در ۱۳ جولای سال ۲۰۱۴ جسد “کانرد روی” در حالی در داخل خودروی خودش پیدا شد که بهوسیله گاز مونوکسیدکربن خودکشی کرده بود.
این خبر بهسرعت از یک تراژدی خانوادگی به یک ماجرای جنایی تبدیل شد و همهی رسانههای آمریکایی را فراگرفت و همه داستان این حادثه را شنیدند. پس از آنکه پلیس پیامکهای تلفن همراه “کانرد روی” را دید متوجه شد که برای هفتهها “میشل کارتر” او را به خودکشی ترغیب میکرده و به این شکل نام میشل کارتر ۱۷ ساله، که روابط پر افت و خیزی با کانرد داشت بعنوان متهم این ماجرا مطرح شد. روایت مفصل این پرونده را در اپیزود ۳۳؛ دختری به نام میشل تعریف کردیم (اگر این اپیزود را هنوز نشنیدید ادامهی مطلب قصه را برایتان لو میدهد).
در حقیقت میشل به کانون توجه این سوال تبدیل شد که چطور یک نفر میتواند کسی را که ادعا میکند دوستش دارد، به خودکشی تشویق کند. بررسیهای روانشناسی، میشل کارتر را فردی منزوی از اجتماع توصیف میکردند که دوست داشت بوسیلهی خودکشی دوست پسرش، احترام و ترحم جامعه را بدست بیاورد و به او بعنوان دختری غمگین که عشقش را از دست داده نگاه شود. البته وکلای میشل در دفاع از او، میشل را فردی معرفی میکردند که خودش هم در زندگی درگیر مشکلات زیادی بوده و به هیچ عنوان برای برخورد صحیح با مشکلاتِ کانرد روی، آماده نبود. در نهایت کارتر در سال ۲۰۱۷ به جرم قتل غیر عمد، به ۱۵ ماه زندان محکوم شد و هم اکنون هم در حال گذراندن محکومیتش است
این پرونده مورد بررسی عمیق مستندساز “ارین لی کار”(Erin Lee Carr) قرار گرفت و مستند دو قسمتی “دوستت دارم حالا بمیر” بر اساس آن ساخته شد. ارین که سابقهی کارهای زیادی در زمینهی سیستم قضایی دارد به سؤالات من در مورد تجربهاش از ساخت این فیلم پاسخ داد:
چه چیزی شما را به این داستان جذب کرد؟
در سال ۲۰۱۵ میخواستم یک سریال برای شبکه HBO با موضوع تلاقی جرم و اینترنت بسازم. در آن زمان یک مقاله کوتاه در واشنگتن پست درباره این ماجرا خواندم. و چندین سوال قدیمی در ذهنم زنده شد، درباره مرز بین خودکشی و قتل، درباره اینکه رابطه این دو بهخاطر اینکه یک رابطه تلفنی بود چطور خراب شد. اینکه این دختر کیست که به این سرعت به سمبل حسادت نوجوانان تبدیل شده. میخواستم بهسرعت از ماجرا خبردار شوم و از افراد این ماجرا در مورد جزئیات سوال کنم، آن زمان به این فکر افتادم که چه بر سر کارتر آمده. کارتر خیلی مضطرب بود، او فردی با مشکلات ذهنی فراوان بود. و اصلا آن دختر مو بلوند جذابی که به نظر میرسید نبود.
در مستند شما، مادر روی میگوید که به پسرش هشدار داده بود که دختران میتوانند “اغواگر” باشند. شما نظرات رسانههای اجتماعی را نشان دادید که کارتر را “عوضی” خطاب میکنند. دادستان هم او را فردی توصیف کرد که از روابطش برای کنترل کانرد استفاده کرده است. آیا فکر میکنید جنسیت میشل در این پرونده نقش داشته است؟
من فکر میکنم جذابیت یک دختر بلوند قطعا در این ماجرا تاثیرگذار بود، شاید اگر بهجای او یک مرد یا یک پسر قرار داشت این تاثیرگذاری را بر کانرد نمیداشت، البته بهنظر من جنسیت میشل هم به ضررش شد و هم به او کمک کرد، چه کسی به قتل غیر عمد محکوم میشود و این مدت طولانی اجازه پیدا میکند که در خانه بماند و به زندان نرود.
در فیلم شما، استاد روانشناسی، “جان سولر” (John Suler) استدلال میکند که روابط دیجیتالی مانند این، میتواند باعث شود که طرفینِ رابطه به یکدیگر احساسات انسانی نداشته باشند. آیا این ماجرا به تکنولوژی مربوط میشود؟ اگرسال ۱۹۸۰ بود و این دو نفر بهصورت نامهای با هم ارتباط داشتند باز هم این اتفاق میافتاد؟
از نظر من سرعت پاسخهایی که کانرد دریافت میکرد بیشترین تاثیر را داشت، و او را در یک وضعیت شکننده قرار داد. وقتی که آن روز کانرد تصمیم گرفت خودش را بکشد، میشل مدام او را تشویق میکرد که “انجامش بده”، “انجامش بده”. این موضوع در نهایت باعث خودکشی کانرد شد، که این میتواند به تاثیر خطرناک این نوع ارتباط مربوط باشد. همیشه این سوال در ذهنم بود که اگر این مکالمات بهصورت حضوری بود، آیا باز هم میشل همین رفتار را انجام میداد؟ کسی جواب این سوال رو نمیداند ولی من نمیتوانم تصور کنم این طور باشد.
یکی از شکافهای داستان، (هم در مستند شما و هم در پوششهای خبری) صدای کارتر و خانوادهاش بود که هیچ وقت بهصورت عمومی صحبتی از آنها شنیده نشد، چطور با این خلاء کار کردید؟
من با افرادی که او را میشناختند از جمله یکی از دوستانش صحبت کردم، من چندین مرتبه هم با وکیل مدافع او صحبت کردم. با وکیل دادگاه تجدید نظر او هم بهصورت تلفنی صحبت کردم. من یک لیست سوال از خانواده میشل هم آماده کردم و بارها آنها را مطرح کردم، حتی احساس میکنم در اصرارم برای پرسیدن این سوالها زیادهروی کردم، ولی این کار من است که هر چند بار که ممکن است سوال بپرسم، ولی جواب آنها درنهایت نه بود. درنهایت فقط امکان دسترسی به متن پیامهای کارتر وجود داشت که به جای او صحبت میکنند، و این خیلی خطرناک است، چرا که برداشتهای اشتباه زیادی در آنها وجود دارند.
یکی از متاثرکنندهترین بخشهای فیلمِ شما، مصاحبه با مادر و پدر کانرد است، جایی که جلوی دوربین در هم میشکنند و اشک میریزند، چطور این مصاحبهها را ترتیب دادید؟
آنها کسانی هستند که پسرشان را از دست دادهاند. و اعتماد زیادی به کسی که ادای همدردی با آنها را در میآورد، ندارند. من هرگز مصاحبهای دردناکتر از مصاحبه با مادر کانرد انجام نداده بودم. درد زیادی درونش داشت، مخصوصا یک ساعت اول مصاحبه خیلی سخت بود، مدام از خودم میپرسم که آیا کار درستی انجام میدهم؟ تازه من این مستند را قبل از پخش به مادر کانرد نشان دادم، این هم یکی از ترسناکترین قسمتهای ساخت این مستند برای من بود. از این میترسیدم که آنها این احساس را داشته باشند که این بار قربانی من شدهاند.
در جریان ساخت این فیلم میدانستم که در مورد یک خودکشی فیلم میسازم، و بهعنوان یک گزارشگر جرایم واقعی، باید مدام این موضوع را به خودم گوشزد میکردم که این مستند به احترام افراد آن ماجرا ساخته شده است.
در روز محکومیت کارتر لحظهای را در بیرون از دادگاه نمایش دادید، جایی که یک زن درحالی که به سمت ورودی دادگاه قدم میزند ، فریاد میکشد “خودت را بکش”. آن صحنه را از روی چه چیزی ساختید و چرا آن را در فیلم گنجاندید؟
این فقط توصیفی از شرایط وحشتناک جامعه بود که مردم احساس میکردند میتوانند درباره میشل کارتر هرچیزی بگویند. میشل فردی بود که به خاطر آنچه گفته بود،احتمال محکومیت به ۲۰ سال زندان را در برابر خود میدید، همدلی کمی با میشل وجود داشت. این چیزی که میگویم دفاعیهای برای میشل نیست، این یک تحقیق خبرنگارانه در مورد واقعیتها است.
این ماجرا حجم عظیمی از پوشش رسانهای را در لحظه ایجاد کرد، در چه مواردی سعی داشتید عمیقتر در فیلم کاوش کنید، منظورم قسمتهایی است که ممکن بود در گزارشهای اولیه نادیده گرفته شده باشد.
این دادگاه و این پرونده باعث شد نگاه دیگری به ارتباط میان افراد داشته باشم، اینکه چطور به دیگران اهمیت بدهیم و با بحرانهای آنها چطور برخورد کنیم، چطور به کسی که رازی را به ما گفته کمک کنیم بدون اینکه اعتماد او را از بین ببریم؟ این ماجرا نقطه ضعفهای زیادی را مشخص کرد. صحبتهای زیادی در مورد رابطه این دو نفر انجام شد و به نظر من هیچ پایانی هم بر این بحثها و تفاوت دیدگاهها وجود ندارد.
ترجمه: مهران مرندی
یه سریال هم از این جریان ساخته شده تو ۷ قسمت به اسم The Girl from Plainville