Skip to main content

سم ولاستون/ خبرنگار گاردین

برای پیاده‌روی به سمت ماترسادن، واقع بر تپه‌ای در روستای مایسپراخ، روز گرمی‌ست. اما ارزش دیدنش را دارد -منظره‌ی مسحور کننده‌ی یک دره‌ی زیبا و مملو از تاکستان و باغ‌های میوه، پروانه‌ها و آواز پرندگان بهاری.
ماترسادن – به معنی “خانه مادر”- یک آسایشگاه برای افراد مبتلا به بیماری‌های روانی است. مالک آن، یک خانم خوشروی هندی و حدودا ۷۰ ساله، به استقبال من می‌آید و ما زیر سایه‌بان می‌نشینیم. او شباهت چندانی به یک مجرم بین‌المللی -جاسوس، کلاهبردار، مسموم‌کننده و یا احتمالا قاتل- نداشت.
شیلا برنستیل، ما آناند شیلای سابق، اوایل دهه‌ی هشتاد میلادی دستیار شخصی باگوان شری راجنیش، گورو و رهبر جنبش راجنیش، بود. دستیار شخصی، سخنگو، نایب رئیس و … در واقع هر کاری از او بر می‌آمد. دوره‌ای که باگوان روزه‌ی سکوت می‌گرفت، صدای او بود. در مورد شیلا و نقش او در شکل‌گیری فرقه‌ی راجنیش در اپیزود ۴۱ تا ۴۵ چنل‌بی شنیده‌ایم.
سال ۱۹۸۱، وقتی باگوان و پیروانش مجبور به ترک پونای هند شدند، دوباره در واسکو، یکی از شهرستان‌های ایالت اورگان آمریکا، مستقر شدند. آن‌ها در ناکجا آباد شهری به نام راجنیش پورام بنا کردند تا بتوانند به فعالیت‌های خود که ترکیبی از عرفان شرقی، فلسفه غربی و عشق بی قید و بند بود، بپردازند. در نظر ساکنان محلی اورگان آن‌ها یک فرقه‌ی جنسی خطرناک بودند.
اما این روند چندان خوب پیش نرفت. به دلیل وقایع و فعالیت‌هایی مانند: آتش‌سوزی، جاسوسی، مواد مخدر، رقابت تسلیحاتی، جت‌های شخصی و رولز-رویس‌ها، شیادی در مهاجرت و ترور بیولوژیک -مسمومیت با باکتری سالمونلا- در سالادبار چندین رستوران که منجر به بستری‌شدن ده‌ها نفر شد. شیلا نیز در نهایت به زندان افتاد.
این داستان در یک مستند درخشان از نتفلیکس به نام Wild Wild Country، بازگو می‌شود. این مستند سریالی بر درگیری میان راجنیشی‌ها و اهالی اورگان و مسئولین تمرکز می‌کند و شیلا، ستاره‌ی این مستند، یک ضد قهرمان شرور است. زمانی که بیرون نشسته‌ایم، یکی از کارمندان شیلا با آب خنک، قهوه داغ و بیسکوییت از ما پذیرایی می‌کند. من شک دارم این بیسکوییت‌ها سالم باشند. شیلا که کمی ضعیف شده، تعریف می‌کند وقتی داشته مانع زمین‌خوردن یکی از بیمارها می‌شده، کمرش آسیب دیده و کمی درد دارد. یکی دیگر از بیمارانش -کریستینا، ۱۵ سال است در این آسایشگاه به سر می‌برد- جلو آمد تا سلام کند. بعد با سگ شیلا، کورا که خیلی پیر و نحیف بود، آشنا شدم. جای آرام و شادی به نظر می‌رسید. اعتماد بیشتری به بیسکوییت‌ها پیدا کردم.
آیا این می‌تواند همان زنی باشد که شیوه‌ی زندگی آمریکایی رو تهدید کرد و انگشت میانی‌اش رو به نشانه اهانت بالا آورد؟ او جواب می‌دهد “اگر لازم باشه، باز هم این کار رو می‌کنه.” اگر نخواهد به سوالی پاسخ بدهد، خیلی رک و صریح اعلام می‌کند.
در مستند Wild Wild Country، شیلا با حساسیت روی باگوان و هر چیزی که به او مربوط می‌شود، ظاهر می‌شود. همچنین او شخصیتی مکار و تشنه‌ی قدرت است. اما دوره‌ی قدرت او به دهه‌ی هشتاد برمی‌گردد. زمانی که شهری با ده هزار نفر جمعیت بنا کرد، این شهر با مراکز خرید، رستوران‌ها، سالن مدیتیشن و یک فرودگاه تکمیل شد.
واکنش‌هایی که من بارها در شبکه‌های اجتماعی شنیدم و خواندم، مشابه این هستند: “وای خدای من، شاید درست نباشه ولی من عاشق این شیلای لعنتی‌ام. اون یه عوضی تمام عیاره.”
او این‌ها را در مورد خودش شنیده است. نظر خودش چی‌ست؟ “متوجه‌ام، این عبارات یه جور تعریف محسوب می‌شه.” و شیلا کدام یک از این‌هاست -یک الگوی پیشگام و الهام‌بخش برای قدرت زنان یا یک جنایتکار و هیولای وحشتناک؟ خودش می‌گوید: “بذار مردم تصمیم بگیرن”. آیا خودش را یک فمنیست می‌داند؟ “من خودم رو با هیچ عنوانی تعریف نمی‌کنم. شنیدم از وقتی این فیلم بیرون اومده، مردم فکر می‌کنن من یک فمنیست هستم. نمی‌دونم این ایده از کجا اومده.”
واقعیت اینجاست که او مسئولیت‌هایی به عهده داشته و به نظر می‌رسد نوعی برابری در آنجا برقرار بوده است. یا به گمان من حداقل قصد و اراده‌ای به این منظور وجود داشته.

در مورد روابط جنسی چطور؟ باگوان از نگرش آزاد به رابطه‌ی جنسی حمایت می‌کرد، همه در راجنیش پورام، هر لحظه و هر کجا به آن مشغول بودند (مطمئنا از دید اهالی خدا ترس آن منطقه این طور بوده است). آیا رویکرد عشق آزاد بیشتر شامل یک آرمان‌شهر مردانه می‌شد یا زنانه؟ “می‌تونید این طور بگین، چون تمایلات جنسی مردان بیش از زنان است. تا امروز هم در حالی که همچنان به زنان ظلم می‌شه، مردان از آزادی بیشتری برخوردارن. از این زاویه، تحلیل شما دقیقه و این یه تفکر مردانه‌ست و بالطبع صحبت آشکار در مورد رابطه جنسی، از سوی باگوان مطرح می‌شد که خود او هم مرد بود. من شخصا به تفکیک جنسیتی معتقد نیستم. ما شاهد چنین چیزی در حیوانات هم هستیم؛ وقتی بهار می‌شه، اونا از هر لحظه‌ی رابطه جنسی‌شون لذت می‌برند.”
به نظر او در راجنیش پورام برابری جنسیتی برقرار بود؟ “برای من برابر بود.” و او رئیس بود؟ “من ناظر اجرای برنامه‌ها بودم. این شغل و وظیفه‌ی من بود، و از انجام آن خوشحال بودم.”
آیا او از قدرت لذت می‌بُرد یا می‌برد؟ “چیزی برای لذت‌بردن وجود نداره. وقتی قدرت داری، به دنبالش نمی‌ری و من فکر می‌کنم به اندازه‌ی کافی از اون برخوردارم.” اما شما این قدرت رو نداشتید، به دست آوردید. باید آن را طلب می‌کردید؟ “قدرت به من اعطا شد، من آن را از هیچ کس ندزدیدم.”
او می‌گوید پس از نمایش این مستند، شهرت ناگهانی او چیزی را تغییر نداده است. او همان فردی است که بود و آن‌ها که او را می‌شناسند این را تصدیق می‌کنند. تنها چیزی که دوست دارد این است که باعث شود، عده‌ی بسیاری به فکر وادار شوند. “پدرم همیشه می‌گفت من باید صحبت کنم، چه مردم درک کنند و من را قضاوت کنند یا چه نکنند. من باید از تجربه‌ام حرف بزنم: بسیار قابل توجه است و آن‌ها می‌توانند از طریق آن بیاموزند و الهام بگیرند.”

او در مورد زمانی صحبت می‌کند که قصد داشت از راجنیش پورام فرار کند. واکنش باگوان چه بود؟ او گفت: “شیلا ثابت کرد که یه هرزه است، نه یک زن.” این باید برای شیلا خیلی ناراحت‌کننده باشد. جواب می‌دهد “خیلی زیاد، من به چشم او یک ستاره بودم. تنزل به این درجه خیلی سخت بود. کسی جرئت نمی‌کرد به او نزدیک شود؛ این نشون می‌ده تا چه حد از رفتن من غمگین بود.”

به نظر نمی‌رسد نظرش در مورد باگوان ذره‌ای تغییر کرده باشه. “چطور می‌شه نظر کسی رو عوض کرد، فقط به خاطر اینکه کسی حرف بدی در مورد من زده؟ من عاشق اون مرد هستم، هنوز هم عاشقش‌ام.”
بگوان هم عاشق او بود. به گفته‌ی شیلا، این را می‌توان از عکس‌های‌شان و طرز نگاه بگوان به او دریافت. آیا آن‌ها رابطه جنسی داشتند؟ “نه، سکس هیچ نقشی در رابطه‌ی ما نداشت.” و تعدد روابط جنسی بگوان، او را آزار نمی‌داد؟ “عشق چه ارتباطی با سکس داره؟ ما این طور یاد گرفتیم که سکس را با عشق همراه کنیم. در واقع شما می‌ترسید از احساس جنسی خود آشکار و واضح حرف بزنید و می‌گویید: عاشقت هستم. در زندگی من، این دو همواره از هم جدا بودند. من می‌تونم از کسی بخوام با من بخوابه و اگه عاشق کسی باشم هم بهش می‌گم – این دو مسئله از هم مجزا هستند.”
آیا هیچ وقت احساس نکرده فریب خورده؟ “نه، من به خواست خودم آنجا بودم. اگر بشه باز هم این کار رو می‌کنم. یه پروژه‌ی عظیم و خلاقانه بود.” افسوس نمی‌خورد؟ “افسوس برای چی؟ داشتن یک زندگی خوب؟”
خب، فکر می‌کنم وقتشه از جرم‌هایش حرف بزنیم. اگر مستند Wild Wild Country رو دیده باشین، می‌دونید که پس از خروج از راجنیش پورام، شیلا به اروپا گریخت اما در آلمان دستگیر شد و با اتهاماتی شامل جاسوسی، اقدام به قتل و مهاجرت با تعدی و تجاوز به ایالات متحده مسترد شد. دادستان کل ایالات متحده، پرونده‌ی مسمومیت رستوران را پیگیری کرد. دادستان اورگان نیز جرائم مرتبط با مسمومیت دو مقام رسمی شهرستان واسکو و همین‌طور پزشک شخصی باگوان را بررسی کرد.

با توافق و پذیرش جرم از سوی شیلا، از اتهامات او مانند کلاهبرداری در روند مهاجرت و جاسوسی خانه‌ی باگوان، کاسته شد. او طبق درخواست آلفورد به مسموم‌کردن سالادبار رستوران اقرار کرد؛ به این معنی که او به جرمش اعتراف می‌کند اما مجبور نیست جریمه‌ی دو میلیون دلاری آن را بپردازد. در دادگاه ایالتی، شیلا به تلاش برای مسموم‌کردن دو مقام رسمی و پزشک شخصی باگوان اقرار کرد. در نهایت، به دلیل خوش‌رفتاری در زندان (مثل رنگ‌کردن سلول خودش) فقط ۳۹ ماه آن جا حبس بود.
یعنی شما کسی رو مسموم نکردین؟ “درسته.” پس چه کسی این کار رو کرد؟ “چرا از من می‌پرسی؟” در مورد پزشک شخصی چطور؟ “علاقه‌ای به صحبت در این مورد ندارم.”
قبول، در مورد اون اپیزود تکان‌دهنده‌ی مستند چطور؟ وقتی هزاران بی‌خانمان رو با اتوبوس به محل رای‌گیری می‌بردید. “ما به آن‌ها پیشنهاد یک سبک زندگی جدید دادیم” اما شما از آن‌ها برای مقاصد سیاسی خود استفاده کردید. جواب می‌ده “یک سیاست‌مدار به من گفت این رویه در انتخابات مهم مرسوم است: مردم، افراد بی‌خانمان را برای رای‌گیری جمع می‌کنند.”
بحث به سیاست رسید، می‌خواستم بدانم شیلا به عنوان یک فرقه‌گرا، رفتار مشابهی در ریاست فعلی ایالات متحده مشاهده می‌کند؟ این سوال کمی باعث رنجش او شد، نه به دلیل مقایسه آن‌ها با ترامپ، به خاطر کلماتی که به کار بردم.
“کلمه‌هایی که انتخاب کردی کاملا اشتباهند، بذار توضیح بدم فرقه و آیین از دیدگاه من چطور است. آیین، چیزی که شما اون رو درک نمی‌کنید، چیزی‌ست که گمان می‌کنید ارتباطی با واقعیت ندارد. کسی من رو به سمت باگوان هدایت نکرد، ما هر کدوم مسیر خودمون رو طی کردیم. درها همیشه برای خروج باز بودند و کسی محکوم به ماندن نبود. به نظر من این رویکرد رد کردن چیزی به وسیله‌ی فرقه نامیدن آن، بی‌احترامی است. مثل اینه که نژادپرستان کسی رو سیاه‌پوست خطاب کنند. خیلی تحقیر آمیزه.” به گفته‌ی شیلا، این یک شیوه‌ی زندگی‌ست، نه فرقه. به علاوه او طرفدار ترامپ نیست. من این شجاعت را پیدا کردم که به او بگویم شباهت‌هایی با مشاور رئیس جمهور، کالیان کانوی دارد. “نه، اجازه‌ی چنین قیاسی رو نمی‌دم. خودم به اندازه‌ی کافی افتخار کسب کردم.” و بالاخره خندید. فکر کنم، الان زمان خوبی برای گشت‌زدن باشد.

شیلا با اشاره، تپه‌ای به نام زونِن‌برگ- به معنی کوه خورشید- و تاکستان‌ها را نشانم می‌دهد. مشتاق بودم بدانم چه حسی دارد اگر جمعیت ده هزار نفری اورگان ناگهان از راه برسند و در این دره زیبا مستقر شوند. “امیدوارم خرابش نکنن. البته فکر نمی‌کنم بیان؛ اینجا برای اون‌ها مناسب نیست، چون کمی متمدن‌ترند.” این‌ها را می‌گوید و می‌خندد. این نوع نگاه در مستند نیز مشهود است، راجنیشی‌ها تصور می‌کنند از اهالی واسکو برتر، باهوش‌تر و متمدن‌تر هستند.


شیلا به عکس‌های یادگاری از والدینش اشاره می‌کند. پدرش با ریش بلند، چندان به باگوان بی‌شباهت نیست. خودش نیز با اشاره به عقده‌ی ادیپ این را تایید می‌کند.
عکس‌های زیادی روی دیوار است. همچنین عکسی از دختر خوانده‌اش که همراه دخترش، نوه شیلا، در کالیفرنیا زندگی می‌کند. عکس‌های بسیاری از باگوان و او در کنار یکدیگر دیده می‌شود، مانند عکسی که شیلا چشمانش را بسته و بگوان با لمس پیشانی‌اش برای او دعا می‌کند. در اتاق خواب، عکس بزرگی روی دیوار است، شیلا در برابر باگوان تعظیم کرده و شامپاین سرو می‌کند. به چه مناسبت جشن گرفتین؟ “فقط برای در کنار او بودن، نه هیچ چیز دیگری.”
ممکن است باگوان حرف‌های زشتی در مورد او زده باشد و سال‌هاست که از دنیا رفته، اما به نظر من حساسیت زیاد شیلا نسبت به او همچنان برقرار است.
آن عکس در واقع مربوط به پروازی است که آن‌ها سال ۱۹۸۱ هند را به مقصد آمریکا ترک می‌کنند. قسمت درجه‌ یک را رزرو کرده بودند. باگوان از آن دسته رهبرانی نبود که به مسایل مادی بی‌اعتنا باشد: ۹۳ ماشین رولز-رویس داشت.
شیلا من را به خواهر بزرگش، میرا که اهمیتی به خبرنگارها نمی‌دهد، معرفی می‌کند. میرا می‌گوید “همه می‌خوان از طریق شیلا برای خودشون اعتبار کسب کنن و این من رو آزار می‌ده. سال‌ها گذشته و همیشه به نکات منفی اشاره می‌شه، کسی به چیزای مثبت توجه نمی‌کنه.”
خب، نکته‌ی مثبتی اینجا هست. ماترسادن آسایشگاه بی‌نظیری به نظر می‌رسد، با فضایی گرم، باز و یک‌دست. شیلا توضیح می‌دهد “ما از بیماری‌ها نمی‌ترسیم، از هیچی نمی‌ترسیم و می‌خواهیم مردم مثل خونه‌ی خودشون راحت باشن. ما همه رو از هر جای دنیا می‌پذیریم. وظیفه‌ی ماست که نیازهای آن‌ها را برطرف کنیم.”
من بیش از ۲۹ بیمار را ملاقات کردم، که با درمانگر آسایشگاه مشغول بازی بینگو بودند. آن‌ها از سوئیس، ترکیه، برزیل و ویتنام آمده‌اند. همین‌طور با کارکنان زیادی ملاقات کردم که اهل سوئیس، اتریش، کرواسی، سریلانکا و فیلیپین هستند، در مجموع ۱۵ ملیت. بسیاری از آن‌ها -بیماران و کارکنان- سال‌هاست که اینجا هستند.
آن‌ها با این واقعیت که رئیس‌شان یک جنایت‌کار بین‌المللی است، مشکلی ندارند؟ می‌خندند و می‌گویند: شیلا را می‌بینند که هفت روز هفته از ۷ صبح تا ۷ شب کار می‌کند، خودش را وقف بیماران کرده و به آن‌ها متعهد است. شما نمی‌توانید ۳۰ سال در این حوزه کار کنید و نسبت به مردم بی‌اهمیت باشید. شاید آن‌ها در حضور شیلا این طور می‌گویند، البته.
آیا قبل از رفتن، هندوانه میل دارم؟ نمی‌دانم، آیا مسموم نیست؟ و این بار می‌پرسم. “باید ریسکش رو بپذیری” شیلا جواب می‌ده و می‌خنده.

 

منبع

مترجم زهرا مدرس

 

 

۸ دیدگاه

  • مهتا گفت:

    من این اپیزود رو چند وقت پیش شنیدم خیلی خوب بود ..مرسی از وقت و انرژی که انقدر بینظیر میزارید و واقعا کارتون حرفه ای و جذابه .. مرسی بابت مطلب ..جالب بود برام

  • دنیا گفت:

    وقتی سریال رو میدیدم همش صدای شما تو ذهنم مرور شد، شاید اولین بار بود که با اینکه داستان رو میدونستم سریالش برام جذاب‌تر میشد. من که خیلی از هر دو پادکست و مستند لذت بردم. ممنون.

  • مهناز معتمدی گفت:

    واقعا دستمذیزاد اقای بندری.لحظات من روحقیقی وارزشمند کردید ??

  • محمود ملکی گفت:

    چکار کنیم که شما دست از به ابتذال کشیدن کتابها و مفاهیممون بردارین. چکار کنیم که توی سرچهامون خلاصه های صدمن یه غاز شما نیاد.

  • ریحانه گفت:

    سلام. تازه این اپیزود رو تموم کردم. و پیرو توصیه های آقای بندری فیلمهای یوتیوب و مستندات رو هم دیدم. گزارش و سبک روایی بینظیر آقای بندری و اون جذابیت و طنزی که با روایتشون خیلی ریز وارد قصه می کنن با ترکیب قصه جالب ، یکی از جالب ترین اپیزودهای پادکست رو ساختن. قبل از شنیدن این پادکست،جملاتی از این آقای اوشو می شنیدم یا میخوندم و فکر میکردم چه مرد فهیم و وارسته ای!! و الان با دونستن پشت پردۀ فرقه و سیاست های بعضا غیرمنطقی و غیرعقلانی جامعه شون متوجه شدم که هرحکایتی و هرفردی، دوروی دارن و بدون دانستن هردوروی نمیشه درمورد چیزی نظر داد. از چنل بی و تیم حرفه ایشون تشکر میکنم و بینهایت بهشون خسته نباشید میگم. شما فوق العاده اید….:)

  • مامان جون حمیده گفت:

    وای وای وقتی کتابی از سخنان اشو‌ رو خوندم خیلی خوشم اومد ،اما افسوس که سرابی فریبنده بیش نبود !!!سپاس آقای بندری سپاس که سبب شدی در گمراهی نمونم

دیدگاهتان را بنویسید