در این پست تصاویری ببینیم از اشو بعد از خروج از امریکا تا بازگشت به هند و روزهای پایانی عمر او…
همچنین ویدیو مربوط به مراسم درگذشت اشو را در این پست ببینید.
بعد از خروج گورو از شهر و بهّهم ریختن وضعیت در مزرعه نوبت رسیدگی به کلکسیون باورنکردنی کالاهای لوکس رسید: تفنگها، هواپیماها و … و البته مهمترین بخش آن ۹۳ رولزرویس بود. راجنیش با تلاش زیاد در نهایت فقط توانست هشت ماشین را از این مجموعه بخرد و ۸۵ تای باقیمانده به قیمت تقریبی هفت میلیون دلار به Bob Roethlisberger در دالاس، تگزاس واگذار شد. تصویر بالا انتقال رولزرویسها را در هوای برفی اورگون نشان میدهد. هزینه این انتقال بالغ بر ۲۰۰ هزار دلار برآورد شد. باب در چهل سالگی به سرطان مبتلا شد و در سال ۱۹۸۶ بطور ناگهانی از دنیا رفت، او تا آن زمان او ۴۳ رولزرویس از این مجموعه را فروخته بود.
Bob Roethlisberger مالک European Auto Group و رولزرویسهای بگوان شری راجنیش
ظاهرا بگوان به طرحهای عجیب و خیلی خاص علاقهمند بود، مثل این مدل: رولزرویس با طرح طاووس
یکی دیگر از رولزرویسهای مورد علاقه بگوان: کیمونوی سیاه!
پس از مرگ باب بقیه رولزرویسها به حراج گذاشته شد. آخرین آنها با طرح ویژه طلایی و سبزی بود که مجهز به اسلحه جهت شلیک گاز اشکآور بود!
اشو در کاتماندو، نپال، ژانویه و فوریه ۱۹۸۶
در طول دو ماه اقامت در نپال روزانه دوبار برای پیروان سخنرانی میکرد. در فوریه دولت نپال با ویزای مریدان و نزدیکانش موافقت نکرد، پس از آن بود که اشو نپال را ترک کرد.
اشو در یونان، فوریه و مارس ۱۹۸۶
راجنیش پس از نپال با هواپیمای شخصی به یونان رفت و در آنجا به او ویزای یکماهه توریستی دادند، اما پس از ۱۸ روز در پنجم مارس نیروهای پلیس او را دستگیر کردند و از یونان خارج شد.
متعاقب اخراج از یونان، اشو از ۱۷ کشور امریکایی و اروپایی بازدید کرد که هیچیک با اقامت او موافقت نکردند، حتی در برخی موارد اجازه فرود به هواپیما داده نشد.
در ۱۹ مارچ اشو به اروگوئه سفر کرد، دولت اروگوئه در ابتدا اعلام کرد که اقامت دائم به او خواهد داد، اما رییس جمهور وقت Julio María Sanguinetti تایید کرد که تماس تلفنی از واشنگتن دریافت کرده و به او گفته شد که در صورت اقامت اشو بدهی شش میلیارد دلاری اوروگوئه مسترد خواهد شد. در ۱۸ ژوئن فرمان خروج اوشو صادر شد.
پس از ترک اجباری اروگوئه، اشو از جامائیکا و پرتغال هم پاسخ منفی دریافت کرد. در مجموع ۲۱ کشور از پدیرش او امتناع کردند و در ۲۹ جولای ۱۹۸۶ اشو به بمبئی برگشت.
ژانویه ۱۹۸۷ اشو به پونه هند برگشت. او دوبار در روز سخنرانی میکرد و هزاران مرید از سراسر دنیا برای دیدار مرشد به سوی او شتافتند.
کریستین یا ویوک یا «ما پرم نیروانو» در تمامی این سفرها در کنار اشو بود.
او از سال ۱۹۷۳ با اشو زندگی میکرد و در طول این مدت هرگز او را تنها نگذاشت.
ویوِک در نهم دسامبر ۱۹۸۹ در اتاق هتلی در بمبئی بطور ناگهانی از دنیا رفت. هیچگاه بطور رسمی خبری از نحوه مرگ او منتشر نشد، بدنش در سکوت به پونا منتقل شد و در حضور اندکی از دوستان نزدیک سوزانده شد. گفته میشود علت مرگ اُوردوز بوده که البته مشخص نشد سهوا اتفاق افتاد یا خودکشی کرده بود، تنها چیزی که قطعی بنظر میرسد رنج و ناراحتی عمیقی بود که از آن رنج میبرد. حتی مشخص نشد که اشو از مرگ او مطلع شده بود یا نه.
اوشو تنها چند روز پس از مرگ ویوک در ۱۹ ژانویه درگذشت. ضربان قلبش نامنظم شده بود و دکتر درخواست شوک الکتریکی کرد، اشو رد کرد و گفت «اجازه بده بروم، هستی تصمیم خود را گرفته». در ساعت هفت عصر در سن۵۸ سالگی قلب او از تپش ایستاد.
جسدش سوزانده شد و خاکسترش در اتاق خودش در خونهای که در آشرام اقامت داشت، قرار گرفت. بر روی مزار نوشتند:
اشو
هرگز بدنیا نیامد
هرگز نمرد
تنها از این کره خاکی در فاصله ۱۱ دسامبر ۱۹۳۱ تا ۱۹ ژانویه ۱۹۹۰ بازدید کرد.
راجنیش پورام پس از مرگ او فعال است و هرساله میزبان تعداد زیادی از مریدان است.
سلام.در عجبم با اون همه دیتیل در بیان قصه که البته بسیار زیبا از کار درومد،چرا از ویوِک چیز خاصی گفته نشد؟ظاهرا نسخه صلح طلبانه ای از شیلا برای اوشو بود .کلا آخراش رو خیلی سریع تموم کردید.جا داشت یه اپیزود دیگه اضافه بشه برای بعد از فرار شیلا.کلش رو با جزییات گفتید،انتهاش رو سریع.مخصوص اوشو شدنش.
من هم با شما هم عقیده هستم، عظمت ماجرا خیلی بود و پایانش اندک
سپاس از شما به خاطر بازگویی داستان زیبایتان. من هم با نظر دوستان در بالا موافقم. سرگذشت کودک گمنامی که در طفولیت مقدار زیادی از داستان را اشغال کرد جا داشت انسان مشهور با کلی پیرو در سرتاسر دنیا ۵ سال پایانی عمرش حداقل یک اپیزود را در برگیرد. حتی فکر می کنم الان هم اگر یک اپیزود از ۴ – ۵ سال پایانی عمرش ارائه کنید، شنونده خود را خواهد داشت. با تشکر
چرا تمام اندیشه های منو نسبت به اشو دگرگون کردین آخه چرا
سلام. یاد اردوگاه اشرف افتادم….