مقالهی ویژه | نوشتهی نیکولاس کریستوف از نیویورک تایمز | ترجمه بهنام رضاییان مقدم
«به این ترتیب من شما را به مرگ محکوم میکنم.»
۲۷ اکتبر ۱۹۷۶ قاضی کلیفورد شپرد (Clifford B. Shepard) در دادگاهی در جکسونویل فلوریدا با این جملات محکومیت کلیفورد ویلیامز (Clifford Williams Jr) را اعلام کرد. کمی قبل از آن هیئت منصفه ویلیامز را در اتهام ورود به خانهی یک زن (با استفاده از کلیدی که به او امانت داده شده بود) و شلیک و کشتن او جلوی تختخوابش، گناهکار تشخیص داده بود.
حکم شگفتآوری بود. چرا که تحقیقات جرمشناسانه نشان میداد گلولهها از بیرون خانه شلیک شده با شکستن شیشه از پنجره عبور کرده و در این بین پرده و پارتیشن اتاق را هم سوراخ کرده بودند. علاوه بر این در زمان تیراندازی ویلیامز بنا به شهادت چندین نفر در یک جشن تولد حضور داشته. اما هیچکدام از این حقایق اهمیتی نداشتند، چرا که ویلیامز سیاهپوستی بختبرگشته بود با وکیلی تسخیری که هیچ شاهدی را به دادگاه احضار نکرد. به همین دلیل هیئت منصفه هرگز از اینکه ویلیامز برای نبودن در محل جنایت شاهدی دارد یا از این حقیقت که تیراندازی از بیرون خانه انجام شده بود، باخبر نشدند.
قاضی شپرد که در جوامع حقوقی به سختگیری در قضاوت و ضعف هوشی مشهور بود حکم کرد: «شما روی صندلی الکتریکی با گذردهی جریان کشندهی الکتریکی، اعدام خواهید شد.»
این حکم تنها سه ماه پس از آن صادر شد که دادگاه عالی آمریکا مجازات اعدام را در خلال دعوایی حقوقی مشهور به گِرگ و جورجیا (Gregg v. Georgia) احیا کرد. استدلال دادگاه عالی این بود که ضمانتهای اجرایی فرآیند دادرسی، منجر به صدور حکم اعدام تنها برای بدترینِ بدترینها میشوند. قاضی پاتر استوارت (Potter Stewart) یکی از اعضای اکثریت دادگاه عالی در اینباره گفت: «دیگر هیچ هیئت منصفهای نمیتواند سلیقهای و بیفکرانه برای کسی درخواست مجازات مرگ کند.»
چهار دهه بعد، ویلیامزِ حالا ۷۶ ساله در کنار برادرزاده و همپروندهایش هربرت نیتن میر از زندان آزاد شد. آنها دو پیرمرد نحیف بودند. میر خم شد و زمین را بوسید. آنها ۴۲ سال برای جرمی که مرتکب نشده بودند در زندان بودند، درست به اندازهی عمر قانون جدید مجازات اعدام (از زمان احیایش به دست دادگاه عالی) و ضمانتهای ادعاییش.
ویلیامز به این دلیل از اعدام نجات یافت که دادگاه عالی فلوریدا سال ۱۹۸۰ تنها با اختلاف یک رای (چهار به سه) مجازاتش را لغو و به حبس ابد تبدیل کرد. بعدها در سال ۲۰۱۶ در جکسونویل دادستان اصلاحطلبی انتخاب شد که پس از بازبینی این پرونده نتیجه گرفت: «نه تنها هیچ مدرک معتبری مبنی بر مجرمبودن ایشان وجود ندارد بلکه مدارک قابل اعتمادی هستند که نشانهی بیگناهی این دو نفر هستند.» سپس یک قاضی که در زمان وقوع جرم تنها سه سال داشت بر مبنای این نتیجهگیری دادستان، آنها را از زندانِ سیستم قضایی که با آنها سلیقهای و بیفکر برخورد کرده بود، آزاد کرد.
رئیسجمهور ترامپ به دنبال این است که دایرهی شمول مجازات اعدام تا آنجا گسترش یابد که شامل قاچاقچیان مواد مخدر و قاتلین پلیسها هم بشود. او همچنین خواستار محاکمات کوتاهتر و اجرای سریعتر حکم اعدام است. بیشتر آمریکاییها (بنابر نظرسنجی گالوپ ۵۶ درصد آنها) موافق مجازات اعدام هستند و باور دارند این مجازات جرایم را کاهش میدهد یا در هزینهها صرفهجویی میکند. آنها همچنین باور دارند که این مجازات تنها در مورد خشنترین مجرمان اعمال خواهد شد و محکومیتهای نادرست خطر چندان جدیای نیستند.
تمام این باورها نادرستند.
من تا حدی به خاطر یک اشتباه شخصی به مسئلهی مجازات اعدام علاقهمند شدم. اوایل سال ۲۰۰۰ با بری اسچک (Barry Scheck) از «پروژهی بیگناهی» صحبت میکردم و او دربارهی مرد سفیدپوستی با من صحبت کرد که در تگزاس در صف انتظار مجازات اعدام بود. کمرون تاد ویلینگهام (که داستان او را در قسمت ۳۴ پادکست شنیدیم) شخصی که به باور آقای اسچک بیگناه بود. من با دبیرهای بخش دربارهی چند و چون تهیهی یک گزارش تحلیلی از این پرونده صحبت کردم اما گذاشتم هیاهوی اخبار انتخاباتی آن سال در آیووا حواس من را به خودش جلب کند. دربارهی ویلینگهام چیزی ننوشتم و بعدتر او در سال ۲۰۰۴ اعدام شد.
شواهد بیشتر نشان دادند نه تنها ویلینگهام بیگناه بود بلکه اصلا جرمی اتفاق نیافتاده بود. او به جرم ریختن بنزین در بخشهای مختلف خانه و آتشزدن و در نتیجه کشتن سه فرزند کوچکش گناهکار شناخته شد. اما متخصصین بعدها نشان دادند که بنزینی درکار نبوده و آتشسوزی تصادفی و احتمالا ناشی از مشکلاتی در سیمکشی ساختمان بوده است.
تصور کنید چه حسی داشته است. اینکه عزیزترین کسانتان را از دست بدهید و بعد به جرم قتل آنها محکوم شوید و در نهایت شما را به تختی ببندند و با تزریق مادهی سمی اعدام کنند. فیلم بسیار خوبی در این باره به تازگی ساخته شده است: «محاکمه با آتش» ساختهی لورا درن (Laura Dern) که داستان پروندهی ویلینگهام را روایت میکند و امیدوارم وجدان جامعه را قلقلک دهد.
تا حدی به این دلیل که نتوانستم داستان ویلینگهام را پوشش دهم خودم را کاملا با پروندهی کوین کوپر (Kevin Cooper) درگیر کردم. مرد سیاهپوستی که در فهرست انتظار اعدام کالیفرنیاست و پروندهاش سرشار از نقض اصول دادرسی است. کوپر سال ۱۹۸۳ به جرم ورود غیرمجاز و قتل چهار سفیدپوست در کینوهیل کالیفرنیا (Chino Hills, Calif) به اعدام محکوم شده است. پس از تحقیقات بسیار، سال پیش در نوشتهای ادعا کردم که ممکن است پلیس سنبرناردیو برای کوپر پاپوش درست کرده باشد.
برای سالها سیاستمداران دموکرات و جمهوریخواه (شامل دادستان سابق کمالا هریس (Kamala Harris) که خودش را نامزد ریاستجمهوری کرده است) اجازهی اجرای آزمایش دیانای در پروندهی کوپر را نمیدادند، حتی با وجود اینکه وکلای کوپر حاضر بودند هزینهی آن را بپردازند (البته هریس عذرخواهی کرده و امروز طرفدار آزمایش است). این تابستان بالاخره پس از گذشت ۳۶ سال از قتل قرار است مدارک مهم پرونده تحت آزمایش قرار گیرند و احتمال دارد نتایج آن تا ماه سپتامبر آماده شوند.
بر اساس آمار مرکز اطلاعات مجازات اعدام، آزمایش دیانای عامل تعداد زیادی از ۱۶۵ تبرئه و آزادیِ ناشی از شواهد ناکافی از سال ۱۹۷۳ بودهاست.
البته معمولا دیانایِ لازم برای آزمایش و تعیین گناهکار یا بیگناه بودن افراد وجود ندارد. مثلا در مورد پروندهی کیلیفورد ویلیامز ماجرا تاریکتر از اینها بوده است. مهمترین شهادت این پرونده، شهادت یک شاهد عینی است که ممکن است دچار اختلال دروغگویی بوده باشد.
البته باید به روشنی گفت بخش عمدهای از کسانی که اعدام میشوند گناهکارند. آنها معمولا مجرمینی هستند که با بیشترین قصاوت مرتکب قتل شدهاند.
هیچ شکی وجود ندارد که مرد سیاهپوستی در جورجیا به نام اسکات مارو (Scotty Morrow) در سال ۱۹۹۴ مرتکب قتل فجیعی شده است. او پس از دعوا با دوستدختر سابقش باربارا آن یانگ (Barbara Ann Young) و در حالی که پسر پنج سالهی خانم یانگ تماشا میکرد به سرش شلیک کرد و او را به قتل رساند. مارو همچنین زن دیگری را هم به نام تونیا وودز (Tonya Woods) در همان خانه کشت و به صورت زن سومی به نام لاتویا هورن (LaToya Horne) هم شلیک کرد. خانم هورن توانست خودش را پیش از افتادن به خیابان برساند و زنده ماند اما آسیبهای جبرانناپذیری به او وارد شد.
طبیعتا مارو به مرگ محکوم شد، اما اجازه دهید کمی پیچیدهتر به مسئله نگاه کنیم.
مارو در خانهای با محیطی خشن بزرگ شد. جایی که در آن وقتی کودک بود بارها کتک خورد و به او تجاوز شد. او هیچوقت کمکهای روانی مورد نیازش را دریافت نکرد و خودش به تنهایی با مشکلاتش روبرو شد. اینها البته اعمالش را توجیه نمیکند اما ممکن است کمک کند بعضی چیزها روشن شوند. او به شدت به دنبال ارتباط مجدد با خانم یانگ بود و وقتی به او گفته شد که خانم یانگ در حال بهرهبرداری مالی از اوست تا «مرد واقعی» زندگیاش از زندان بازگردد، به گفتهی خودش «از خود بیخود شد». بعد از کشتن آن سه زن او مقدمات خودکشیاش را آماده کرده بود که دستگیر شد و بعد به مدت ۲۵ سال هر روز برای خانوادههای زنانی که کشته بود دعا کرد.
قاضی وندی شوب (Wendy Shoob) یکی از قضاتی که در طول بیش از دو دهه به درخواستهای عفو مارو رسیدگی کرده، در این باره گفت: «در دوران خدمتم به عنوان دادستان و قاضی به ندرت شاهد این سطح از پشیمانی و پذیرش مسئولیت از سوی یک مجرم بودهام.» پس از یک ربع قرن زندگی در زندان، تنها گزارش تخلفی که در مورد او ثبت شده مربوط به مداخله در یک دعوا برای محافظت از یک همبندی بوده که او را با میله زده بودند. چندین مامور بازپروری درخواستهای کتبی برای بخشش مجازات اعدام او دادند.
نیتن اکرسون (Nathan Adkerson) ماموری با ۱۶ سال سابقهی حقوقی میگوید: «اسکاتی مارو به معنی واقعی کلمه تنها زندانیای است که حاضرم برایش چنین درخواستی بدهم.» گروهبان تاهونا بِرنز (Tajuana Burns) او را «مردی بسیار خوب» توصیف میکند. مشاور سلامت روانی لیندزی ویل (Lindsey Veal Jr) میگوید مارو «باعث میشود زندان جای امنتری باشد. زندانیان بسیار کمی هستند که من میتوانم آنها را کاملا بازپروری شده بنامم. اما بدون شک اسکاتی یکی از آنها است.»
ویلیام بیوکَنِن (William L. Buchanan) روانشناسی که روی پروندهی مارو کار میکرد به یاد میآورد که یکی از مامورین بازپروی «مستقیم در چشمهای من نگاه کرد و گفت این مرد بهترین آدم روی زمین است.»
البته در نهایت ایالت جورجیا کاری را که مارو در یک لحظه و در اثر فوران آنی خشم انجام داده بود با یک برنامهریزی دقیق انجام داد و او را با تزریق مادهی سمی اعدام کرد. در آخرین لحظات در دالان اعدام، مارو دوباره از خانوادههای زنانی که به قتل رسانده بود پوزش خواست و به بیست نفر شاهد اعدامش گفت: «من عمیقا برای اتفاقی که افتاد متاسفم. امیدوارم همهی شما به بهبودی و تسلی برسید.»
آیا کسی که روی تخت بسته شده بود واقعا همان فرد بیرحم و خشمگینی بود که ۲۵ سال پیش یانگ و وودز را کشت؟
در ساختارهای حقوقی آنگلوآمریکایی (Anglo-American) مجازات اعدام برای دستکم ۲۲۲ جرم درنظر گرفته میشده است، از جمله ازدواج با یهودیان و دزدیدن خرگوش. برای مدتی در آمریکا دزدیدن انگور میتوانست مجازات مرگ داشته باشد. همانطور که شاید از ماجرای محاکمات جادوگری سیلم (Salem trials) بدانید، جادوگری هم میتوانست چنین مجازاتی داشته باشد.
برای قرنها اعدام در ملاعام انجام میشد. آخرین اعدامی که در آمریکا در برابر مردم انجام شده، مربوط به اگوست ۱۹۳۶ در اونزبرو است. در آن زمان چیزی در حدود ۲۰۰۰۰ نفر برای تماشان دارزدن مرد ۲۲سالهی سیاهپوستی به نام رینی بثئا (Rainey Bethea) به جرم تجاوز و قتل یک زن سفیدپوست جمع شدند. فضای کارناوالگونه و عبارتهایی مانند «مهمانی دارزدن» باعث شدند کنتاکی در نهایت اعدام در ملاعام را ممنوع کند، هرچند لینچ کردن (lynchings) (کشتن خودسرانه) در ملاعام ادامه یافت.
استدلال مدافعان مجازات در ملاعام، که حتی امروز هم با بعضی استدلالهای دفاع از مجازات اعدام مشترک است، تاثیر آنها بر کاهش جرایم و در نتیجه نجات جان آدمهای بیگناه بود. اما آیا واقعا این استدلال درست است؟
تحقیقی در سال ۲۰۰۳ میگوید هر اعدام باعث کاهش ۵ قتل میشود. اما مخالفین اعدام استدلال دیگری دارند. آنها ادعا میکنند اعدام باعث خشنتر شدند جامعه میشود، خشونتی که خود به قتلهای بیشتری میانجامد. متخصصین آمار و جرمشناسی این مسئله را برای دههها به دقت مورد مطالعه قرار دادهاند و نتیجهگیری عمومی این است که مجازات اعدام اثر کاهشی قابل ملاحظهای به نسبت زندانهای بلندمدت ندارد.
در حقیقت آمار قتل در ایالتهایی که مجازات اعدام را لغو کردهاند به نسبت دیگر ایالتها پایینتر هم هست. در بعضی مناطق مجازات اعدام در دورههایی به تناوب لغو و دوباره احیا شده است و به نظر میرسد این تناوب لغو و احیای مجازات اعدام هیچ تاثیری بر آمار قتل ندارد. چندین پژوهش دانشگاهی نیز کاهش نرخ قتل را پس از پروندههای قتل و محکومیتهای خبرسازِ به شدت رسانهایشده بررسی کردهاند و هیچگونه کاهشی مشاهده نکردهاند.
مطالعهای دقیق که در سال ۲۰۱۲ در نشریه اقتصاد آمریکایی (American Economic Review) منتشر شد، نشان داد هیچگونه اثر کاهشی مشهودی وجود ندارد. این مطالعه همچنین نشان داد بر مبنای مدل آماری مورد استناد میتوان به عنوان اثر هر اعدام از نجات ۲۱ زندگی تا افزایش ۶۳ قتل را نتیجهگرفت. در نظر داشته باشید در نتیجهی یک نظرسنجی در میان نخبگانِ جامعهی جرمشناسان تنها ۵درصد از متخصصین باور داشتند مجازات اعدام باعث کاهش قابل ملاحظهی قتل میشود و ۸۸ درصد نظری کاملا مخالف آن داشتند. در همین نظرسنجی بیشتر متخصصین مورد مطالعه قبول داشتند که بحثهای پیرامون مجازات اعدام، حواس قانونگذاران محلی را از سیاستهای موثر که واقعا میتوانند باعث کاهش جرم شوند، پرت کرده است. سیاستهایی مانند حذف سرب، برنامههای حمایتی از کودکان در سنین پایین، مدارس آموزش مهارتهای شغلی، آموزشهای حرفهای، ابتکاراتی مانند «درمان خشونت» (Cure Violence) علیه خشونتهای گروههای تبهکاری و برنامههایی مانند «مرد شدن» (Becoming a Man) برای جوانانِ در معرض خطر.
بیایید یکی دیگر از استدلالهای طرفداران مجازات اعدام را بسنجیم: اینکه تامین هزینه نگهداری تعدادی قاتل بیرحم تا پایان عمرشان ارزش خرج صدها هزار دلار را ندارد. بهتر است آنها را اعدام کرده و پول صرفهجویی شده را خرج کارهای بهتری کنیم.
این استدلال هم بیاساس است. دستکم در آمریکا مجازات اعدام بسیار بیشتر از حبس ابد هزینه دارد. به این دلیل که مخارج آمادهسازی و برگزاری دادگاه، انتخاب هیئت منصفه و فرجامخواهیها در پروندههای اعدام و مخارج نگهداری از زندانیان فهرست انتظار مجازات بسیار بیشتر از هزینههای نگهداری از زندانیان است. پژوهشی در سال ۲۰۱۷ نشان داد که هر مجازات اعدام ۷۰۰۰۰۰دلار بیشتر از حبس ابد برای مالیاتدهندگان آمریکایی خرج دارد.
پیتر کالینز (Peter A. Collins) از دانشگاه سیاتل در این تحقیق نتیجهگرفته است: «حقیقت پیچیدهای نیست که مجازات اعدام خرج بیشتری دارد. تا آنجا که ما میدانیم هیچ تحقیق معتبری نیست که شواهدی بر خلاف این ادعا ارایه نماید.»
یکی از دلایل گرانتر بودن مجازات اعدام این است که در این پروندهها به وکلای مدافع زمان و منابع بیشتری برای آمادهسازی دفاعیات داده میشود. فرجامخواهی هم خودکار است. شاید شما فکر کنید افراد بیگناه به اعدام کمتر مایل باشند تا حبس ابد. شاید این مسئله حقیقت داشته باشد. وکلای مدافع به طعنه میگویند اگر قرار است کسی به اشتباه محاکمه شود، بهترین حالت این است که مجازاتش اعدام باشد، چراکه در این صورت دستکم فرد وکلایی حرفهای و حمایت رسانهای خواهد داشت که احتمال تبرئهاش را بالا میبرد. تحقیقات نشان دادهاند که در پروندههای اعدام احتمال تبرئه ۱۳۰ برابر بیشتر از مجازاتهای دیگر است.
البته در برابر این ضمانتهای جلوگیری از محکومیت بیگناهان در محاکمات منجر به اعدام، نیروهای متضادی هم هستند که کفهی دیگر ترازو را سنگین میکنند. تحقیقات نشان داده است که احتمال بیشتری وجود دارد که هیئتهای منصفه برای متهمانی که نشانهای از پشیمانی بروز نمیدهند، تقاضای مجازات اعدام کنند اما کسی که بیگناه باشد نشانهای از پشیمانی هم ندارد. عامل دیگر این است که هیئت منصفه معمولا پس از جرایم بسیار خشن که منجر به فشار زیادی روی پلیس برای یافتن مجرمان میشوند، به سراغ مجازات اعدام میرود.
برای نمونه سال ۱۹۸۹ پس از آنکه پنج نوجوان سیاهپوست در نیویورک به اتهام ضرب و شتم و تجاوز به یک خانم سفیدپوستِ شاغل در شرکتهای تامین سرمایه (که بعدها به دوندهی سنترال پارک معروف شد) دستگیر شدند، دونالد ترامپ آگهی تمام صفحهای در روزنامه سفارش داد و در آن از مجازات اعدام حمایت کرد. بعدتر شواهد دیانای و اعتراف مرد دیگری نشان داد که این نوجوانها بیگناه بودند.
مقالهای بازنگری شده به روش داوری همتا، نشان داده است که دستکم ۴.۱ درصد کسانی که در ایالات متحده به اعدام محکوم میشوند بیگناهند. با توجه به اینکه بیش از ۲۷۰۰ آمریکایی در فهرست انتظار اعدام هستند، این عدد به این معنی است که بیش از ۱۱۰ انسان بیگناه در این لیست انتظار حضور دارند.
دادگاه عالی در سال ۱۹۷۶ تا حدی به این دلیل مجازات اعدام را احیا کرد که مطمئن بود ضمانتهایی مانند قوانین دقیقی در مورد موارد شمول مجازات اعدام، باعث حذف احتمال کاربرد بیحساب و کتاب مجازات مرگ میشوند. اما در حقیقت به گفتهی جیل بنتون (Jill Benton) وکیلی در آتلانتا که وکالت پروندههای اعدامی را قبول میکند: «ویژگی اصلی این مجازات هنوز بیحساب و کتاب بودنش است».
تبعیض نژادی تمامی بخشهای ساختار دادگستری را آلوده کرده است و محققان نشان دادهاند که نه تنها متهمین سیاهپوست در دادگاهها نتیجهی بدتری میگیرند بلکه حتی در میان خود سیاهپوستان هم کسانی که پوست تیرهتری دارند وضعیت دشوارتری از سیاهپوستانی با رنگ پوست روشنتر دارند. از میان زندانیانی که در حال حاضر در فهرست انتظار اعدام هستند ۴۲ درصد سیاهپوست،۴۲ درصد سفیدپوست و بقیه بیشتر لاتینتبار هستند.
برخورد تبعیضآمیز تنها در میان قضات و دادستانها رایج نیست. در یک پژوهش محققان دریافتند هیئتمنصفهها در واشنگتن چهار برابر بیشتر از یک متهم سفیدپوست احتمال دارد دربارهی یک متهم سیاهپوست با شرایط مشابه درخواست اعدام کنند. همین پژوهش توزیع تصادفی مجازات اعدام را هم برجسته کرده است. در ناحیه تورستون (Thurston) ایالت واشنگتن دادستانها در ۶۷درصد پروندههای قتل تقاضای اعدام کردهاند. ۲۰۰ کیلومتر دورتر در ناحیهی اوکانگان (Okanogan) این درصد به صفر میرسد. در کل در آمریکا تنها ۲درصد نواحی دارای بیشترین پروندههای اعدام هستند.
پژوهشگران نشان دادهاند اینکه دادستانهای تگزاس برای یک پرونده درخواست مجازات اعدام بدهند یا نه تا حدی به نحوهی پوشش خبرهای آن جنایت در روزنامهی هیوستون کرونیکل (Houston Chronicle) ربط دارد. آنها همچنین دریافتهاند که اگر اکثریت هیئت منصفه زن باشند، احتمال درخواست اعدام پایین میآید.
قرار بود عدالت کور باشد، نه تصادفی.
در کنار کاهش قتل و صرفهجویی در هزینهها، استدلال سوم طرفداران اعدام این است که اعدام، مجازات مناسبی برای جرمی نفرتانگیز و راهی است برای جامعه که دوباره برخیزد و تنفر شدیدش را از این عمل وحشیانه ابراز کند. طرفداران این استدلال ادامه میدهند که اگر ما هیولاهای مرتکب این جنایت را فقط زندانی کنیم، این بیاحترامی به قربانیان آنهاست.
این استدلال را نمیشود با آمار نقض کرد چرا که بر مبنای ارزشهاست. البته باید گفت تاریخ اجرای اعدام به عنوان نشانهای از ارزشهای اخلاقی جامعه چندان درخشان نیست. استدلالهای ارزشیِ مانند این، در طول تاریخ برای سنگسار زناکاران، سوزاندن جادوگرها و در مورد ژاپن در دهه ۱۶۰۰، انداختن مسیحیان زنده در آبجوش بکار رفتهاند.
همین بهار گذشته، کشور سلطنتی کوچک برونئی در جنوب شرقی آسیا از سنگسار همجنسگرایان و زناکاران و مرتدها به عنوان نشانهای از ارزشهای اخلاقی جامعه به منظور «آموزش، حفظ حرمت و محافظت از حقوق مشروع همهی افراد جامعه» دفاع کرد.
سناتور کارولینای جنوبی استورم تورموند (Strom Thurmond) که طولانیترین دورهی نمایندگی را در میان جمهوریخواهان کنگره دارد، با سربلندی اعلام میکرد که در دوران قضاوتش بین سالهای ۱۹۳۰ تا ۱۹۴۰ چهار مرد را به مرگ محکوم کرده است. او اعدام را نشانهای از ارزشهای جمعی میدانست و از این مسئله پشیمان نبود، چرا که آن مردها به سزای اعمالشان رسیده بودند.
اما وکیلی در کارولینای جنوبی به نام دیوید بروک (David Bruck) پروندهی این چهار حکم اعدام را بررسی کرد. در سه مورد مردانی سیاهپوست بودند. یکی به دلیل آکله (syphilis) دیوانه شده بود. دیگری را زنی سفیدپوست به تجاوز متهم کرده بود اما شاهدان زیادی داشت که به بیگناهی او شهادت میدادند و آخری برای دفاع از خود به مرد سفیدپوستی که به او حمله کرده شلیک کرده بود. نفر چهارم هم مرد سفیدپوستی بود که در اثر خشم آنی، دوستدخترش را کشته بود.
شاید در آن زمان به چشم تورموند و جامعهی سفیدپوستان، عادلانهبودن اعدام این چهار نفر بدیهی به نظر میرسید. اما امروزه سه مورد اول مثالهایی نفرتانگیز از تبعیض نژادی هستند. معیارها و نگاه ما به مسائل تغییر کرده است. اما ویژگی خاص مجازات اعدام این است که فرد اعدام شده را هرگز نمیشود دوباره زنده کرد.
امروز دادگاه عالی در میانهی نبرد ناخوشایندی دربارهی اعدام گیر افتاده است. در زمانهای که اکثریت محافظهکارِ دادگاه، اعدام را تایید میکنند و به تعبیر قاضی نیل گورساچ (Neil M. Gorsuch) در ماه آوریل از «تاخیر غیرموجه» اجرای آنها شکایت دارند، قاضی سونیان سوتومایر (Sonia Sotomayor) در مخالفت با آنها اظهار میکند که «ارزشهای والاتری نسبت به اطمینان از اجرای سروقت اعدام هم وجود دارند».
به دلیل این تفرقه در دادگاه عالی، بعید است این دادگاه محدودیتهای جدیای بر اعدام وضع کند. البته دستکم بسیاری قبول دارند که ساختار معیوب است و مجازات اعدام هر روز کمتر میشود. سال ۱۹۹۸، ۲۹۵ نفر در فهرست اعدام آمریکا بودند. سال ۲۰۱۸ تنها ۴۲ نفر در فهرست بودند. در کالیفرنیا که بلندترین فهرست منتظران اعدام را دارد، فرماندار گوین نیوسوم (Gavin Newsom) در عملی شجاعانه تمامی احکام اعدام را موقتا لغو کرده است.
پروندهی کنت ریمز مردی که در آرکانزاس در صف انتظار اعدام است، مدل کوچکی از بیرحمی و پوچی سازوکار اعدام است. جورج کندال (George H. Kendall) وکیلی که به کنت برای به چالشکشیدن محکومیتش کمک میکند، میگوید: «این پرونده تمامی مشکلات استفاده از مجازات اعدام در یک جامعهی دموکرات را به روشنی نشان میدهد.»
ریمز کودک سیاهپوستی بود که از مادری فقیر و ۱۵ساله بدنیا آمد. او کودکیِ ناآرامی داشت. ۱۳ سالگی از خانه فرار کرد و به خلافکاری در سنین پایین آلوده شد. بعدتر در ۱۸ سالگی برای کمک به دوستی که برای پرداخت هزینههای کلاه و ردای فارغالتحصیلی پول لازم داشت، از مرد سفیدپوستی به نام گری تورنر (Gary Turner)، پشت باجهی عابربانک دزدی کردند و دوست ریمز به مرد شلیک کرد و او را کشت.
وکیل مدافعی پارهوقت که چندصد پروندهی دیگر داشت و فاقد هرگونه تجربهای در پروندههای اعدام بود، از ریمز دفاع کرد. همچنین نشانههایی وجود داشت از اینکه هیئت منصفه به نحوی دستکاری شده بود که به ضرر آمریکاییهای آفریقاییتبار باشد. در نهایت ریمز به مرگ محکوم شد.
سال پیش دادگاه عالی آرکانزاس حکم اعدام ریمز را لغو کرد اما او تا زمان دادرسی و حکم تازه در فهرست انتظار باقی میماند. حتی اگر باور دارید اعدام سارق غیرمسلحی که همکارش به کسی شلیک کرده مجازات متناسبیست، حتی اگر اهمیتی به کودکی ناآرام یک خلافکار نمیدهید، حتی اگر دستکاری نژادی هیئت منصفه شما را اذیت نمیکند، باز این سوال باقی میماند که اعدام کسی مثل ریمز چه سودی دارد؟ و آیا ۲۵ سال بعد از وقوع جرم، آن مجرم ۱۸ساله اصلا وجود دارد که اعدام شود؟
کندال به من گفت: «آدمها تغییر میکنند. کنی کودکی بیمبالات و غیرقابل کنترل بود که در زمان وقوع جرم تازه ۱۸ ساله شده بود اما بلوغ ذهنی کودکی ۱۴ ساله را داشت. سالها بیتوجهی و بدرفتاری وحشتناک، رشد ذهنی او را کند کرده بودند.» پشت میلههای زندان ریمز به هنرمندی توانا تبدیل شده است که دیگر زندانیان را هم به بیان درونیاتشان به زبان شعر تشویق میکند.
این چیزی است که بارها و بارها به چشم میآید: آدمها رشد میکنند. اما ما گاهی با نگاهی سرد و خشک به «عدالت»، زندانیِ مهربان و در حال تغییری را اعدام میکنیم که با مجرم خشنی که زمانی بوده، بسیار فرق میکند. ممکن است این دو نفر دیانای و اثرانگشت یکسانی داشته باشند، اما قلب آنها یکسان نیست.
هیچ مدرکی نیست که نشان دهد مجازات مرگ جرایم را کاهش میدهد. اجرای این مجازات هزاران دلار هزینهی اضافی به ازای هر زندانی دارد. از نظر اعمال سلیقه، خودرایی و تبعیض نژادی وضع بدتری دارد. فاسد است و هربار که در اجرای عدالت شکست میخورد مشروعیت نظام قضایی را زیرسوال میبرد.
من باور دارم روزی آمریکاییها نگاهی مانند نگاهی که ما به سوزاندن جادوگران و اعدام در ملاعام میکنیم، به اعدامهای امروز ما میکنند و از خود میپرسند: واقعا چه فکری میکردند؟
کیلیفورد ویلیامز در جکسونویل حالا سعی میکند به آزادی پس از ۴۲ سال زندانیبودن به جرم قتل، عادت کند. وکیلش بادی شولز (Buddy Schulz) برای من ماجرای زمانی را تعریف کرد که به زندان رفته تا به ویلیامز خبر آزادیش را بدهد: «ده دقیقهی تمام گریه کرد. بعد ده دقیقه خندید. و نهایتا بعد از بیست دقیقه به من گفت: آقای بادی امیدوارم فکر نکنید من آدم بیادبیام، ولی باید همین الان به کلسیا برم و خدا رو شکر کنم.»
بادی شولز میگوید: «نظر من شخصا این است که مجازات اعدام هیچ فایدهای ندارد، و به نظر من غیراخلاقیست. همین خودش یک مثال است. قاضی تصمیم به اعدام گرفت و اگر به خاطر رای بسیار نزدیک دادگاه عالی نبود، الان فرد بیگناهی جانش را از دست داده بود.»
من با هنری کوکس (Henry M. Coxe) که چهل سال پیش دادستان پروندهی ویلیامز بود و توانسته بود از دادگاه برای او حکم اعدام بگیرد تماس گرفتم. فکر میکردم او به این مسئله نگاه متفاوتی داشته باشد. اما اینطور نبود. در حقیقت او آسودهخاطر بود که هیچکدام از ۵ حکم اعدامی که به عنوان دادستان از دادگاه گرفته، اجرا نشده بودند. او به من گفت: «با نگاه به گذشته، من فکر نمیکنم مجازات اعدام هیچ هدف ارزشمندی را تامین کند.»
ویلیامز حالا در جکسونویل با دخترش زندگی میکند و میگوید «دم را غنیمت میشمرم». به گفتهی خودش این حقیقت که میدانسته بیگناه است تحمل همهچیز را بیش از حد تصور سختتر کرده بود اما «من ایمان داشتم خدا به کار من رسیدگی میکند.»
او با آرامش و ملایمت گفت که نمیخواهد دربارهی دهههایی که در زندان گذرانده صحبت کند. با همان لحن ملایم توضیح داد: «روزهای خوبی نبود.» برایش گفتم تعجب میکنم از اینکه تلخکام به نظر نمیرسد. ویلیامز خندید و گفت:« خب، کمی احساس تلخی میکنم.»
از او پرسیدم نظرش دربارهی مجازات اعدام چیست؟ سکوتی طولانی برقرار شد. فکر کردم سوالم را نشنیده برای همین دوباره پرسیدم. فهمیدم سعی میکند برای پاسخدادن بر احساساتش غلبه کند.
بعد تند و خسته گفت: « آدمهای خیلی زیادی حکم اعدام میگیرن بدون اینکه حقشون باشه.»
مترجم: بهنام رضاییان مقدم
مطلب تامل برانگیزی بود. ممنون از ترجمه و قرار دادن آن در اینجا.
یک انتقاد کوچک البته داشتم. ترجمه بعضی از نامها چندان صحیح نیستند.
تاهونا بارنز (Tajuana Burns) : بِرنز صحیح است
ویلیام باکانان (William L. Buchanan) : بیوکَنِن صحیح است
“رینی بثئا به همراه مامورین کلانتری که او را از لوییسویل تا محل اعدام عمومیش در اونزبورو همراهی میکنند” (زیر عکس) : لویی ویل صحیح است. (اس در نام این شهر صامت است چون از نام فرانسوی لویی گرفته شده است)
نیل گورساک (Neil M. Gorsuch) : گورسِچ صحیح است
موفق باشید.
سلام خیلی ممنون که انقدر دقیق خوندید و ممنون از انتقاد کاملا درستتون.
بله حق با شماست تلفظ این اسامی به فارسی اشتباه نوشته شده بود که اصلاح شد.
کُس گفتی
مطلب بسیار تامل برانگیزی بود، ولی برای من تاسف زیادی هم داره، چون در آسیا فرهنگ با سرعت بسیار ملایمی نسبت به غرب پیشرفت می کنه و این یعنی ما سال ها با توقف و تجدید نظر در مورد احکام اعدام فاصله داریم و خدا می دونه در این فاصل چه انسان هایی قربانی این خشونت سلیقه ای می شن
ممنون از قلمت
از جنگ جهانی برامون پادکست بسازید
اتفاقات عجیب غریب کم نداره
با سلام و احترام پادکست پرچم سفید در خصوص جنگ جهانی دوم بسیار جامع و کامل هستش پیشنهاد میکنم در صورت علاقه بهش مراجعه کنید
سلام مطلب فوق العاده ای بود و این قابلیت رو داره که یک قسمت چون بی بشه و مطمئن هستم پر طرفدار خواهد بود
با درود و خسته نباشید به مترجم محترم و تیم خوب چنل بی، سپاس از مقاله بسیار تامل برانگیز و کاربردی ????????????????
سلام من فقط نظرم را میگم طبق مشاهداتم هیچ اثباتی برای حرفم ندارم یعنی فقط حس کردم درسته به نظر بنده قاتل از مقتول به خدا نزدیک تر است چون که اگه فرضا من قاتل باشم و تصمیم بگیرم که امشب یکی رو بکشم و کسی رو که میخوام بکشم هیچ سوی پیشینه ای ازش توی ذهنم ندارم . پس من الان یه آدمم که حالا با هر آلت قتاله ای میخوام برم تو خیابون و به طور شانسی یکی رو بکشم ولی به نظر من شانسی نیست و اگه امشب مثلا من بخوام کسی رو بکشم این که قراره کی انتخاب بشه از بین هزاران آدمی که دارن تو خیابون میرن یه دلیل قوی پشتشه که نه من و نه قاضی میفهمه ولی خدا خودش یا جهان یا حالا قدرتی فرا تر از قدرت من میدونه که کی رو بندازه تو ذهنم تا من اون رو به قتل برسونم پس من یه وسیله میشم برای اجرای حکم خدا یا جهان یا یه قدرتی فرا تر از قدرت من
این طرز تفکرت فوق العاده برای امنیت و اجتماع ناسالم و خطرناکه لطفا به این فکر کن که اون شخص بیاد شانسی باباتو بکشه
با سلام لطفا درباره پروده پیچیده و جذاب و بی انتهای اوجی سیمپسون که بنظرم گناهکار بوده و به شکله محیرالعقولی بی گناه شناخته شد هم مطلب بزرارین …مطالبتون عالیه …البته همین پرونده اوجی سیمپسون مثاله بارزی بر عدم ارزشمندی حکمه اعدامه
با سلام لطفا درباره پروده پیچیده و جذاب و بی انتهای اوجی سیمپسون که بنظرم گناهکار بوده و به شکله محیرالعقولی بی گناه شناخته شد هم مطلب بزرارین …مطالبتون عالیه …البته همین پرونده اوجی سیمپسون مثاله بارزی بر عدم ارزشمندی حکمه اعدامه