بهنام رضاییان مقدم | منبع: نیویورکر
روی صفحات کاغذ هر داستانی پایانی دارد، اما در زندگی واقعی ماجراها بیشتر وقتها خیلی بعدتر از صحنهی آخر هم ادامه دارند.
در قسمت دهم پادکست داستان الیزابت هیسوم و ینس سورینگ را شنیدیم، داستان دو قتل وحشیانه در عمارتی ویلایی در سال ۱۹۸۵، محکومیت یک زوج نخبهی دانشگاهی به جرم ارتکاب قتلها که یکی از آنها دختر قربانیان حادثه بود و سالها تلاش این دو محکوم چه در هنگام فرار و چه در زندان برای مجرم نشان دادن دیگری، همزمان با بدست آمدن اطلاعات جدید و گیجکننده در مورد قتلها.
الیزابت هیسوم و ینس سورینگ در دانشگاه ویرجینیا با هم آشنا شدند و اگرچه دهههاست با یکدیگر تماسی نداشتهاند اما همچنان به نظر میرسد به طرز عجیبی به هم پیوند خوردهاند. سورینگ در زندان نویسنده شد، هیسوم هم همینطور. سورینگ به دنبال این بود که به کشور محل تولدش آلمان برگردانده شود، هیسوم هم شهروندی کانادا داشت و امیدوار بود به آنجا برگردد. داستان این دو شاهد دیگری است بر این حقیقت که: تجربیات مشترک ما با دیگران به زندگی ما شکل میدهد و حتی سالها بعد از قطع شدن رابطهها هم نمیتوانیم اثر آنها روی خود را کاملا تفکیک کنیم.
اگر میشد اطلاعات ذهن سورینگ و هیسوم را با هم ادغام کرد میشد فهمید در شب قتلها واقعا چه اتفاقی افتاده است (چیزی که سالها تحقیقات و بازپرسی هم نتوانسته است به دقت معلوم کند). رشتهای بافته شده از راست و دروغ آنچنان این دو را بههم بسته که حتی وقتی کیلومترها از یکدیگر دورند باز هم حضور دیگری در کنارشان بازتاب دارد.
به تازگی وقتی در داستان مشترک هیسوم و سورینگ چرخش شگفتانگیزی رخ داد اگرچه فاصلهی بین این دو بیشتر شد اما همچنان اتصالشان را بههم حفظ کرد. ۲۵ نوامبر بعد از چهارده بار رد درخواست عفو از طرف سورینگ و تلاشهای بسیار دیگر برای استردادش به آلمان، ایالت ویرجینیا هم سورینگ و هم هیسوم را به شرط بازگردانده شدن به آلمان و کانادا آزاد کرد. دوشنبه شب سورینگ سوار یک هواپیمای جت شد و روز سهشنبه در میان استقبال طرفداران آلمانیاش در فرانکفورت پس از بیش از سی و سه سال زندگی پشت میلهها پا به دنیای بیرون گذاشت. سورینگ وقت دستگیری نوزده سال داشت و حالا بعد از نجات از مجازات مرگ پنجاه و سه ساله است.
مطابق بخشی از شرایط آزادی مشروط سورینگ او هرگز نمیتواند به ایالات متحده برگردد یا با اعضای خانوادهی مقتولان از جمله الیزابت هیسوم تماسی داشته باشد. آزادی هیسوم و سورینگ حکمی برای بازگشت آنها به جامعه بوده است و نه بازنگری در محکومیت آنها.
سورینگ پس از اعتراف اولیهاش به ارتکاب قتلها در طول این سه دهه بارها با صدای رسا بیگناهی خودش را در کتابها و بیانههایش اعلام کرده است. هیسوم از طرفی به همدستی در قتلی که به ادعای خودش و به تایید هیئت منصفهی ویرجینیا سورینگ مرتکب آن شده اعتراف کرده است. سورینگ و حامیانش هم دایما به دنبال شواهدی بودهاند که نشان دهند دادرسی پروندهی او عادلانه نبوده است و مثلا سال ۲۰۰۹ به درخواست آنها نمونههای دیانای دوباره آزمایش شدند. این آزمایشها نشان میدادند که در صحنهی جنایت دو مرد حضور داشتهاند، اما هویت این دو مرد هیچگاه آشکار نشد.
سورینگ در مکالمهی تلفنیاش با من از زندان فارمویل (Farmville) که در مدت انتظارش برای اخراج از ایالات متحده در آنجا نگهداری میشود به من گفت: «واکنش اولیه من در جلسه سرخوردگی بود، چون واقعا انتظار دستکم عفو مشروط را داشتم و حتی به عفو کامل هم امیدوار بودم. اما حالا که کمی زمان داشتهام تا دربارهاش فکر کنم، به نظرم تنها راه من برای خروج از زندان به لحاظ سیاسی آزادی مشروط بود».
اخراج این دو محکوم از آمریکا بعد از دههها تلاش، پیشبینی نشده بود. روز ۲۵ نوامبر سورینگ به دفتر زندان باکینگهام (Buckingham) که از سال ۲۰۰۹ به آنجا منتقل شده بود احضار میشود و در جلسهای که ۱۰ تا ۱۵ دقیقه طول میکشد به رئیس کمیتهی آزادی مشروط آدریان بنت (Adrianne Bennett) به همراه بازپرس کمیته و رئیس زندان برای او توضیح میدهند که به او به شرط اخراج از کشور آزادی مشروط بدون عفو (تنها به معنی آزادی زودتر از موعد و نه بخشیده شدن جرایم) تعلق گرفته است. و از آنجایی که آزادی مشروط ممکن است باعث شود دیگر زندانیان او را هدف حمله قرار دهند، به او گفته میشود که به عنوان یک اقدام احتیاطی شب را در درمانگاه زندان سپری کند تا صبح به ماموران ادارهی مهاجرت تحویل داده شود که او را برای سپری کردن مدت انتظار تا اخراج از ایالات متحده به زندان فارمویل منتقل خواهند کرد.
سورینگ میگوید به او نگفتند که چرا او و هیسوم حالا و پس از سی و سه سال و شش و ماه و بیست و پنچ روز ناگهان با قید التزام آزاد میشوند. تحلیلی در خبرگزاری سیاناس (Capital News Service) نشان داده است که از سال ۲۰۱۴ در ایالت ویرجینیا تنها با شش درصد پروندههای آزادی مشروط موافقت شده است. خانم بنت در بیانیهای ادعاهای بیگناهی سورینگ را «بیارزش» نامید اما به این نکته اشاره کرد که آزادی او و خانم هیسوم باعث صرفهجویی در پول مالیاتدهندهها میشود و با شرایط پرونده متناسب بوده است. به گفتهی او: «آزادی مشروط به اخراج ینس سورینگ و الیزابت هیسوم با توجه به سن کم آنها در هنگام ارتکاب جرم، تغییر بنیادی صورت گرفته در آنها و طول دورهی حبسشان منطقی بوده است».
به نظر سورینگ آزادی مشروطش ناشی از تغییری در اوضاع سیاسی است. او میگوید: «ماه ژانویه تقاضای من برای آزادی برای چهاردهمین بار به دلیل اهمیت جرم ارتکابی رد شد. ده ماه بعد من به قید التزام آزاد شدم. تنها چیزی که در این مدت تغییر کرد این بود که در انتخابات میاندورهای دموکراتها کنترل مجلس ایالتی ویرجینیا را از جمهوریخواهان گرفتند».
روز سهشنبه با سورینگ همزمان با ورودش به خاک آلمان تحت مراقبت خانوادهای آلمانی قرار میگیرد. او از سال ۲۰۰۱ از خانوادهی خودش جدا شده است. خانوادهی جدید تصمیم گرفتهاند برای دور کردن او از مرکز توجهات در تعطیلات سفری به خارج از آلمان داشته باشند و از همین حالا وقتهای درمانی نزد روانشناسی با تخصص ضربههای روحی برای او تنظیم کردهاند که بتواند با شوک ناشی از بازگشت یا در واقع ورود به جامعه کنار بیاید. سورینگ تنها چند سال در دوران کودکی در آلمان زندگی کرده است او سال ۱۹۷۷ به عنوان یک محصل وارد آمریکا شده بود و میگوید به نظر خودش او بیشتر احساس میکند آمریکایی است نه آلمانی. او میگوید: «اگرچه آلمانیها انتظار دارند به خاطر تجربیاتم در آمریکا، ضدآمریکایی باشم اما واقعیت کاملا برخلاف این مسئله است. آمریکاییها بودند که کمک کردند من از زندان آزاد شوم». در طول این دههها ماجرای سورینگ توجه حامیان مختلفی مثل جان گریشام (John Grisham) و مارتین شین (Martin Sheen) را به خود جلب کرده بود و سورینگ فکر میکند تلاشهای آنها بود که کمک کرد ماجرای پروندهاش به گوش همه برسد. «بعضی وقتها در مورد آمریکا به شوخی میگم: شماها همهتون دیونهاید، اما دیوونگیتون مثل خودمه».
[پیشنهاد خواندن: چرا برخی از مردم آلمان برای بازگشت ینس سورینگِ محکوم به دو قتل وحشیانه، شادمانی میکنند؟]
مشهور است که زندان مثل سیاهچالهای زمان و فضای فرهنگی زندانی را در خود نگه میدارد. وقتی هیسوم و سورینگ آخرین بار در دنیا قدم میزدند مردم از راه تلفنهای سیمی و نامه از هم باخبر میشدند، نسخههای اولیهی ویندوز ماکروسافت و مکینتاش اپل تازه به بازار آمده بودند و اروپا توسط پردهی آهنین به دو بخش تقسیم شده بود. سورینگ به شوخی میگوید: «من احتمالا آخرین شهروند آلمان غربی هستم». حالا دنیا چه در جزییات و چه در کلیات عوض شده است. بازداشتگاه موقتی که سورینگ تا زمان اخراج از آمریکا در آنجا نگهداری میشود در عین حیرت سورینگ دستگاه اسکیفضایی (elliptical machine) دارد. سورینگ میگوید: «البته که اسکیفضایی را در تلویزیون دیده بودم اما هیچوقت از نزدیک و در یک اتاق آنها را ندیده بودم». او هرگز از موبایل هم استفاده نکرده است چه برسد به گوشیهای هوشمند. و به جز برنامهی ایمیل بسیار سادهای که زندانیان اجازه داشتند به آن دسترسی داشته باشند تا به حال با دنیای اینترنت هم در تماس نبوده است، چه برسد به شبکههای اجتماعی.
اولین کار او در دنیای جدید کسب درآمد است و به نظرش بهترین راه این است در در این مسیر از داستان خاصش استفاده کند. چند انتشارات آلمانی با او تماس گرفته و از او دربارهی کتابهای آیندهاش پرسیدهاند. صنعت فیلمهای تلویزیونی آلمان هم به او علاقه نشان داده است. برنامهی «دکتر فیل» (Dr. Phil) زمانی که سورینگ در ویرجینیا منتظر روند اخراج بود مصاحبهای با او ضبط کرده و قرار است برنامههای دیگری هم با او داشته باشند.
یکی از ناشران کتاب آلمانی هم به سورینگ گفتهاست که داستان سی و سه سال زندگی پشت میلهها، او را به داستانگویی با داستانی الهامبخش تبدیل میکند. به گفتهی سورینگ: «چیزی که آنها برای حلقهی سخنرانانشان لازم دارند داستانهای یکتایی از سرسختی است و من داستان بیمانندی از سرسختی دارم. میدونی سی و سه سال طول کشید اما من با مجازات اعدام جنگیدم، برای آزادیام از زندان جنگیدم و هرگز تسلیم نشدم». این سبک نوشتهها برای او جدید بود. او عادت کرده بود به نوشتن متنهایی اعتراضی که در آنها دلایلی برای بیگناهیش اعلام میکرد اما به او گفته شده بود که این بهترین راه برای اوست تا در این دنیای جدید لایکها و تاثیرگذاری مجازی موفق شود و دارد نهایت سعیاش را میکند. سورینگ میگوید: «یادتون میاد مردی که چند سال پیش در آمریکا موقع کوهنوردی دستش زیر تخته سنگی گیر کرده بود و مجبور شده بود دستش را از بازو قطع کنه؟ دربارهاش فیلمی هم ساختند. حالا او یکی از سخنرانهای انگیزشی است و معرکه هم هست».
مقاله خواندنی و زیبایی بود
پرماجرا ، بحث برانگیز ، ماندگار و با عالم ازدرس احساس ام را بعدازینکه آزاد شد نمیتانم بیان کنم
من گوش دادن به پادکست شما را از یک و نیم سال پیش شروع کردم این را امروز بعداز اضافه از یک سال برای بار دوم شنیدم
خیلی متحیر شدم وقتی شنیدم هردو ماجراجوها آزاد شدند
و دنیا سپاس از زحمت تان پای وقت گذاشتن به نوشتن این متنهای طولانی
– اگر بیگناه بودن، چرا برای نمونهگیری فرار کردن؟
– با فرض اینکه ینس بیگناهه، اگر دختر اغواگر بوده که با ۱ نفر دیگه یا ۲ مرد دیگه رو اجیر کنه برن پدر و مادرش رو بکشن، چطور ینس این رو متوجه نشده؟ اون چندروز اینها (اسما) با هم بودن، موبایل هم که نبوده، قاعدتا خیلی بیشتر حواسشون به کارهای همدیگه بوده.
– اگر اینهمه عاقلن و جفتشون بیگناه بودن، چرا اصلا اعتراف کردن؟
– اون تعمیرکاره، مقداری از چهره اون کسی که شاگرد راننده نشسته بود رو یادش بود، نمیشد چهرهنگاری کرد و بین دوست پسرهای دختره پیگیرش بود؟
سلام، تشکر بابت نوشتن این متن
موضوع این هست که معمولا توی یه سری از کشورها که حقوق شهروندی خیلی رعایت میشه دیگه از زور و تهدید استفاده نمیشه برای اعتراف گیری و قاتل یه فرصتی داره که بازی بده همه رو . اصلا منظورم این نیست که باید شکنجه گر بود برای رسیدن به حقیقت ولی بالاخره با ادمهایی که برنامه ریزی کردن برای کشتن فجیع دو نفر نمیشه بشینی و بگی خب عزیزم بگو ببینم چیکار کردی 🙂
من دیروز دقیقا این اپیزود رو گوش دادم و تو همین فکر بودم که با توجه به این که خیلی قدیمیه احتمالا تا الان باید پرونده داستانش فرق کزده باشه و اگر تغییرس شده باشه احتمالا تو چنل بی صحبتش شده و امیدوار بودم بتونم پیداش کنم . امروز به شکلی جالبی اطلاعات استوری اینستاگرام در این باره رو دیدم . جالب یود و به نظرم ازادی سورینگ خوب اومد .
آفرین
باید دید آخرین سالهای عمرشون کی به حرف میاد… مثل فرانک شیرمن (Irishman) که دم مرگی گفت فرانک هافا رو خودش کشته.
با سلام ،وخسته نباشید به همه شما که انقدر زیبا و بدون نقص هر اونچه اتفاق افتاده رو در پادکست ها روایت میکنید ،شما بی نظیرید