نولان مور ، ۲ ژانویه، ۲۰۱۵
آیا تا بهحال به سرقت از بانک فکر کردهاید؟ اشکالی ندارد، چون همهی ما به آن فکر کردهایم. البته خیلی از ما هیچوقت نخواهیم توانست سرقت مسلحانه بینقصی را برنامهریزی کنیم و با کیسههای پر پول فرار کنیم، این هم اشکال ندارد، چون سرقت از بانک به نوعی غیرقانونی است. اما افرادی که در این لیست به شما معرفی میکنیم، توجهی به یک دستور خاص نکردند و به باحالترین و دیوانهترین سارقین بانک در تاریخ تبدیل شدند.
۱۰. بعد از ظهر سگی سیدنی
در سال ۱۹۸۴، حقی بهادیر آتاخان یک صفحه از نمایشنامهی آل پاچینو را جدا کرد و جدال «بعد از ظهر سگی » خودش را با پلیسها آغاز کرد. آتاخان مهاجری اهل ترکیه بود که در سال ۱۹۷۰ به استرالیا مهاجرت کرده بود و برای مدتی زندگی خوبی نداشت. او تلاش کرده بود که بار خودش را راه بیاندازد، ولی کسب و کارش خیلی زود با شکست مواجه شد. آتاخانی که همسرش از او جدا شده بود برای اینکه از پس هزینهها بربیاید مجبور به راندن تاکسی بود. و چیزی که شرایط را بدتر هم میکرد اعتیاد جدی او به قمار بود.
از زمانی که آتاخان تاکسیاش را با یک اسلحهی نیمهاتومات عوض کرد، همهچیز عوض شد. از مارس ۱۹۸۳ تا ژانویه ۱۹۸۴، او به ۱۷ بانک دستبرد زد و به یک جنایتکار پولدار تبدیل شد.
او در یک آپارتمان ۱۶ طبقهای کسب و کارش را راه انداخت و زندگی شاهانهای داشت تا اینکه یک روز در سال ۱۹۸۴ او از دو بانک پشت سر هم سرقت کرد. وقتی به سومین بانک رسید، پلیسها پشت سرش بودند. او در بانک کامن ولث در خیابان جورج محاصره شد و در بانکی پر از گروگان گیر افتاد.
در عرض دو ساعت و نیم، آتاخان کمکم ۱۱ نفر از گروگانهایش را آزاد کرد. اما وقتی ۱۲ نفر از متصدیان مرد بانک باقی مانده بودند، تصمیم گرفت اقدام اصلیاش را انجام دهد. آتاخان به گروگانها دستور داد که یک حلقه تشکیل دهند و خودش نیز در مرکز حلقه ایستاد سپس به گروگانها دستور داد دستهایشان را روی سر او بگذارند. این چرخ ساخته شده از گروگانها به بیرون از ساختمان رفت و از کنار پلیسها عبور کرد، بعد آتاخان نزدیکترین ماشین را دزدید. یکی از گروگانها را مجبور به راندن این ماشین دزدی کرد. آنها ۲ ساعت تمام رانندگی کردند تا به یک پل معلق رسیدند. این بزرگترین و آخرین اشتباه او بود.
مسئولین شهر دستور به باز کردن پل دادند و ناگهان آتاخان دیگر جایی برای پنهان شدن نداشت. این قانونشکن که ترسیده بود با قاطعیت تصمیم گرفت از ماشین پیاده شود. وقتی پلیسها رسیدند آتاخان به صورت کارآگاه پلیس استفان کانلیس شلیک کرد. کانلیس از این مهلکه جان سالم بدر برد ولی بخت با آتاخان یار نبود. به محض اینکه کانلیس به زمین افتاد بقیه افرادش شروع به شلیک کردند. آتاخان باید میچسبید به همان تاکسیاش.
![](https://channelbpodcast-com.preview-domain.com/wp-content/uploads/2019/06/Hakki-Atahan-300x220.jpg)
جسد حقیخان در کنار ماشین
۹. سارق بانک نابینا
در این لیست سارقهای گوناگونی به شما معرفی میکنیم، در این لیست مرد، زن، بزرگسال و نوجوان وجود دارد. برخی از آنها به اسلحه متوسل شدند، و برخی دیگر به قدرت ذهنشان تکیه کردند. ولی همهی این سارقین یک وجه شباهت دارند… همهی آنها قادر به دیدناند. همه به جز رابرت ورنون توی. او نابینای قانونی بود و با اینحال توانست از ۱۷ بانک سرقت کند. توی به بیماری ورم رنگیزهای شبکیه یا رتینیت پیگمنتوزا مبتلا بود که باعث شده بود به تدریج بیناییاش را از دست بدهد. اما این بیماری مانع او برای تبدیلشدن به کلاید باروی نابینا نشد. طرز کار این مرد خیلی ماهرانه بود. بینایی او بسیار ضعیف بود و دید او فقط از چشم راستش بود که حتی با این درصد بینایی هم او قادر به تشخیص باجه متصدی بانک نبود. پس او کنار ورودی منتظر میماند تا فردی پیر با حرکتهای آهسته وارد بانک شود. وقتی یک فرد مسن کشانکشان به سمت باجه میرفت (افراد جوان خیلی سریع حرکت میکردند)، توی بهدنبال او راه میافتاد تا به باجه برسد.
وقتی به باجه میرسید، یک کارت بازی، کارت سرباز(یا کارت جک یک چشم) که روی آن نوشته شده بود: «سریع باش، ساکت باش، وگرنه کشته میشوی» را سریع بیرون میکشید. اگرچه او تقریبن همهی اوقات بدون اسلحه از بانکها سرقت میکرد، به متصدی باجه میگفت که تفنگ دارد و وقتی متصدی بانک کیفش را پر میکرد، عصای سفیدش را سریع بیرون میکشید و به آرامی از بانک خارج میشد. او بقدری این کار را آرام انجام میداد که حتی یک بار نگهبان بانک بدون اینکه بداند قضیه از چه قرارست، در را برای او باز کرد تا راحت از بانک خارج شود. بعد از خروج از بانک او سوار تاکسیای که منتظرش بود میشد و مستقیم به سمت فرودگاه میرفت.
هر زمانی که توی در حال بانک زدن در شهر نیویورک نبود، در حال زندگی شاهانهای در لس آنجلس بود. و به محض اینکه پولهایش کم میشد، سوار هواپیما میشد و به نیویورک بازمیگشت و از بانک دیگری سرقت میکرد. ولی همیشه بخت با او یار نبود. در سال ۱۹۷۷ او مستقیم به دل یک گروه نگهبان مسلح رفت. چند سالی در زندان بود، ولی وقتی در سال ۱۹۸۳ آزاد شد یک بطری کوکاکولا زیر کتش قایم کرد و ادعا کرد که تفنگ زیر کتش دارد و خیلی سریع ۱۸ هزار دلار سرقت کرد.
آزادی توی طول چندانی نکشید و او خیلی زود به ۱۷ سال زندان محکوم شد. بیشتر تبهکاران نابینا وقتی به این نقطه برسند دست از کار میکشند، ولی این امر در مورد توی صدق نمیکرد. این مرد استاد فرار بود و ۱۱ بار در طول حرفهی جنایتکاریاش سعی به فرار کرد. یک بار او حتی از دو حصار هم رد شد، او از عصای سفیدش برای پایین نگه داشتن سیم خاردار استفاده کرد و از روی حصار رد شد. این زندانی بعد از اینکه در حال دویدن به یک درخت برخورد کرده بود دستگیر شد.
۸
خواننده گروه کر
تام جاستیس (داستانش را در اپیزود ۵۴ تعریف کردیم) طرفدار دوچرخهسواری بود و آرزو داشت روزی مدال طلای المپیک را از آن خود کند، اما آن طلا یکی از طلاهای موجود در لیست آرزوهای قبل از مرگ او بود. او میخواست تکنسین فوریتهای پزشکی شود، میخواست در ارتش نیروهای خارجی فرانسه ثبت نام کند و میخواست بانک بزند.
جاستیس درباره دزدیدن کیفهای پر از پول رویاپردازی نمیکرد. او نقشه با جزئیاتی میکشید و هر روز آن نقشه را تمرین میکرد. بعد از انتخاب بانکی در لیبرتیویل در ایالت ایلینوییس، او نزدیکترین نقطه برای پنهان کردن دوچرخهاش را انتخاب کرد و پیادهرفتن از مخفیگاهش تا درب جلویی بانک را تمرین کرد و قدمهایش را در این مسیر شمرد. جاستیس در خانه این پیادهروی را با راهرفتن در ذهنش تمرین کرد. او قفسهی کتابهایش را به باجه بانک تبدیل کرده بود و بارها بیرونکشیدن همهی یادداشتهای مهم را تمرین کرد.
اولین سرقت موفقیتآمیز او در سال ۱۹۹۸ بود، که موفقیت آن بیشتر بهخاطر راه فرار خلاقانهی او بود. وقتی او به مخفیگاهش برگشت، لباسهایش را درآورد. او زیر لباسهایش شلوارک تنگ و پیراهن چسبان پوشیده بود. بعد او یک کیف کج بنددار روی دوشش انداخت و با دوچرخهاش شروع به پدالزدن کرد، انگار او در حال رساندن بستهی پستی بود. ولی جاستیس پول نقدش را نگه نداشت. کمی از آن را در سطل زباله انداخت و کمی از آن را در کیفهای کاغذی به بیخانمانها داد. او فقط اسکناسهای دو دلاری را بعنوان یادگاری نگه داشت.
در ابتدا سرقت از بانک برای او خیلی جدی نبود، اما بعد از اینکه در تمرینهای آمادهسازی برای المپیک آسیب دید، رویای افتخار دوچرخهسواری را رها کرد و خیلی سرسخت شد. فعالیتهای غیرقانونی او باعث میشد احساس خوبی داشته باشد و در سالهای ۱۹۹۸ تا ۲۰۰۲ از ۲۶ بانک در سه ایالت مختلف سرقت کرد. در آن زمان مسئولین به او «دزد خواننده گروه کر» میگفتند. هر وقت جاستیس به باجه بانک نزدیک میشد، سرش را خم میکرد تا دوربینها چهرهاش را ثبت نکنند و دستانش را در هم گره میزد تا به نظر آرام برسد.
البته قانونشکنی نمیتواند زمان خیلی طولانی ادامه داشته باشد. در سال ۲۰۱۲ جاستیس به یک بانک در والنات کریک، در ایالت کالیفرنیا حمله کرد، اما وقتی یک پلیس کنجکاو جلوی او را گرفت، او با دوچرخهاش به سرعت فرار کرد. در نهایت جنایتکار درمانده دوچرخهاش را رها کرد و در یک گودال نزدیک رودخانه اپونیموس شهر پنهان شد. متاسفانه پلیسها دوچرخهی او را ردگیری کردند و چند ماه بعد خوانندهی گروه کر دستگیر شد. جاستیس بعد از ۹ سال از زندان آزاد شد و الان یک مرد آزاد است، اما اصلن راضی نیست. او همچنان دنبال کاری است که به اندازه سرقت از بانک رضایت بخش باشد.
۷. دزدی بهعنوان درمان استرس پس از سانحه
نیکولاس واکر یک قهرمان آمریکایی بود. از سال ۲۰۰۵ تا ۲۰۰۶ او در عراق بهعنوان بهیار خدمت کرد و در ۱۱ ماه در ۲۵۰ عملیات جنگی شرکت کرد، گاهی در روز به سه عملیات میرفت. به او ۷ مدال و نشان شجاعت اهدا شد، ولی او صحنههای خیلی وحشتناکی دیده بود. او شاهد اثرات خونین انفجار چندین IED(تلههای انفجاری) بود و در یک ماموریت او شهروندانی را دیده بود که به ضرب گلوله کشته شده بودند. او هیچوقت اطمینان نداشت که آن شهروندان کشته شده شورشی بودهاند یا خیر.
وقتی واکر به خانه بازگشت، او به نوع شدید اختلال استرس پس از سانحه(PTSD) مبتلا شده بود. او به دکترهای زیادی مراجعه کرد و دنبال کمک بود، ولی هیچ دکتری اختلال او را تشخیص نداد. یک روانشناس حتی بیماری او را دوقطبی تشخیص داد. در سایهی خرابکاری دکترها، واکر در یک منجلاب ذهنی غرق شد. او بازویش را با ته سیگار میسوزاند، در لاین مخالف جاده رانندگی میکرد، و خیلی وحشیانه به خودش مشت میزد. او از همسرش جدا شد و به دام هروئین افتاد.
واکر دنیای آشفتهای داشت، و در دسامبر سال ۲۰۱۰ این مرد به نوعی فهمید باید چکار کند. او یک روز از خواب بیدار شد و تصمیم گرفت که میخواهد بانک بزند. خود او این طور میگوید: «من احساس میکردم مجبور به انجام آن کار هستم. من خود درگیری داشتم، تلخ و عصبانی بودم. دیگر حاضر نبودم مزخرف دیگری بشنوم.» او که فقط به یک یادداشت مسلح بود، به بانک اوهایو رفت و دو هزار دلار بدست آورد. خیلی پول زیادی نبود، ولی باعث شد او احساس «خوشحالی و هیجان» داشته باشد.
سرتاسر سال بعد، واکر اختلال استرس پس از سانحهاش را با سرقت از ۹ بانک دیگر کنترل کرد. هروقت که یادداشت را به متصدی باجه میداد استرساش ناپدید میشد. زمانی که از صحنهی سرقت فرار میکرد پول را به دوستانش میداد و یا صرف خرید هروئین میکرد. گاهی اوقات حتی اسکناسها را در اجاق خانهاش آتش میزد. اما وقتی سرقتهایش بالا گرفت، روش سرقتش هم تغییر کرد. او یادداشت را کنار گذاشت و تفنگ به دست گرفت و با تبهکاران پست همگروه شد.
خوشی جنایتکاری واکر در سال ۲۰۱۱ به پایان رسید. بعد از سرقت ۷ هزار دلار از بانکی در لیندهرست در ایالت اوهایو ، واکر با ماشینش تصادف کرد و کمرش شکست. حالا او در حال سپریکردن ۱۱ سال زندانیاش در زندان فدرال است، و بالاخره وقتی دستگیر شد، خوشبختانه دکترها تشخیص دادند که او از یک نوع اختلال استرس پس از سانحه خیلی شدید و نابود کننده رنج میبرد. پس زمانی که پشت میلهها گرفتارست، حداقل برای درمان اختلال وحشتناکش به او کمک میشود.
۶. سارقین بانک خانواده کت
اسکات کت یک مرد متولد اورگان بود که همسرش را از دست داده بود و با شیطان پیر، الکل، دست و پنجه نرم میکرد و برای پرداخت هزینهها همیشه مشکل داشت. او مجبور شد برای زندگی به منزل مادرش برود، یک روز که کت خیلی فوری به پول نقد نیاز داشت، هفتتیر عتیقهاش را برداشت و از بانک محلی سرقت کرد. بعد از آن روز، این کار تبدیل به یک رسم سالانه شد. هر سال وقتی کت نیاز به پول برای پرداختن قبضهایش داشت، کنار یک بانک پیاده میشد و چند هزار دلاری میدزدید.
بعد از سرقت از ۵ بانک، کت وسایلش را جمع کرد و به تگزاس نقل مکان کرد. کمی بعد از این مهاجرت، پسر ۲۰ سالهاش هیدن و دختر ۱۸ سالهاش ابی هم بهدنبال پدرشان به ایالت تک ستاره رفتند. آن زمان بود که کت به فکر افتاد عملیات غیرقانونیاش را گسترش دهد. او میخواست یک گنگ تشکیل دهد، ولی یافتن افراد کار خیلی سختی بود، پس او از فرزندانش درخواست کمک کرد. متقاعد کردن هیدن خیلی راحت بود چون او هم برای کالج به پول نیاز داشت. ابی خیلی مردد بود ولی سرانجام تسلیم اسرار پدرش شد.
اولین سرقت گروه کت در نهم آگوست سال ۲۰۱۲ انجام شد. اسکات و هیدن که هردو قدبلند و ترسناک بودند، ماسک نقاشها را به صورت زدند و لباس سرهمی پوشیدند. ابی آنها را نزدیک یک کمرسیا بانک در شهر کتی در ایالت تگزاس پیاده کرد و ماشین را پشت ساختمان پارک کرد. سپس پدر و برادرش در حالیکه تفنگهای بادی ایرسافت در دست داشتند وارد بانک شدند. زمانی که آنها در حال برداشتن پول از داخل گاوصندوق بودند، ابی زمان باقیمانده را به اسکات اعلام میکرد. خانواده کت در اولین تفریح خانوادگیشان نزدیک ۷۰ هزار دلار به جیب زدند. چند ماه بعد، عملیات دیگری انجام دادند. ولی اینبار آنها یک اشتباه کردند. وقتی در مرحله آمادهسازی بودند، هیدن و ابی برای بررسی بانک در لباس کارگران ساختمانی به بانک رفتند و اعلام کردند که قصد باز کردن حساب در بانک را دارند. لذا تصویر آنها با جلیقههای نارنجی در دوربینهای بانک ثبت شد. بعد از سرقت، کارآگاهان که در حال بررسی فیلمهای دوربینهای امنیتی بودند، شک کردند که جلیقههای نارنجی خیلی تمیز هستند و نمیتوانند متعلق به کارگران ساختمانی باشند. آنها جلیقهها را ردگیری کردند و به انبار تجهیزات ساختمانسازی محلی رسیدند، اطلاعات کارت اعتباری اسکات را بهدست آوردند و در نهم نوامبر خانواده را دستگیر کردند.
به جای ادعای بیگناهی، همهی اعضای خانواده به جرمشان اعتراف کردند. چون ابی به زور کار رانندگی برای فراریدادن گروه را بعهده گرفته بود فقط به ۵ سال زندان محکوم شد. هیدن به ۱۰ سال زندان محکوم شد که در مقایسه با ۲۴ سال زندان اسکات حکم سبکتری محسوب میشود. هیدن و ابی امیدوارند بعد از آزادی بتوانند زندگی جدیدی را شروع کنند، ولی پدرشان مدت خیلی طولانیای باید پشت میلهها بماند.
۵. پیرترین سارق بانک آمریکا
آیا فکر میکنید سرقت از بانک سرگرمی جوانانه است؟ پس شما باید با جی ال هانتر رانتری آشنا شوید. او متولد سال ۱۹۱۱ بود و یک تاجر در هیوستون بود که از راه فروش وینچ برای چاههای نفت امرار معاش میکرد. او کسب و کارش را فروخت و میلیونها دلار بدست آورد. ولی داستان سیندرلایی او خیلی طول نکشید. در سال ۱۹۶۵ او یک وام خیلی بزرگی گرفت تا بتواند در کارخانه کشتیسازی سرمایهگذاری کند، اما وقتی بانک برای بازپس گرفتن وام تماس گرفت، رانتری ورشکست شد. از آن لحظه همه چیز خراب شد. پسرخواندهاش در سال ۱۹۸۶ فوت کرد و همسرش هم که ۵۰ سال با او زندگی کرده بود خیلی زود بعد از پسرش در گذشت. مرد ۸۳ ساله که اندوهگین بود به دام الکل و مواد مخدر افتاد و بعد با یک خانم ۳۱ ساله ازدواج کرد و بعد طلاق گرفت. رانتری که ناامید شده بود تصمیم گرفت کمی اوضاع را تغییر دهد و روش تغییر او … سرقت از بانک بود.
رانتری وقتی به بانک ساوس تراست در شهر بیوکسی در ایالت میسیسیپی حمله کرد ۸۶ ساله بود. او به متصدی بانک دستور داد که پولهای نقد را به او بدهد، ولی قبل از اینکه بتواند فرار کند، وقتی از بانک بیرون رفت، یک نفر او را تعقیب کرد و بازی تمام شد. مرد سالخورده دستگیر شده و به سه سال آزادی مشروط و پرداخت جریمه ۲۶۰ دلاری محکوم شد، ولی چند ماه بعد دوباره سر کار برگشت.
او این بار ۸ هزار دلار از بانکی در شهر پنساکولا در ایالت فلوریدا سرقت کرد، ولی یک مشتری مشتاق با لگد کاراته او را بیرون انداخت. پدربزرگ به سه سال زندان محکوم شد و وقتی در سال ۲۰۰۲ آزاد شد، به تگزاس برگشت تا آخرین سرقتش را انجام دهد. معلوم است که رانتری بانکها را مسئول خرابکردن زندگیاش میدانست، اما کار او فراتر از انتقام بود. یکبار او از یک خبرنگار پرسید: «میخوای بدونی چرا بانک میزنم؟ چون سرگرمکنندهاس، خیلی حسی خوبی بهم میده، خیلی خوب.»
او وقتی وارد اولین بانک آمریکایی در شهر آبیلن شد، ۹۱ ساله بود. بعد از اینکه یادداشتی به متصدی بانک داد که رویش نوشته بود «سرقت»، سعی کرد با ۱۹۹۹ دلار فرار کند. در همین زمان معاون بانک شماره پلاک ماشینش را دید. خیلی طولی نکشید که پیرمرد در یک ماشین سریع در حال تعقیب و گریز بود ولی در نهایت ماشین را متوقف کرد. وقتی یک مامور پلیس با اسلحهی آماده به سمت پنجره ماشین او رفت، رانتری به این آدم بیاهمیت گفت: «اون لعنتی رو از جلوی صورت من بکش کنار.»
وقتی دانتری به دادگاه رفت، جنایتکار سالخورده بخاطر توهین آخرش به ۱۲ سال زندان محکوم شد. او آخرین سالهای عمرش را پشت میلههای زندان سپری کرد و در سن ۹۲ سالگی درگذشت. رانتری بهعنوان پیرترین سارق بانک آمریکا به تاریخ پیوست.
۴. دزد تیوبی
آنتونی کرسیو شاه دبیرستان بود. این مرد کاپیتان تیمهای بسکتبال و فوتبال آمریکایی بود و دوست دخترش کاپیتان چیرلیدرها بود، و قرار بود با بورسیه فوتبال وارد کالج شود. به نظر میرسید آینده درخشانی داشته باشد، ولی پارهشدن رباط صلیبی پایش همهی رویاهای او را به باد داد و او را با دنیای اعتیاد به ویکودین آشنا کرد. خیلی زود او در حال فروختن مبلمان و کارتهای بیسبال تقلبی برای جور کردن پول اعتیادش بود. وقتی از ویکودین به کراک ارتقا یافت، وارد حرفهی معاملات املاک شد، در این زمان او ماهانه ۱۵ هزار دلار صرف خرید مواد مخدر میکرد. وقتی بازار خرید و فروش ملک از رونق افتاد، کرسیوی مأیوس یک نقشه عجیب برای سیر کردن هیولایش در سر میپروراند. او میخواست از بانک محلی سرقت کند و قصد داشت اینکار را به شیوهی خاصی انجام دهد.
در روز سیام ماه سپتامبر سال ۲۰۰۸ سر و کلهی گروهی از مردان روی پهنهی آسفالت نزدیک بانک آمریکا در شهر مونرو در ایالت واشنگتن پیدا شد. همهی آنها بهخاطر آگهی سایت کریگزلیست آنجا بودند، آگهی دعوت به یک کار پولساز که از متقاضیان خواسته بود رأس ساعت ۱۱ صبح در آن مکان حاضر شوند و عینکهای محافظ به چشم بزنند، ماسک تهویه هوا بزنند، جلیقههای امنیتی زرد رنگ و پیراهن آبی بپوشند. ساعت ۱۱:۰۵ کامیون شرکت برینکس کنار بانک پارک کرد، یکی از متقاضیان کار سریع به آن سمت خیابان دوید. او کسی نبود جز کرسیو. او مسلح به گاز اشکآور بود.
بعد از اینکه نگهبان را از پای درآورد، کرسیو ۴۰۰ هزار دلار را برداشت و با سرعت به سمت دیگر خیابان رفت، از کنار گروهی از مردان گذشت که دقیقن شبیه او بودند. به این ترتیب توصیفات شاهد عینی زیاد به درد بخور نخواهد بود.
بعد کرسیو داخل یک تیوب تایر ماشین که از قبل نزدیک رودخانه پنهانش کرده بود پرید و به سمت پایین رودخانه شناور شد، تا به ماشینی که در جایی امن، دورتر از آن نقطه پارک کرده بود برسد. بعد از ماهها برنامهریزی کرسیو توانسته بود بدون گیرافتادن فرار کند… یا شاید اینطور فکر میکرد.
او یک اشتباه کرده بود. چند هفته قبل از سرقت، کرسیو در حال تمرینکردن عملیات سرقت بود، ولی ترسید و ابزارش را پشت یک سطل زبالهی بزرگ انداخت. بیخانمانی در آن نزدیکی متوجه رفتار مشکوک کرسیو شد، شمارهی پلاک ماشینش را یادداشت کرد و با پلیس تماس گرفت. بعد از سرقت، پلیس قطعات پازل را کنار هم گذاشت و از روی ماسک تهویه هوای کرسیو که احمقانه رها کرده بود، DNA او را پیدا کرد.
سارق تیوبی، ۵ سال در زندان فدرال سپری کرد، ولی امروز او یک مرد آزاد است. به جای استعمال کراک، او کتابهای کودکانه مینویسد و خطرات ناشی از مواد مخدر و عواقب جبران ناپذیر جرم و جنایت را به آنها میآموزد. او در این زمینه متخصص است.
۳. ستارههای سارق
هنری مک الوان میخواست معروف شود. به همین دلیل اسمش را به رابرت سنت جان تغییر داد و به هالیوود نقل مکان کرد. او از ریچارد پرآیر و ادی مورفی الهام گرفته بود و رویای او تبدیلشدن به یک کمدین عالی بود، ولی ورود به دنیای کمدی کار سختی است. برای اینکه از پس هزینهها بربیاید به دلالی دختران نوجوان حتی ۱۳ ساله پرداخت. البته که در سال ۱۹۹۷ دستگیر شد ولی بعد از ۱۱ سال آب خنک خوردن، سنت جان دوباره به سراغ کاری برگشت که خیلی خوب آن را بلد بود. اوضاع وقتی عجیب شد که یکی از فاحشههای او به نام دانیل دروسیر در سال ۲۰۰۸ سعی کرد از دو بانک سرقت کند. هر دوبار او عینک آفتابی به چشم زد و گوشی تلفن را به گوشش چسباند و از متصدی باجه خواست که پولهای نقد را به او بدهد. و هر دو بار خیلی بابدبختی شکست خورد، ولی FBI متوجه شد و به او لقب «ستارهی سارق» داد، با تشکر از عینک آفتابی باکلاسش.
اگرچه دروسیر حتی یک سنت هم نتوانست بدزدد، او موجب الهام فاحشهی دیگری بنام کادرا کیلگو شد تا راه او را ادامه دهد. در سال ۲۰۱۰، کیلگو سنت جان را متقاعد به تلاش مجدد کرد، و آن دو با هم یک همکار دیگر به نام مالوری مینیشوفسکی را نیز متقاعد کردند تا با آنها وارد این کار کثیف شود. مینیشوفسکی، ۱۹ ساله و باردار بود و خیلی هم باهوش نبود. او با حدود ۶ هزار دلار فرار کرد. سنت جان که رانندهی فرار از بانک بود و دو همدست او به سرعت از محل فرار کردند و تصمیم گرفتند که یک کسب و کار جدید شروع کنند.
دیری نگذشت که ستارههای دزد از بانکهای جنوب کالیفرنیا سرقت میکردند. به دلیل هیجان پیش آمده، بقیهی فاحشهها به سنت جان التماس میکردند که به آنها هم برای سرقت از بانک فرصتی بدهد. و گنگ دختران بزرگتر و بزرگتر شد. هربار سنت جان در ماشین منتتظر میماند تا یکی از دخترها با عینک آفتابی و تلفن وارد بانک شود. این دزدان خیلی باهوش نبودند (آنها حتی به یک بانک دو بار با فاصلهی چند روز دستبرد زدند)، ولی آنها خیلی موفق بودند و هر بار با هزاران دلار فرار کردند.
اوضاع وقتی بهم ریخت که پلیس یکی از دزدها به نام کایلا کنتی را دستگیر کرد و او خیلی زود همه چیز را لو داد. در سایهی اعترافات او مقامات رد سنت جان را گرفتند و با قطعیت ثابت کردند که او مغز بزرگ پشت این ماجرا بوده است. اما چطور توانستند ثابت کنند؟ سنت جان هنوز در دورهی آزادی مشروط بود و قوزک بند پلیس را به پا داشت که حضور او در همهی صحنههای سرقت را تأیید میکرد. در سال ۲۰۱۱، این دلال به هشت سال زندان محکوم شد و کار ستارههای سارق به پایان رسید و رویای او برای کمدین شدن هم به پایان رسید.
۲. سارق ویسکیخور
در سال ۱۹۸۸، آتیلا آمبروس، با آویزان شدن از زیر قطار سریع السیر، از رومانیا که تحت کنترل کمونیستها بود، فرار کرد. او زمانی در مجارستان بود و برای دروازهبانی درکلوب هاکی UTE تست داد و باوجودی که خیلی بازی بدی ارائه داد، مربیان دلشان برای او سوخت و به او در تیم یک پست دادند.
آمبروس دروازهبان خیلی بدی بود و یکبار در یک بازی ۲۳ گل خورد. ولی وقتی روی یخ خرابکاری نمیکرد، دور زمین هاکی ماشین یخصافکنی میراند، استادیوم را تمیز میکرد و در رختکن بازیکنان میخوابید چون جایی برای ماندن نداشت. او حتی با قبر کندن، قاچاق از مرز و دزدی، پول بیشتری درمیآورد.
بعد از اینکه بدهی خیلی زیادی به بار آورد، آمبروس یک کلاهگیس و تفنگ اسباببازی برداشت و به اداره پست حمله کرد. سرقت انقدر خوب انجام شد که او تصمیم گرفت خودکار فروختن و مراقبت از سگ را رها کند و جنایتکار حرفهای شود. پس وقتی او هاکی بازی نمیکرد (او حتی یک تمرین را هم از دست نداد)، آمبروس در حال جمعآوری اطلاعات دربارهی بانکها، ادارات پلیس، و آژانسهای مسافرتی بود و سعی میکرد نقاط آسان را پیدا کند.
آمبروس در سرقتهایش هیچوقت به کسی آسیب نرساند، و روش نسبتن پر زرق و برقی داشت. قبل از حمله او همیشه به نزدیکترین بار میرفت و ویسکی جانی واکر مینوشید که باعث شد به او «سارق ویسکیخور» بگویند. او هر زمان که به داخل بانک میرفت به متصدیان خانم گل رز میداد، و مثل هر شخصیت شریری به دشمنانش احترام میگذاشت. او حتی برای رئیس پلیسی که او را تعقیب میکرد بطری شراب میفرستاد. و همانطور که شاید انتظار داشته باشید، او به قهرمان مردم تبدیل شد.
آمبروس قبل از دستگیر شدن به بیش از ۲۰ مکان دستبرد زد، او حتی یکبار لباس پلیس هم پوشید. او خیلی طولانی پشت میلهها نماند. در جولای سال ۱۹۹۹ او ملحفههای تختش را از پنجره اتاقش در طبقه چهارم ساختمان به بیرون انداخت و از آن سر خورد و به بیرون از زندان فرار کرد. در زمان کوتاهی که بیرون از زندان بود، سه سرقت دیگر هم انجام داد و کل سرقتهایش را به ۲۹ رساند. سپس در حالیکه سعی داشت از مرز فرار کند دستگیر شد.
بعد از ۱۲ سال زندان، تبهکار دلربا سرانجام آزاد شد. امروز او احتمالن جایی در حال استراحت و لذتبردن از ویسکی جانی واکر است.
۱. بزرگترین گانگستر فرانسه
ایالات متحده تبهکارانی چون جسی جیمز و جان دیلینگر دارد و فرانسه ژاک مسرین دارد. مسرین در دوران خوش قانون شکنیاش به بانکهای بیشماری دستبرد زد، از چهار زندان فرار کرد، و «دشمن شماره یک مردم» در فرانسه و کانادا نامیده شد. و او همهی این کارها را در حالی انجام داد که درحال قرار گذاشتن با مدلها بود و عکس او در مجلهها چاپ میشد.
بعد از خدمت در تیم شکنجه در جنگ الجزیره، مسرین به پاریس بازگشت در حالیکه به یک جنایتکار سرسخت تبدیل شده بود. این مرد بعد از اینکه کمی پول از افراد اشتباه دزدید به بانکهای زیادی دستبرد زد. این گانگستر مجبور شد در کبک پنهان شود، کبک جایی بود که او در اوقات فراغتش یک میلیاردر را برای گرفتن خونبها زندانی کرد.
کار مسرین به یک زندان امنیتی در کانادا کشید، اما این تبهکار وقتی که فقط یک انبردست بعنوان سلاح داشت راهش را به بیرون از زندان باز کرد. بعد او با یک دوست و چند شاتگان کوتاه برگشت. او میخواست ۵۶ زندانی همبندش را آزاد کند. هرچند که تلاش او برای نجاتدادن زندانیها شکست خورد، ولی امتیاز تلاش آن را باید به او بدهیم.
بعد از بیرونکشیدن پول نقد از چندین بانک کانادایی، او به فرانسه بازگشت و به بانکداران فرانسه اعلام جنگ کرد. گاهی اوقات در یک روز به دو بانک با فاصلهی چند دقیقه دستبرد میزد. وقتی صدای آژیر پلیس را میشنید از بانک اول فرار میکرد و به سراغ بانک دوم میرفت. او حتی عاشق این بود که پلیسها به بانک اشتباه فرستاده میشدند. مسرین استاد تغییر چهره بود. او کلکسیونی از کلاهگیس و عینک داشت و حتی گاهی اوقات موهای سرش را هم میتراشید. او هیچوقت بدون نقشه از خانه بیرون نمیآمد. وقتی دوباره در سال ۱۹۷۳ بازداشت شد، ادای ابتلا به بیماری اسهال را درآورد، تفنگی را که دوستش در دستشویی دادگاه برایش پنهان کرده بود برداشت و با گروگانگرفتن قاضی فرار کرد.
این مرد همچنین عاشق توجه عمومی بود. بعد از فرارش از زندان در سال ۱۹۷۸، او از مصاحبهکردن با مجلههای مطرح و عکس گرفتن با مسلسلاش لذت میبرد. مسرین یک سوپراستار بود. همیشه بعنوان محبوبترین مرد فرانسه انتخاب میشد.
اما این محبوبیت او زمانی به پایان رسید که او یک روزنامهنگار را بهخاطر چاپ داستان منفی درباره او شکنجه کرد. بعد او سعی کرد قاضیای را که او را به زندان فرستاده بود بدزدد. و بعد از اینکه او یک تاجر ثروتمند را زندانی کرد، رییسجمهور فرانسه دستور داد که این گانگستر باید از میان برداشته شود.
در دوم نوامبر سال ۱۹۷۹ مسرین در حال رانندگی بود بعد او پشت یک کامیون چادرکشی شده ایستاد. ناگهان چادر کامیون کنده شد، و آنجا یک ارتش کوچک از پلیس با اسلحههای اتوماتیک منتظر او بودند. گانگستر مسرین مثل بانی و کلاید کشته شد، که شاید همانطور بود که خودش دوست داشت، خیلی شیک.
ترجمه: روهینا
اصرار با صاد نوشته میشه
ممنونم
مثل همیشه جالب و خواندنی
بسیار آموزنده بود ممنون
سلام یعنی هیچ کدوم از سارق ها نتونستند بدون دستگیری زندگی ککند یا اصلا دستگیر نشن
اگر دستگیر نمیشدند، داستانشون هم در دسترس نبود قطعا
ترجمه خوبی نبود. از گروه چنل بی بعیده.