یا اگر از توانایی‌های خود در مسیری جذاب اما غیرعلمی استفاده می‌کردند، دیگر مولکول ایزوپروپیل تری متیل متان یا طبقه‌بندی حشرات تازه کشف شده برای آن‌ها هیچ اهمیتی نمی‌داشت. فرض کنید که عدم وجود بورسیه تحصیلی باعث می‌شد که شیمیدان به جای شغل کنونی خود تبدیل به کارگزار بیمه شود، در این حالت او به شکلی فزاینده به بیمه و مسائل مربوط به آن علاقه‌مند می‌شد اما هیچ اهمیتی برای ایزوپروپیل تری متیل متان قائل نمی‌بود. به هیچ وجه نمی‌توان “ارضای کنجکاوی” را تنها دلیل برای مقدار هنگفت تلاش و زمانی که دانشمندان در کار خود سرمایه‌گذاری می‌کنند دانست. در واقع به سادگی می‌توان گفت که “کنجکاوی” دلیل و انگیزه‌ای برای فعالیت‌های دانشمندان نیست.

 

۸۸- سود رساندن به انسانیت هم نمی‌تواند بهتر از “کنجکاوی” مسئله را توجیه کند. برخی فعالیت‌های علمی که ابدن هیچ سود خاصی به انسانیت نمی‌رسانند، مانند باستان‌شناسی یا زبان‌شناسی. برخی دیگر از زمینه‌های علمی به وضوح امکان‌های خطرناکی را پیش روی بشر می‌گذارند، با این وجود دانشمندان فعال در این زمینه‌ها دقیقن به اندازه دانشمندانی که بر روی واکسن‌ها یا آلودگی هوا کار می‌کنند به کار خود اشتیاق دارند. برای مثال به موردِ دکتر ادوارد تلو نگاهی بیندازیم که شور و اشتیاق فراوانی به توسعه‌ی نیروگاه هسته‌ای داشت. آیا این اشتیاق ناشی از میل او برای سود رساندن به انسانیت بود؟ اگر چنین است چرا دکتر تلو اشتیاق به سایر مسایل انسان دوستانه نداشت؟ اگر او چنان فرد انسان دوستی بود، چرا به پیشرفت پروژه‌ی بمب هیدروژنی کمک می‌کرد؟ در واقع بسیار جای سوال است که آیا واقعن نیروگاه‌های هسته‌ای به انسان سود می‌رسانند یا نه؟ آیا برق ارزان نسبت به زباله‌های هسته‌ای و احتمال حادثه‌ی هسته‌ای ارجحیت دارد؟ دکتر تلو فقط یک بعد از مسئله را مورد توجه قرار داد. به روشنی اشتیاق او به قدرت هسته‌ای از میل‌های بشردوستانه او نشات نمی‌گرفت، بلکه اشتیاقش به دلیل حس رضایت درونی او از کاری که انجام می‌داد به وجود آمده بود.

 

۸۹- این مسئله به صورت عمومی در مورد دانشمندان صحیح است. به جز در موارد بسیار اندک، عامل محرک آن‌ها نه کنجکاوی‌شان و نه میل کمک به انسانیت، بلکه به سادگی میل به تجربه‌کردن “روند قدرت” است؛ داشتن یک هدف ‌(مسئله‌ی علمی برای حل‌کردن‌)، تلاش برای آن ‌(تحقیق و پژوهش‌) و رسیدن به آن هدف ‌(حل آن مسئله علمی‌). علم یک فعالیت جایگزین است چرا که دانشمندان عمدتن برای احساس رضایتی که از کار کردن و طی‌کردن “روند قدرت” به دست می‌آورند، فعالیت علمی خود را ادامه می‌دهند.

 

۹۰- البته که تمام قضیه به این سادگی نیست. سایر محرّک‌ها هم نقش‌های مهمّی برای بسیاری از دانشمندان بازی می‌کنند؛ برای مثال پول یا جایگاه اجتماعی. برخی دانشمندان ممکن است از تیپ شخصیتی دوستدار جاه و مقام برخوردار باشند (پاراگراف ۷۹‌) و ممکن است همین مسئله اغلب انگیزه‌ی لازم برای کارشان را فراهم کند. همچنین شکی وجود ندارد که اکثر دانشمندان مانند اکثر مردم عادی در برابر تبلیغات و پروپاگاندا تاثیرپذیر هستند و برای تامین نیازهای کاذب‌شان به کالا و خدمات، به پول نیاز دارند. بنابراین علم یک “فعالیت جایگزین” خالص نیست، اما بخش بزرگی از آن همین‌گونه است.

 

۹۱- همچنین علم و تکنولوژی می‌توانند ابزاری برای به وجود آوردن حرکات جمعی قدرت‌گرا باشند و بسیاری از دانشمندان نیاز خود به “روند قدرت” را از همین طریق ارضا می‌کنند.

 

۹۲- بنابراین علم در حال پیشروی کورکورانه است. بدون توجه به سعادت واقعی بشر یا هر استاندارد و معیار دیگر و تنها با توجه به نیازهای روانی دانشمندان و سازمان‌ها و دولت‌هایی که بودجه‌ی فعالیت‌های علمی را تامین می‌کنند.

 

ماهیت آزادی

 

۹۳- ما نشان خواهیم داد که جامعه‌ی مدرن هیچ راهی برای اصلاح‌ به‌منظور جلوگیری از محدود‌شدن روزافزون قلمرو آزادی فرد ندارد، اما از آنجایی که “آزادی” واژه‌ای است که می‌تواند به عناوین محتلف تفسیر شود، ایتدا باید تعیین کنیم که منظورمان از آزادی چیست و ما با چه مفهومی سر و کار داریم.

 

۹۴- منظور ما از آزادی، داشتن فرصت کافی برای طی‌کردن “روند قدرت” با هدف‌های واقعی و نه “فعالیت‌های جایگزین” است، به صورتی که بدون دخالت هیچ فرد یا سازمان بزرگ‌تر یا قدرت بالا دستی صورت گیرد. آزادی به معنای کنترل داشتن ‌(چه به عنوان یک فرد چه عضوی از یک گروه کوچک‌) بر زندگی و مرگ و مسایل تعیین‌کننده و مؤثر بر آن‌ها مانند غذا، پوشاک، سرپناه و دفاع در برابر خطرهای محیطی است. آزادی به معنای داشتن قدرت است، نه قدرت کنترل سایر افراد و زندگی آن‌ها بلکه قدرت کنترل و اختیار زندگی خود و مسایل آن. هیچکس تا زمانی که قدرتی دیگر برای زندگی او تصمیم بگیرد دارای آزادی نیست، گرچه آن قدرت به صورت خیرخواهانه، نسبی یا منفعلانه اعمال شود. مهم است که آزادی را با “اجازه داشتن” و “مجاز بودن” اشتباه نگیریم.

 

۹۵- به وفور گفته می‌شود که ما در یک جامعه‌ی آزاد زندگی می‌کنیم چرا که ما تعداد فراوانی حقوق شخصی ضمانت‌شده داریم. اما این حقوق آن‌چنانکه به نظر می‌رسد مهم و قابل توجه نیستند. درجه‌ی آزادی فردی که در یک جامعه وجود دارد بیشتر با ساختار اقتصادی و تکنولوژیک آن جامعه ارتباط دارد تا با ساختار دولت یا قانون‌های آن جامعه [۱۶]. بسیاری از جوامع بومی سیستم پادشاهی داشتند و همچنین بسیاری از شهرهای اروپایی دوران رنسانس توسط دیکتاتورها اداره می‌شدند. اما در هنگام مطالعه در مورد جوامع ساکن این قلمروها، این‌گونه به ذهن متبادر می‌شود که اعضای آنها از آزادی بیشتری نسبت به اعضای جوامع امروزی برخوردار بوده‌اند. بخشی از آن به این دلیل است که جوامع پیشین فاقد مکانیسم‌هایی موثر برای اعمال کامل اراده و نظر حاکمیت بودند؛ نیروی پلیس مدرن و سازمان‌یافته وجود نداشت، ارتباطات از راه دور بی‌سیم و سریع وجود نداشت، دوربین‌های امنیتی برای کنترل افراد وجود نداشت، پرونده‌های مملو از اطلاعات از زندگی شهروندان وجود نداشت و …، بنابراین در چنین جامعه‌ای، گریختن از کنترل حاکمیت یا سایر افراد کار سخت و غیرممکنی نبود.

 

۹۶- و اما در مورد حقوق قانونی خودمان در جهان مدرن؛ برای مثال آزادی مطبوعات را در نظر بگیرید، چنین قانونی برای تعادل قدرت سیاسی و جلوگیری از تمرکز قدرت و همچنین نظارت جامعه بر رفتار سیاسیون بسیار مهم و تا حدی تاثیرگذار است، اما برای یک شهروند عادی به عنوان عضوی از جامعه، اهمیت بسیار اندکی دارد. رسانه‌های بزرگ و عظیمِ اصلی، تحت کنترل سازمان‌های بزرگ و بنابراین خود جزئی از سیستم هستند. هر کسی که مقدار کمی پول داشته باشد می‌تواند مطلبی را چاپ کند یا در اینترنت به اشتراک بگذارد، اما مضمون و پیام اصلی سخنان او توسط جریان حاکم تقریبن حذف و ناپدید خواهد شد، بنابراین تاثیر واقعی و کاربردی خاصی نخواهد داشت. بنابراین تاثیرگذاری بر جامعه با متن و کلمات برای افراد یا گروه‌های کوچک بدون پشتوانه تقریبن غیرممکن خواهد بود. برای مثال ما (FC) را در نظر بگیرید؛ اگر ما هیچ‌گاه عملی خشونت‌آمیز انجام نمی‌دادیم (منظور رشته بمب‌گذاری‌های کازینسکی است‌) و این نوشته را بدون خشونت و با گفتگو برای چاپ پیشنهاد می‌دادیم، آن‌ها قطعن با اولین بررسی آن را رد کرده و چاپ نمی‌کردند، حتی اگر چاپ هم می‌شد به نظر نمی‌رسید که مخاطب‌های چندانی را جذب کند، چرا که تماشاکردن برنامه‌های سرگرمی تولید‌شده توسط رسانه‌ها، بسیار مفرح‌تر از خواندن یک رساله‌ی جدی است. حتی اگر این متن خواننده‌های فراوانی هم داشت، به دلیل حجم فراوان داده‌ها و برنامه‌هایی که توسط رسانه‌های جمعی به شکل فزاینده به سوی آن‌ها گسیل می‌شد، بسیار سریع‌تر توسط خوانندگانش فراموش می‌شد. ما مجبور شدیم دست به خشونت بزنیم تا پیام ما شانس بیشتری برای تاثیری بلند مدت و ماندنی داشته باشد.

 

۹۷- حقوق قانونی فقط تا حدی تاثیرگذار هستند، اما آن‌ها هیچ چیزی فراتر از “آزادی بورژوایی” یا برداشت طبقه بورژوا از آزادی را فراهم نمی‌کنند. بنابر تفسیر بورژوایی از آزادی، یک مرد آزاد هنوز هم جزئی از سیستم است و تنها می‌تواند مقداری مشخص از آزادی که توسط سیستم برای او تعیین و تجویز شده است را داشته باشد؛ آزادی‌هایی که بیشتر تمایلات سیستم اجتماعی را برطرف می‌کنند تا فرد. بنابراین فرد آزاد بورژوایی آزادی اقتصادی دارد چرا که این باعث رشد و پیشرفت می‌شود، آزادی مطبوعات دارد چرا که این باعث محدود‌شدن قدرت بلامنازع حاکم می‌شود که این خود برای کارایی بلند مدت سیستم مفید است. این دقیقن همان دیدگاه سیمون بولیوار بود؛ از نظر او افراد فقط در صورتی استحقاق آزادی را داشتند که از آن برای گسترش و پیشرفت استفاده کنند. متفکران بورژوای دیگر نیز همین موضع را اتخاذ کرده‌اند. چیتر تان در کتاب “تفکر سیاسی چین در قرن بیستم” صفحه ۲۰۲، فلسفه رهبر “هو‌ها مین” را تشریح می‌کند: “به افراد حقوق و آزادی‌هایی اعطا شده است، چرا که او عضوی از جامعه است و جامعه به چنین حقوقی نیاز دارد. منظور از جامعه، ملّت چین به صورت فراگیر است.” و در صفحه ۲۰۹، تان بیان می‌کند که با توجه به “کار سوم چانگ” رهبر حزب سوسیالیست چین، آزادی باید در راستای اهداف ملت مورد استفاده قرار گیرد. این چگونه آزادی‌ای است که اگر تنها باید در راستای منافع فرد یا گروهی دیگر به کار برده شود؟ تصور FC و تفسیر آن از آزادی بسیار با تصویر بولیوار، هو و چانگ و سایر متفکران بورژوا تفاوت دارد. بزرگ‌ترین اشتباه چنین نظریه‌پردازانی این است که نمی‌دانند توسعه و کاربرد نظریه‌های اجتماعی‌شان در واقع به شکلی ناخودآگاه به فعالیتی جایگزین برایشان تبدیل شده است. بنابراین این تئوری‌ها توسط آن‌ها توسعه یافته‌اند تا به نیازهای روانی نظریه‌پردازان آن‌ها خدمت کنند، نه به مردمِ نه‌چندان خوش‌شانسی که در جامعه تحت انقیاد این افراد زندگی می‌کنند.

 

۹۸- نکته‌ی دیگری که باید در این بخش به آن اشاره شود: نباید به اشتباه این‌گونه تصور شود که فردی صرفن به این دلیل که خود ابراز می‌کند از آزادی کافی برخوردار است، پس از آن برخوردار است. آزادی توسط کنترل‌ها و پلیس‌های روانی‌ای کنترل می‌شود که فرد غالبن از وجود آن‌ها نا آگاه است. همچنین تعریف آزادی و تصور مردم از آزادی غالبن به آنچه که مردم به اشتباه آزادی می‌پندارند ولی در حقیقت حقوق مصنوعیِ اعطا‌شده توسط دولت و سازمان‌های بزرگ است، تغییر یافته است.

 

چندی از اصول تاریخ

 

۹۹- به تاریخ باید به عنوان مجموعه‌ای دو جزئی نگریست؛ یک جزء بی‌نظم و آشفته که متشکل از رویدادهایی پیش‌بینی ناپذیر و بدون الگویی خاص است و جزئی پیوسته و تا حدی منظم که از روند‌ها و الگو‌های بلندمدت تاریخی تشکیل شده است. اینجا بحث ما درمورد روند‌های بلند مدت متمرکز خواهد شد.

 

۱۰۰- اصل اول: اگر تغییری کوچک اعمال شود که بر روندی تاریخی تاثیر بگذارد، تقریبن همیشه اثر آن تغییر موقتی بوده و آن روند به زودی به حالت طبیعی خود باز خواهد گشت ‌(برای مثال حرکت رفورمیستی که برای پاک کردن یک جامعه از فساد شکل می‌گیرد به ندرت اثری درازمدت دارد، پس از این که افراد جدید به قدرت رسیدند، فساد به شکل جدید آغاز خواهد شد. در واقع میزان فساد در یک جامعه به ندرت و به مقدار اندک تغییر کرده که آن هم همگام با تکوین و تکامل جامعه است‌). اگر تغییری کوچک به نظر می‌رسد که اثراتی دائمی و بزرگ به جا بگذارد، تنها به این دلیل است که آن تغییر همسو با روندی بوده که جامعه خود در حال طی‌کردن آن بوده و این تغییر کوچک تنها اندکی به آن سرعت بخشیده است.

 

۱۰۱- اصل اول در واقع به نوعی تکرار واضحات اما از زاویه دیگر است. اگر یک روند مشخص در برابر تغییرات کوچک پایدار نباشد، آن گاه در اثر مواجهه با هر تغییری به جهتی تصادفی حرکت خواهد کرد. در واقع دیگر نمی‌توان آن را “روند” نامید.

 

۱۰۲- اصل دوم: اگر تغییری به وجود آید که آنقدر بزرگ باشد که بتواند به شکل دائمی یک روند تاریخی طولانی مدت را تغییر دهد، کل جامعه را هم تغییر خواهد داد. در واقع جامعه سیستمی است که در آن همه افراد مرتبط و در هم تنیده هستند و امکان تغییر دائمی یک جزء از آن بدون تغییر سایر اجزا وجود ندارد.

 

۱۰۳- اصل سوم: اگر تغییری آن چنان بزرگ اعمال شود که بتواند یک روند طولانی مدت را تغییر دهد، آنگاه سرنوشت جامعه را نمی‌توان از قبل پیش‌بینی کرد ‌(مگر این که قبلن جوامع دیگری این تغییرات را از سر گذرانده و نتایج مشابهی گرفته باشند‌).

 

۱۰۴- اصل چهارم: نوع و گونه‌ای جدید از جامعه نمی‌تواند صرفن با برنامه‌ریزی روی کاغذ متولد شود. به بیانی دیگر، نمی‌توان جامعه‌ای را روی کاغذ طراحی کرد و سپس طبق آن طراحی و برنامه‌ریزی آن را به مرحله‌ی اجرا درآورد و انتظار داشت که آن‌گونه که ما طراحی کرده و انتظار داریم عمل کند.

 

۱۰۵- اصول سوم و چهارم ناشی از پیچیدگی جوامع انسانی هستند. تغییری کوچک در رفتار انسان‌ها، عملکرد جامعه و حتی خود محیط و ساختار جامعه را تغییر می‌دهد. سپس خود این تغییرها باز هم روی رفتار انسان‌ها اثر می‌گذارند، بنابراین شبکه علت و معلول‌ها بسیار پیچیده‌تر از آن است که قابل آشکار‌شدن و فهمیده‌شدن باشد.

 

۱۰۶- اصل پنجم: مردم به صورت آگاهانه و منطقی فرم و شیوه‌ی جامعه خود را انتخاب نمی‌کنند، جوامع در طی روند تکامل و توسعه اجتماعی رشد می‌کنند که این روند زیاد تحت کنترل رفتار منطقی انسان نیست.

 

۱۰۷- اصل پنجم نتیجه و برون‌آمدی از چهار اصل دیگر است.

 

۱۰۸- برای روشن‌کردن بیشتر مطلب؛ در مورد اصل اول، تلاش و فعالیتی برای اصلاح اجتماعی یا در جهتی خواهد بود که خود اجتماع در آن جهت در حال حرکت است، یا تنها تاثیری موقتی خواهد داشت و پس از مدت کوتاهی جامعه به روند اصلی خود باز خواهد گشت. پس برای به وجود آمدن تغییری پایدار در جهت نمو و پیشرفت هر وجه و بنیانی از جامعه، اصلاحات کافی نیست و به انقلاب نیاز داریم ‌(انقلاب لزومن همراه با خیزش مسلحانه یا سرنگونی یک دولت یا حکومت نیست‌). در مورد اصل دوم، یک انقلاب فقط یک وجه از یک جامعه را تغییر نمی‌دهد بلکه کل جامعه را تغییر می‌دهد. و در مورد اصل سوم، تغییراتی به وجود می‌آیند که هیچگاه مورد انتظار یا مورد علاقه‌ی انقلابیون نبوده‌اند. در مورد اصل چهارم، زمانی که انقلابیون و کمال‌گرایان جامعه‌ای را بنیان می‌نهند، هیچگاه اوضاع آن‌گونه که برنامه‌ریزی کرده بودند پیش نخواهد رفت.

 

۱۰۹- انقلاب آمریکا را نمی‌توان به عنوان مثال نقض در نظر گرفت. در واقع “انقلاب” آمریکا را نمی‌توان به معنای کلمه، “انقلاب” نامید، بلکه بهتر است که آن را یک جنگ استقلال بلافاصله پس از یک اصلاحات سیاسی گسترده و موثر بنامیم. پدران ما که بنیان‌گذاران انقلاب بودند، به هیچ وجه مسیر حرکت و توسعه و رشد جامعه آمریکا را تغییر ندادند و البته قصد چنین کاری را هم نداشتند. آن‌ها تنها روند توسعه‌ی جامعه آمریکایی را از کمند یک حکمرانی سنتی و غیرپیشرفته‌ی انگلیسی، رها کردند. اصلاحات سیاسی آن‌ها هیچ روند بنیادی و اساسی را تغییر مسیر نداد، بلکه تنها جامعه‌ی آمریکایی را در مسیر طبیعی خود به سمت جلو شتاب داد. جامعه‌ی بریتانیایی که جامعه‌ی آمریکایی از آن جوانه زد مدتی طولانی بود که در حال طی مسیر در روند دموکراسی نماینده‌محور بود ‌(نوعی از دموکراسی که مردم نظر خود را به صورت غیرمستقیم و به وسیله‌ی انتخاب نماینده در پارلمان به کرسی می‌نشانند.‌) و قبل از جنگ استقلال هم آمریکایی‌ها در قالب “مجلس نمایندگان مهاجرنشین‌ها” در حال تمرین درجه بالایی از این سبک از دموکراسی بودند. سیستم سیاسی که توسط قانون اساسی ایجاد شد در واقع براساس سیستم بریتانیایی بنا شده بود. البته که بدون شک بنیانگذاران آمریکا قدم بسیار بلندی برداشتند، اما این قدم در راستای مسیری بود که جهان انگلیسی زبان در حال طی‌کردن بود. برای اثبات این قضیه می‌توان مشاهده کرد که بریتاتیا و تمام مهاجرنشین‌های بریتانیا در سرتاسر جهان، در پایان به همین سیستم “دموکراسی نماینده محور” که شبیه آمریکاست رسیدند. اگر پدران ما آن روز بیانیه استقلال را امضا نمی‌کردند، شیوه و روش زندگی امروزی ما تفاوت چندانی نمی‌داشت. شاید پیوند‌های نزدیک‌تری به بریتانیا می‌داشتیم و به جای رئیس‌جمهور و کنگره، نخست وزیر و پارلمان می‌داشتیم. بنابراین انقلاب آمریکا علاوه بر این که مثال نقض نیست، بلکه می‌تواند مثالی در جهت تایید و اثبات بحث‌هایمان باشد.

 

۱۱۰- در هر حال هنوز هم هر فردی باید در استفاده از این اصول از بینش و حس ششم درونی خود نیز استفاده کند، چرا که این اصول با ادبیاتی غیردقیق و منعطف نگارش و بیان شده است و جا را برای تفسیرهای متنوع باز می‌گذارد. پس ما این اصول را نه به عنوان قوانین غیرقابل تخطی، بلکه به عنوان راهنمایی‌هایی برای تفکر ارائه می‌کنیم که می‌تواند پاد زهری برای تفکرات ساده‌لوحانه و کوته‌بینانه درباره‌ی آینده جامعه باشد. اصول باید همواره در ذهن در حال بازتولید باشند و هرگاه فرد به نتایجی می‌رسد که با اصول همخوانی ندارند، باید دوباره به دقت مسیر تفکر و تحلیل را طی کند تا شاید این بار به نتیجه‌ای متفاوت برسد.

 

 

یادداشت‌ها

۱۱- آیا میل به مالکیت بی نهایت اشیا واقعن ساخته و مصنوع سیستم تبلیغاتی و رسانه‌ای است؟ در گذشته جوامع و قبایلی بوده‌اند که به جز رفع نیازهای خود تقریبن هیچ مظهر دیگری از تملک اشیا را نداشته‌اند، البته قبل از انقلاب صنعتی هم جوامعی بودند که در آن‌ها مالکیت از ارزش بالایی برخوردار بود. پس اگرچه شاید نتوان هر نوع میل به تملّک را تنها، ساخته‌ی نظام رسانه‌ای تبلیغات دانست، اما بدون شک این نظام رسانه‌ای نقش بسیار مهی در آن دارد.

 

۱۵- ما تجاوز به پاناما را قبول یا رد نمی‌کنیم، ما فقط از این مثال برای رساندن منظور خودمان استفاده می‌کنیم.

 

۱۶- وقتی اتحادیه‌های آمریکا تحت فرمان بریتانیا بودند،ضمانت‌های قانونی کمتر و غیرموثرتری برای آزادی، نسبت به زمانی که قانون اساسی آمریکا تصویب شد، وجود داشت. با این حال در آمریکای پیش-صنعتی، هم قبل از جنگ استقلال و هم بعد از آن آزادی بیشتری نسبت به دوران آمریکای صنعتی وجود داشت.

 

[ادامه دارد]

 

 

دیدگاهتان را بنویسید