مروارید میرصابری | گاردین
جو گریفیث بینبریج شش ماه بهعنوان میزبان کار کرد. کارش عجیب… و غیر قانونی بود.
مثل تمام مسافرها بیپول بودم و از سر اجبار شغل پیشخدمتی اونهم با حقوق پایین انتظارم را میکشید. دوستم بهترین راه حل ممکن رو بهم پیشنهاد داد: گفت برم ژاپن و با میزبانیکردن (Hostessing) خیلی زود و زیاد پول دربیارم. از اونجایی که این شغل با برقراری ارتباط اجتماعی و خوشگذرونی سر و کار داشت، یک لحظه هم دستدست نکردم. برای اینکه مامورای مهاجرت رو گول بزنیم، شبیه به توریستای درسخون لباس میپوشیدیم. حتی یک نسخه از کتاب «سیارهی تنها» رو هم با خودم میبردم همهجا. عصر روز بعد، درحالیکه به خودمون رسیده بودیم و آمادهی شروع کار بودیم، به مرکز تفریحی توکیو، راپونگی، رفتیم. کلابی به نام کازانوا به ما وعدهی کار داده بود. با اینکه از پیشنهاد دوستم خوشحال بودم، ولی از طرز نگاه صاحب کلاب فهمیدم که قرار نیست اونجا کار کنم. با یک متر و هشتاد سانت قد، زیادی بلند بهنظر میرسیدم و این برای خیلی از مشتریای تاجر ژاپنی ترسناک بود.
بعد با تتسو نیشی آشنا شدم که حالا مدیر کازابلانکا، کلاب لوسی بلکمنه (ماجرای لوسی بلکمن رو در پادکست سریالی لوسی؛ اپیزود ۶۲ چنل بی، تعریف کردیم) لبخند مرموزی تحویلم داد و به من گفت کتم رو در بیارم و اینطوری شد که پارسال شغل میزبانی من شروع شد. قرار بود کارم شش ماه طول بکشه، یه وقتایی بهعنوان سرگرمکننده و یه وقتایی رواندرمانگر. وقتی بین یک جمع غریبه باشی و از مناسبات هر روزشون چیزی سرت نشه، کمکم تبدیل به یک شخصیت فانتزی میشی که برای کسی تهدید محسوب نمیشه و بهترین محرم اسراره. مثلا یکی از مشتریا التماس میکرد بدونه چطور میتونه جذابیت جنسی زنش رو دوباره بیدار و تحریک کنه.
میزبان باید درصدی از درآمدش رو صرف مالیات کنه. از اونجایی که اکثر میزبانها دارن با ویزای توریستی کار میکنن، این مبلغ در عوض دولت، به یاکوزا (مافیای محلی) پرداخت میشه که وقتی در کلاب نیشی کار میکردم به اونجا رفت و اومد داشتن. معمولا میزبانها برای سفر به تایلند و گوا پول جمع میکنن و اغلب طی مدتی که در ژاپن هستند، ناخواسته و خیلی زود، درگیر مواد و فحشا میشن. بارها مبالغ هنگفتی برای «بیرون رفتن» (و درواقع خوابیدن) با مشتریا به من پیشنهاد شد. دخترای زیادی رو به تعطیلات باشکوه میبردن، به اونا آپارتمان میدادن و براشون هدیه و جواهر میخریدن.
این کلابها ریشه در سنت ژاپنی گِیشا دارن. اینکه در ازای همراهی و همآغوشی با کسی به او پول بدیم در غرب مورد پسند نیست، ولی این موضوع در ژاپن خیلی عادیه. یک مشتری مسن بهم گفت روح بودیسیا در من حلول کرده. از من عکس گرفت و گفت در ملاقات بعدی عکسامو در آلبوم زیبایی برام مییاره. یک روز منو به صرف ناهار با همسرش دعوت کرد. معمولا مشتریا دخترای کلاب رو بهستوه میآوردن تا چند ساعت بیرون از کلاب با اونا تنها باشن ولی فکر وقتگذروندن با اونا، اونم مجانی، دیوانهکننده بهنظر میرسید، برای همین تنها موردی که قبول کردم همین قرار ناهار بود.
همسرش با اینکه او هدیه و زمان زیادی خرج من کنه مشکلی نداشت. همهچیز عادی بود تا اینکه پیرمرد مست کرد و از زنش خواست آوازهای میهنپرستانه درمورد جنگ بخونه.
یک مشتری دیگه اصرار داشت با ورزش ایروبیکی که هر روز انجام میده منو به یک «جزیرهی خیالی» بکشونه. خیلی از مشتریای دیگه فقط به فکر رابطهی جنسی بودن. یکی از اونا گفت که چقدر از تجاوز به همسر و ارباب خانمش لذت میبُرد. یکی دیگهشون اصرار داشت ویدیوی تعطیلاتش رو ببینم. بعد از چند ثانیه تصویر رفت رو یک فیلم مستهجن و او با خنده گفت: «فکر کردم شاید برات خندهدار باشه!»
اکثر دخترا تا شروع ساعت کاریشون از آپارتمان بیرون نمیاومدن، دیدن روشنایی روز براشون تازگی داشت. فشار اینکه مجبور باشی هر شب خودت رو سرزنده نشون بدی کمکم تاثیر منفی میذاره. یکی از دوستام با اینکه صدها پوند پول در میآورد، از بیرون آمدن از تخت و رفتن به کلاب سر باز زد. دیگه پول براش هیچ اهمیتی نداشت: از اینکه ذهنش رو فاحشهی دیگران کنه، خسته شده بود.
پس چرا دخترا این کار رو انجام میدن؟ یک، چون پای پول در میونه. مثلا با کار کردن در بهشت هفتم، یک کلاب رقص که در همون ساختمان کازابلانکاست، میتونن در عرض هشت هفته لپدنس انجام دادن، ۱۲ هزار پوند به جیب بزنن. بیشترین درآمد مخصوص رقصای خصوصیه که هربار حدود ۶۰ پوند درآمد داره و مشتری میتونه بدن و سینههای رقاص رو در حالتی شبیه به سکس لمس کنه.
درآمد میزبان (Hostess) کمتره ولی حداقل شبی ۱۵۰ پوند در ازای یکی دو ساعت، خیلی هم بد نیست. رفاقت و همدلی بین این دخترها مثالزدنیه. یکجور محافظت شدید خواهرانه که از دل آنها رفاقتهای طولانیمدت شکل میگیره و برای خودتون همسفر پیدا میکنید.
خیلیوقتا حسابی کیف میکردیم: رفقا، نوشیدنی مجانی، پارتی شبانه تا صبح. تازه اونقدر بهصورت غیر قانونی پول درمیآوردیم که نمیدونستیم چطور باید خرجش کنیم. وقتی درحال برقراری ارتباط با یه رسانهی ژاپنی بودم و همزمان برای تامین معاش در یکی از کلابهای خلوت کار میکردم، پلیس ناگهان به کلاب ریخت و من تازه فهمیدم ماجرا از چه قراره.
تشکیلات کلاب پر از فاحشههای تایلندی و فیلیپینی بود و پلیس مبارزه با فحشا اونجا رو زیر نظر گرفته بود. من شاهد کلیدی اونا بودم و تنها راهشون این بود که منو زندانی کنن تا وضعیت ویزای توریستیم مشخص بشه.
سه و نیم هفته زندانیبودن برای سر عقل آوردنم کافی بود.
مدام به فکر خانواده و دوستان لوسی بلکمن هستم و از صمیم قلب امیدوارم در نهایت ایمنی و سلامت به خونه برگرده.
این مصاحبه کی و چه زمانی انجام داده؟
من هم مثل شما نمیدونم برای چه زمانیه اما حدس من اینه: توی ایپیزود اول گفتند که جسد لوسی پیدا شد بعد از یه مدت و معلوم شد که مرده. درسته؟
اینجا داره میگه امیدوارم سالم به خونه برگرده. پس احتمالا مصاحبه برای همون سالیه که لوسی گم شده. قبل از اینکه مرگش کشف بشه.
اصلا قبل از این نمیدونستم یه همچین شغلی هم هست
تو بیشتر اپیزود ها با آدم هایی که مشتری کلاب بودن سر و کار داشتیم
خیلی خوبه که داریم اون روی سکه رو هم می بینیم
کناب شوگان اثر جیمز کلاول هم به خوبی فرهنگ ژاپنی را به تصویر میکشد. ولی این مصاحبه از کی و مربوط به چ زمانی است؟
اصلا نفهمیدم داستان چی شد و آخرش به کجا رسید. انگار فقط میخواستین به مخاطب بگین راپونگی چیه!
یه دختر عاشق پیشه رفت ژاپن. تو راپونگی کار کرد و بعد غیب شد! آخرشم نامه زد به مادرش و گفت هنوز زنده هستم؟
خوب این وسط چه اتفاق مهمی افتاد؟ نکتش کجا بود؟! شایدم من درست متوجه نشدم و قسمت سومی هم داره
خب خود اقای بندری هم توی قسمت اول یا دوم این پادکست گفتش
که بهونه ای هستش تا بشه فضای ژاپن رو هم توصیف کرد و ازش حرف زد
وگرنه تمامی قتلها یه فضای این تیپی دارند
وجه جذابیت این قضایا همین چیزهای جانبی شون هست
نه تمام نشده که. اون نامه مال قبل از گم شدنشه زمانی که با اسکات دوست شد و توی کازایبلنکا کار میکرد هنوز.
جذاب و قابل تامل بود.و بسیار تاثیر گذار برای شناخت بخش هایی از اون روی سکه و البته کشور ژاپن.تشکر
تکمیل کردن داستان اصلی با خورده داستانها و توضیحات تکمیلی خیلی جالبه. این یکی مثل یه اسپین آف یه قسمتی از داستان لوسی بود.
تیم چنل بی فوق العاده هستید. خسته نباشید و ممنونیم.
این مصاحبه نشون میده تعاریف لطیفی که در پادکست در مورد هوستس بودن بیان شده اشتباه بوده. قشنگ منم همون اول حس کردم مگه میشه شخصی برای همصحبتی بره و درگیر شهوت نشه؟ اونم توی چنان محیطی که وظیفه هوستس عشوه بوده.