Skip to main content

روزی در روزگاری نه چندان دور، روستای کوچکی که بگذارید بی‌نام بماند، شاهد یک صحنه بسیار عجیبی بوده است، ناگهان یک مرد که به معنای واقعی کلمه آتش گرفته‌بود و شعله می‌کشید، هراسان از یک خانه بیرون می‌زند و از یک دره‌ی عمیق به سمت پایین می‌دود و خود را می‌اندازد در رودخانه جیمی استان جیواکا.
این مرد بیچاره قبل از این که خود را از بالای دره پرت کند، مرده بود، اما صدای جیلیزویلیز و حباب‌های روغنی که در محل افتادنش در آب پخش شده بود، باعث شد که مردم فکر کنند هنوز زنده است. و همین هم منجر به این شد که داستان­های عجیب و غریب زیادی از این قتل هولناک بسازند.
گفتن و بازگو کردن همین داستان­های عجیب و غریب که در آن می­گفتند آن مرد غیرقابل کشتن بود، باعث شد که به اتهاماتی از قبیل اینکه آن مرد با شیطان همنشین شده بود و یک جادوگر معروف بود، اعتبار داده شود.
در واقع این اتفاق یک قتل تکان دهنده بود که آرامش یک جامعه مسیحی و صلح‌طلب را سلب کرد.
دست و پای آن مرد را بسته بودند و تمام شب آن را همراه با خانواده­اش شکنجه دادند، صبح‌هنگام رویش بنزین ریختند و آن را آتش زدند. این کار را چند نفر از اعضای قبیله خود آن مرد انجام دادند، به دلیل اتهاماتی همچون انجام جادوگری که منجر به قتل شده.
طناب­هایی که دست و پای او را بسته بودند با آتش از بین رفتند و او توانست خود را آزاد و فرار کند، اما آن زمان دیگر این گوشت خودش بود که در حال آتش‌گرفتن بود، و نه بنزین. از آنجایی که قتل او تصمیم قبیله‌ خودش بود، این حکم، قطعی بود و دیگر جای بحث نداشت.
دادگاه­های این روستا از این دادگاه مردمی و اشد مجازات باخبر شدند و مانند همیشه چشمان خود را روی این اتفاق بستند. دادگاه­های ملی و ناحیه هم بسیار از آنجا دور و غیرقابل دسترس بودند و اصلاً اهمیتی هم نشان نمی­دادند، که این هم کاملاً طبیعی بود. تنها پلیسی که مسئول این جمعیت ۱۲ هزار نفره بوده هم آن زمان در کوه­ها مشغول رسیدگی به پرونده‌های متعددی از مشاجره­های قبیله‌ای، تجاوز جنسی، و بسیاری قتل­های غیر قانونی دیگر بود که به چندین سال پیش باز می­گشتند.
کلیساها نیز به خاطر دلایل خود این اتفاق را نادیده گرفتند.
هیچ شکایتی برای این قتل ثبت نشده بود. هیچ کس حاضر نبود که با اعتراض کردن به مرگ کسی که آشکارا به خاطر جادوگری متهم و مجازات شد، جان خود را به خطر بیندازد.
اعضای خانواده درجه یک این مرد داستان ما، حالا دیگر باید تمام عمر خود را در شرم زندگی کنند، و می­دانند که هرگاه شخصی در روستایشان کشته شود انگشت اتهام مردم رو به آنها خواهد رفت. آنها می‌دانستند که زیر نظر مردم هستند. دیگر بستگان آنها نیز خود را دور کردند، زیرا می‌دانستند که اتهامات جادوگری معمولاً کل خانواده را دنبال می­کند.
این قتل هیچ عمل انتقام‌جویانه­ای را به همراه نداشت، آن هم در چنین جامعه‌ای که در آن اتحادهای قبیله­ای صدها سال زمان میبرد تا شکل بگیرد، جامعه­ای که در آن رابطه خانوادگی برای نسل­ها مانند آهن مستحکم می‌ماند، جامعه‌ای که در آن کشتار­های انتقام‌جویانه طبیعی بود. به نظر می‌رسد که قتل یک جادوگر تنها نوع قتل است که در آن، انتقام سکوت می­کند.
جوامع مسیحی موجود در آن منطقه تصمیم گرفتند که واکنشی نسبت به این مسئله نشان ندهند، چرا؟
چون مبنای اصلی وجود کلیساها این است که یک قلمروی معنوی وجود دارد و در آن نیروهای خوب و بد دائم در حال نبرد هستند. این نبرد همیشگی و واقعی است، انسان‌ها حاملان خوبی یا بدی هستند.
آن نبرد همیشگی معمولاً خود را به صورت­های مختلفی در دنیای ما نشان می دهد، مانند تسخیر توسط شیاطین، عذاب الهی، و حتی جادوگری.
کلیسا­ها خود را در جبهه خوب قرار می دهند. جادوگری کار شیطان است.
اغلب مواقع، گناه و گناهکار از دید بعضی از کلیساها جدایی ناپذیر هستند، و هر دوی آنها باید از ریشه کنده شوند، آتش زده شوند، به دار آویخته شوند و یا در آب غرق شود.
و این است شرح اوضاع.
سراسر این کشور داستان­های زیادی از این قبیل قتل­های غیر قانونی و قطع عضو وجود دارد. به نظر می­رسد که هیچ بخشی از جامعه­ وجود ندارد که تحت تاثیر ترس از جادوگری قرار نگرفته باشد.
پلیس، حاکمان، کشیشان، خبرنگاران، خدمتکاران و حتی سیاستمداران از آن می‌ترسند. اصلاً کاری به قانون نداشته باشید، این ترس بسیار قدیمی­تر از قانون است.
یک دکتر به اندازه­ یک روستایی که حتی تا به حال یک کلمه انگلیسی نشنیده است از جادوگری هراس دارد.
یک کشیش به حضار موجود در کلیسا سخنان خدا را منتقل می­کند، و سپس به خانه می­رود و به خانواده خود می گوید که عمه آنها، آنها را جادو کرده است، و سپس یک نسخه معنوی برای رهایی از این طلسم تجویز می­کند.
این ترس بسیار کهن است، یک حس بسیار وحشتناک که تمام گیرنده­های احساسی انسان را به لرزه در می­آورد، به گونه ای که آنان را فلج می­کند و منطق به طور کامل متوقف می­شود.
در چنین حالتی، یک تنش و هیجان بسیار زیادی عده‌ای از افراد خوب و عادی یک جامعه را فرا می­گیرد، جامعه­ای که در آن بیش از یک نفر هستند که ادعای داشتن یک تجربه مشابه را دارند و مانند یک ذهن و یک بدن رفتار می کنند، و در صورتی که این رفتار به خشونت تبدیل شود، آنگاه تبدیل به یک بیماری روانی خطرناک می­شود که معمولاً در مسائل مربوط به جادوگری اینچنین است.
یک اتهام، هر چقدر هم که اشتباه باشد، آنقدر توسط افراد حمایت می­شود که تبدیل به یک پرونده قطعی و محکم می شود، و دادگاه مردمی حکمی را صادر می­کند که رضایت همه مردمان به جز مظنونین را جلب می کند.
ترس بیش از حد باعث می شود که مظنون رفتار، سخن و حتی حالت­های عجیبی از خود نشان دهد، که همین امر باعث می­شود آن اتهامات معتبرتر جلوه شوند و آن تنش و هیجان همگانی در مردم بالاتر رفته، تا این که منجر به نتایج وحشتناکی شود. در مواردی از متهم خواسته می‌شود که به جادوگری اعتراف کند تا او را زنده نگه دارند. هنگامی که اعتراف کنند، پیشنهاد زنده نگه داشتن را پس می­گیرند و حکم مرگ صادر می­شود. اغلب مواقع متهمین اعتراف به انجام جادوگری می­کنند تا بتوانند از شکنجه و درد اجتناب کنند و مستقیماً به سراغ مرگ بروند.
نحوه رسیدگی به این پرونده­ها این گونه است که، یک سری مدارک ضعیف را در اختیار متهم قرار می­دهند تا بگوید کدام را انجام داده است، سپس این کار را با یک سری مدارک دیگر نیز تکرار می­کنند و ادامه می­دهند تا جایی که متهم توسط جوابهای خود به سوال­های زیرکانه و هدفمند در محاصره قرار بگیرد و در تله بیفتد. آنگاه شکنجه آغاز می­شود تا جایی که متهم بیچاره به دلیل ترس و درد و عذاب وحشتناک مجبور به اعتراف به جادوگری شود. در این مواقع اکثر متهمینی که به طور شدیدی مورد ضرب قرار گرفته­اند، سوخته­اند، و اعضای بدنشان بریده شده است، مرگ را ترجیح می­دهند. آهن داغ شده قرمز را بر روی لب­ها، زبان، سینه و آلت تناسلی آنان قرار می­دهند.
و همه این مبتنی است بر مدارک سست، ضعیف، عجیب و غریب، و در اکثر مواقع بدون هیچ گونه مدرک و یا یک مشت دروغ.
هیچ آماری از این گونه اتفاقات در گینه نو وجود ندارد.
کلیسا­ها هم کمکی نمی­کنند، زیرا برای از بین بردن شیطان (جادوگری) به خدا نیاز است. جادو امروزه به عنوان عمل شیطان شناخته می­شود، به همین دلیل تنها خدا می تواند شیطان را از بین ببرد. این مانع از این می­شود که، در جوامعی که از طریق ایمان در کنار هم قرار گرفته­اند، عمل جادوگری به عنوان یک جرم شناخته شود، و این شرایط اکثر جوامع موجود در گینه نو است که در آن حضور و تاثیر دولت اصلا احساس نمی­شود. معنویات بدون محدودیت حکمرانی می­کنند، در صورتی که قانون بسیار کمرنگ است و اعتنایی به آن نمی­شود.
از همین رو، غیر ممکن است که جادو، به‌ عنوان زاده تخیل انسان که هیچ جایی در زندگی مدرن ندارد را از جامعه حذف کرد، زیرا که دیگر جزئی از ایمان مدرن شده است. جادوگری همان شیطان است و برای از بین بردن تأثیر آن نیاز است که به عیسی مسیح ایمان آورد.
در حقیقت، این کشتار­های مربوط به جادوگری، مصیبت گینه نو شده است، یک بلا از گذشته‌ی وحشی که برای عذاب ما آمده است.
جادوگری در حال گرفتن جان افراد بی­گناه در کشوری است که با سرعت وارد عصر اینترنت می‌شود، که پشت خود را کرده است روبه ناشناخته، ناشناخته‌ای که تمایلات دیوانه­وار و وحشتناک را دامن می­زند.
حل کردن این مسئله نیازمند به همکاری کل جامعه دارد که خود این امر از آموزش و پرورش شروع می­شود. زمان خواهد برد، آنقدر زمان که با مسائل معنوی، اعتقادی و ایمانی خودمان کنار بیاییم.
ناتوانی کلیسا در این مسئله نیز باز می­گردد به همان تفکر قدیمی که در قرن چهاردهم در اروپا داشت.
این مسئله اصلا مختص گینه نو و دیگر جوامع قبیله­ای نیست. تاریخ قرون وسطایی اروپایی پر است از جادوگری و کشتار جادوگرها. به دار آویختن­های جمعی، آتش زدن و شکنجه­های وحشتناک تحت حمایت کلیسای خداّ طوری انجام می‌شدند که اتفاقات امروزه که در گینه نو رخ می­دهد، در مقابل آن چیزی نیست.
ضربه­ای که در آن زمان برای نام خداوند زده شد چیزی است که برای حل آن به دادگاهی نیاز داریم که در یک قلمروی دیگر برپا ‌شود، زیرا که هیچ چیز در کره زمین وجود ندارد که بتواند این کار را بکند.
امروزه اروپا از این گونه فعالیت­های وحشتناک دیگر آزاد شده است، اروپایی که از طریق روشنگری و دانش به اینجا رسیده است.
جادو در اعماق تاریک ذهن ما پنهان شده است و از عمیق­ترین ترس­های ما تغذیه می­کند. از بین بردن آن نیازمند مقدار زیادی آموزش جدی است.

منبع

مترجم: محمد باروط‌کوب

۲ دیدگاه

  • ????زی???? گفت:

    آدم نمیدونه چی بگه واقعااا…
    زبان آدم از حرکت می ایسته وقتی میبینه هنوز هم مردمی هستند ک ب این چیزا معتقد باشن..
    واقعا انگار داری خبر هزار سال قبل رو میشنوی..حیرت آوره????

    • یعقوب بحربادی گفت:

      به نظرم خیلی عجیب نیست اینها آداب و سنت هستن ، اعتقادات گروهی از انسانها که سالیان سال باهاشون زندگی کردن ، اگر باهاشون صحبت کنی میبینی که منطق های فراوانی هم براشون دارن و احتمالا آداب و رسوم اقوام دیگه براشون حیرت اوره ، اینها نتیجه پذیرفتن تفکرات نسل های قبله بدون فکر کردن به منشا و دلیل ایجادش.
      تاحالا به این فک کردین چرا این همه آداب و رسوم ازدواج توی ایران داریم؟
      برای ما قشنگه و پر معناست؟ پر دلایل فلسفیه؟
      عجیب نیست؟

دیدگاهتان را بنویسید