همواره ایجاد تمایز میان شخصیت واقعی یک نویسنده با شخصیتهای داستان او چالش برانگیز بوده ولی همیشه نشانههایی از زندگی واقعی هر نویسندهای در داستانهایش دیده میشود.
و این سوال وجود دارد که آیا میتوان این نوع از اطلاعات را جزو مدارک قانونی به حساب آورد؟
درادامه تعدادی از همین دست ماجراها را مرور میکنیم، قاتلینی که ماجرای واقعی خود را نوشتهاند!
دیوید گرن یکی از این موارد را در کتاب “شیطان و شرلوک هلمز” تعریف کرده.
کمیسر جک وربسکی که یک کارگاه لهستانی است، در جریان بررسی مجدد یک پرونده قتل حلنشده مربوط به سال ۲۰۰۰ به کمک یافتههایی از تلفن همراه گم شده مقتول متوجه ارتباطهای معنی داری میان مقتول (داریوس جانیزسکی) و یک فرد روشنفکر به نام “کریستین بالا” میشود.
جسد جانیزسکی در حالی در رودخانهای در نزدیکی شهر روکلا کشف شده بود که مچ دستانش پشت سرش بسته شده بود و به دور گردنش گره زده شده بود، درست بعد از این ماجرا بود که تلفن همراه گمشدهی او توسط بالا به صورت آنلاین به فروش رسید.
کارآگاه وربسکی در جریان تحقیقاتش متوجه شد که بالا یک رمان به نام آموک منتشر کرده، که در آن به قتل یک مرد و یک زن اشاره شده، که اتفاقا شباهتهای زیادی به قتل جانیزسکی داشت. همسر سابق بالا “استاسیا” تایید کرد که بالا اتفاقاتی که در رابطه آنها وجود داشت را در رمانش استفاده کرده، استاسیا مدتی بعد هم تایید کرد که یکبار با مقتول قرار ملاقات داشته که باعث ناراحتی بالا شده بود.
اینها نشان میداد که احتمالا کتاب آموک به نوعی از روی واقعیت نوشته شده بود. شخصیت اصلی داستان، “کریس” نام داشت و بالا هم از این نام برای ایمیل شخصی خودش استفاده میکرد.
در این ماجرا تقارنهای بیشتری هم میان واقعیت و داستان کتاب وجود داشت.
ولی بالا در بازجویی ها عنوان میکرد که او در نوشتن کتابش از اخبار و گزارشاتی که میخوانده کمک گرفته. با این وجود شخصیت کتابش تم یکسانی با خودش داشت، مانند خودش از همسرش جدا شده بود، مانند خودش سابقهی کیفری داشت، مشکل مصرف الکل داشت، ورشکسته شده بود و درست مثل خودش دارای یک شخصیت برتریجو بود. بالا از رابطه همسرش با مقتول مطلع شد و با فاصلهی کمی مقتول ناپدید شد، سپس بالا رمان خود را منتشر کرد. در ادامهی تحقیقات تماسهایی که از کارت تلفن او گرفته شده بود شواهد را دال بر قاتل بودنش تقویت کرد.
در طول محاکمه مقاومت زیادی در مقابل این ایده وجود داشت که آیا میتوان از داستان یک نویسنده به عنوان مدرک علیه او استفاده کرد یا خیر.
بدون توجه به اینکه آیا این داستان به یک انسان واقعی اشاره دارد یا خیر، بالا به شدت بر سر این موضع ایستاده بود که نویسنده از آنچه که شخصیتهای داستانش انجام میدهند مبرا است و یک شخصیت کاملا جداگانه دارد.
در جریان دادرسی این موضوع مطرح شد که بالا از نظر روانشناسی دارای حس “حسادت سادیسمی” نسبت به همسرش است، در این محاکمه یک روانشناس تایید کرد که بالا درست مانند شخصیت کریس در کتابش دارای تمایلات سادیسمی تحکمجویانه است. شواهد رفتاری از جمله همان رمان انگشت اتهام را به سمت بالا برد و در نهایت او محکوم شد.
ماجرای کریستین بالا را در اپیزود ۵۰-آموک تعریف کردیم.
نمونهی دیگری از این دست در مورد پروندهی قاتل سریالی “جرارد اسچفر” (معاون کلانتر سابق در فلوریدا) هم وجود داشت.
او در رابطه با قتل دو دختر نوجوان در سال ۱۹۷۲ گناهکار شناخته شد و بعد از آن هم ارتباطش با دو قتل دیگر مشخص شد. وقتی پلیس مدارکی مرتبط با گمشدن و قتل چند زن را هم از اتاقش پیدا کرد. او در رابطه با قتلهای دگیری نیز متهم شناخته شد. از او دستنوشتههایی پیدا شد که در آنها در مورد زاویه دید یک قاتل نوشته بود، مطالبی که انگار آیینهی کارهایی بود که خودش انجام داده. با وجود مدارک بیشتری هم که پیدا شد این دستنوشتهها جزو مدارک کلیدی پروندهی اسچفر به حساب آمد.
یک مورد دیگر که در آن ارتباط روشنتری وجود داشت، رمان “مامورین تحقیق آتشسوزی” بود. ماجرا با آتشسوزی یک مغازه در برکسفیلد در سال ۱۹۸۷ شروع شد. مامورین تحقیق آتشنشانی کالیفرنیا یک نوع بمب ساعتی آتشزا پیدا کردند که با کبریت درست شده بود. وقتی که دو مغازه دیگر در همان اطراف به همین شیوه طعمه حریق شد مامورین متوجه شدند که با یک مجرم سریالی روبرو هستند. با مشخصکردن محل آتشسوزیها روی نقشه آنها متوجه شدند که همهی آنها تقریبا با یک فاصله نسبت به محل برگزاری یک کنفرانس در مورد آتشسوزی اتفاق افتادهاند.
فهرست شرکتکنندگان در کنفرانس شامل افرادی از مراکز مختلف آتشنشانی بود. تحقیقات همچنان به کندی پیش میرفت تا اینکه چند مورد دیگر آتشسوزی با همین شیوه در نزدیکی یک کنفرانس دیگر اتفاق افتاد. در بین شرکتکنندگان ده نفر وجود داشتند که در هردو کنفرانس حضور داشتند. با کمک انگشتنگاری ارتباط یکی از این ده نفر به نام جان اورر با حوادث مشخص شد. یک مامور تحقیق آتشنشانی که در اکثر آتشسوزیها مشاهده شده بود.
وقتی که اورر بازداشت شد کارگاهان مجموعهای گسترده از نوارهای ویدیویی مربوط به آتشسوزیهای مختلف را در منزلش پیدا کردند که نشان میداد او علاقهی بیمارگونهای به آتشسوزی دارد ماموران همچنین پیشنویسی از یک رمان به نام “Points of Origin” پیدا کردند در آن اورر داستانی دربارهی فردی به نام آرون استیلز نوشته بود که به صورت سریالی اقدام به آتشسوزیهای عمدی میکرد. اتفاقا شخصیت اصلی این کتاب یک آتشنشان بود. اورر آرزو داشت که به یک نویسندهی پر فروش تبدیل شود، نوشتههای او در واقع انعکاس بسیاری از آتشسوزیهای واقعی بود. این کتاب کمک کرد که اورر در سه مورد از آتشسوزیها گناهکار شناخته شود، او در سه مورد آتشسوزی دیگر هم گناهکار شناخته شد و در مجموع به ۳۰ سال زندان محکوم شد.
در پروندهی اورر یک مورد جدی مربوط به سال ۱۹۸۴ بود، که در آن یک فروشگاه از فروشگاههای زنجیرهای “اولیز” به صورت کامل سوخت با وجود فومهای پلی یولتانی که داخل ساختمان وجود داشت آتش مهیبی به وجود آمد و چهار نفر از جمله دو پسربچه ۲ ساله و مادربزرگشان را به کام مرگ برد. اورر در رمانش در مورد آتشسوزی یک فروشگاه به نام کالز نوشته بود که باعث مرگ یک پیرزن و نوه جوانش شده بود (پسری با نامی یکسان با پسری که واقعا جان باخته بود) با این وجود اورر هرگز به گناهکار بودن خود اعتراف نکرد.
مورد دیگر از این دست پروندهها مربوط به مارک تویچل است که تحت تاثیر سریال “دکستر” رویای تبدیلشدن به یک نویسندهی پرفروش را داشت. او فردی را ربود و به استودیو فیلمبرداری خود در کالیفرنیا برد و وادار کرد در فیلمش بازی کند، هرچند که این فرد موفق به فرار شد و تویچل ناچار شد با ربودن فرد دیگری فیلمش را بسازد.
فیلمی در مورد یک قاتل سریالی که با شمشیر طعمههایش را به قتل میرساند، مرد دوم خوششانس نبود و تویچل او را کشت و بدنش را همانطور که در سریال دکستر دیده بود قطعهقطعه کرد. تویچل با فاصلهی کمی دستگیر شد.
در پروندهی تویچل یکی از مدارک کلیدی یک فایل متنی بود که از لپتاب او پیدا شده بود، فایلی که بعدا به “اعترافات اس کی” معروف شد.
این سند با این جمله شروع میشد “این داستان بر اساس واقعیت نوشته شده است، اسامی و حوادث، برای محافظت از مجرم تا حدی تغییر داده شده است، این داستان تبدیل شدن من به یک قاتل سریالی را روایت میکند”.
بسیاری از نویسندگان داستانهای اول شخصی مینویسند و نقش یک قاتل و مجرم را بازی میکنند، ولی در نوشتههای تویچل جزئیات با دقتی باورنکردنی ذکر شده بود و عینا با شواهدی که از استودیوی او به دست آمده بود و از زبان شاهدان شنیده شده بود همخوانی داشت، حتی در مورد تلاش ناموفقش در قتل مرد اول که موفق به فرار شده بود.
تویچل به قتل مرد نگونبخت اعتراف کرد ولی عنوان کرد که این قتل را برای دفاع از خودش انجام داده است. به گفتهی او، در رمانش از اخبار حوادث واقعی استفاده کرده است و برخی اتفاقات را برای افزودن جذابیت متن، تغییر داده.
او در طول محاکمه تلاش زیادی کرد که ماجرای داستانش را از واقعیت جدا کند، ولی ظاهرا در اینکار موفق نبود و هیئت منصفه در سال ۲۰۱۱ او را مجرم شناخت.
اگرچه بسیاری از نویسندگان، داستانهای تاریکی مینویسند که هیچ ارتباطی هم با زندگی و احساسات واقعی آنها ندارد، ولی مواردی هم مشاهده شده که این نوشتهها به شکلی با واقعیت همخوانی داشته که در شکلدادن پروندهها مورد استفاده قرار گرفته.
ترجمه: مهران مرندی
????????
برای خرید سنگ های قیمتی و نیمه قیمتی به این سایت مراجعه کنید
https://managem.ir/