Skip to main content

تقریبا بلافاصله بعد از اینکه دی‌دی بلنچارد، جیپسی رُز را به‌دنیا آورد شروع کرد به تعریف از بیماری‌های لاعلاج و خطرناک دخترش. جیپسی رُز در دوران کودکی دچار سرطان خون، اختلالات عضلانی و روانی بود و به تشخیص پزشکان زندگی‌اش در همان دوران محدود به صندلی چرخدار شده بود.

درد و رنجِ دیدی باعث جذبِ لطف و توجه مردم شد حتی یک شبکه‌ی اجتماعی آنلاین به آن‌ها اختصاص یافت. از خود گذشتگی این مادر تحسین همه را برانگیخته بود.

وقتی در چهاردهم ژوئن ۲۰۱۵ جسد چاقو خورده‌ی دی‌دی در خانه‌اش پیدا شد و اثری از جیپسی رُز هم نبود، خیلی‌ها نگران شدند. کسی نمی‌توانست تصور کند که این دختر پیش مرد جوانی مخفی بوده که مادرش را کشته بوده و چند روز بعد هم با پای خودش پیش پلیس برود.

آن‌چه که جیپسی رُز برای پلیس تعریف کرد حیرت‌آور بود. مادرش بیش از بیست سال او را محور بیماری روانی خودش قرار داده بود. دی‌دی به سندروم مونچهاوزن مبتلا بوده و برای دخترش بیماری می‌ساخته، بزرگ‌نمایی می‌کرده و حتی به بیماری‌های واقعی مبتلایش می‌کرده است.

جیپسی رُز از تنها راهی که می‌شناخت موفق به فرار شد: اینترنت.

در چت‌رومی با نیکلاس آشنا می‌شود، نیک، مرد بیست و چند ساله که اوتیسم دارد. با هم نقشه‌ی رهایی جیپسی رُز از مادرش را می‌کشند.

فیلم مستند «مادر: عزیزترین مردگان» پانزدهم ماه می از شبکه HBO پخش شده است. این مستند را اِرین لی کار کارگردانی کرده که اولین فیلمش به نام «جرائم اندیشه» به تحقیق در مورد پروندۀ یک پلیس آدمخوار می‌پرداخت. اِرین حالا دارد روی دفترچه خاطرات جیپسی رُز کار می‌کند که به رابطه‌ی او و پدرش می‌پردازد.

ارین می‌گوید اولین تماسش با جیپسی رُز از طریق نامه بود و سپتامبر ۲۰۱۵ جوابی با خط کودکانه گرفت با این مضمون که «خیلی حوشحال می‌شم باهاتون صحبت کنم، با وکیلم تماس می‌گیرم تا ببینم ممکن هست یا نه» و با یک شاخه گل رُز امضایش کرده بود.

ارین می‌گوید: «جیپسی هنوز مادرش رو دوست داره و گیج‌کننده‌ترین روزها براش، روز مادر و تولد مادرشه. این فیلم هم فردای روز مادر پخش می‌شه که زمان عجیبی براش هست. بیشتر زندگیش مادرش نزدیکترین دوستش بوده، همیشه باهم بودن، مثل دوقلوها، باهاش مهربون بوده و ازش مراقبت می‌کرده. ولی وقتی جیپسی رُز می‌خواد یه کمی استقلال داشته باشه، با دوستش حرف بزنه یا تلفن خودشو داشته باشه، مادرش تبدیل به یک شخصیت سوءاستفاده چی میشه. اوضاع پیچیده‌ایه، من از رابطه مسمومی که با مادر خودم داشتم براش گفتم. پونزده ساله که همو ندیدیم. مادرم از زندون آزاد شده و تو آریزونا زندگی میکنه. به جیپسی رُز گفتم که فقط تو نیستی که اینجوری هستی، می‌دونم که نمی‌تونم باهات همدردی کنم و نمی‌دونم که چی بهت گذشته، ولی فقط تو نیستی که احساسات پیچیده‌ای در مورد والدینت داری، من اینجام تا باهات صحبت کنم.

«کاش تصمیم دیگه‌ای می‌گرفت، کاش فرار می‌کرد. نباید توی زندون باشه. ولی تصور کن سال‌ها توی خونه گروگان باشی تهدید فیزیکی و روانی بشی، فقط فیلم‌های دیزنی ببینی و توی اتاقت حبس بشی. این دختر از درون معلول شده بود. هیچ‌کدوم از ما و به‌خصوص سیستم قضایی ما توانایی درک این موضوع رو نداره. تو همچین شرایطی تصمیمات چطور گرفته می‌شن؟ من صد درصد مطمئنم که جیپسی رُز نباید تو زندون باشه.

«همونطور که توی فیلم‌های بازجویی می‌بینین، نیک هم بیماری شدید روانی داره. نیک اسپرگر داره. ولی چیزی که ما می‌گیم اینه که نیک کلاً نمیدونه چطور تو این دنیا جا بیافته یا چطور ارتباط برقرار کنه. هیچوقت نتونسته سر یه کاری بمونه. این دختر اگه با هرکس دیگه‌ای آشنا می‌شد و می‌گفت که مادرش آزارش میده، روی صندلی چرخدار حبس شده و به کمک احتیاج داره، بهش می‌گفتن باشه ما میایم برت می‌داریم و این یا اون کار رو می‌کنیم. کسی نمی‌اومد مادرش رو بکشه. ماجرا اونقدر عجیب و غریب بوده که این اتفاقات جیپسی رو به نیک رسوندن.

«همون‌طوری که توی فیلم نشون دادیم، دیدی خیلی با استعداد بود و همه رو گیج می‌کرد تا اون تصویری رو که می‌خواد به همه نشون بده. فکر می‌کنم دیدی بازیگر فوق‌العاده‌ای بود. من با خیلی از همسایه‌ها که نمی‌خوان اسمشون برده بشه صحبت کردم و همه‌شون تایید می‌کنن که این زن یکی از سختکوش‌ترین مادرهای اون محله بوده. همیشه همراه دخترش بوده. یا کلیسا می‌رفتن یا پیش دکتر یا سینما برای دیدن هری پاتر، همه‌ی این‌ها ختم می‌شه به اینکه دیدی می‌خواسته یه زن بالغ رو به عنوان یه دخترکوچولوی ناتوان نشون بده.

«تشخیص این سوء رفتار برای دوستان و فامیل خیلی مشکله. اما موضوع برای افراد آموزش‌دیده‌ای مثل پزشک‌ها، کارمندهای خدمات اجتماعی یا پلیس باید روشن می‌بوده. اون‌ها از این خونه بازدید کرده‌ن و باید متوجه می‌شده‌ن. وقتی در مورد شکاف‌های توی سیستم صحبت می‌کنیم، همه مقصر و شریک‌اند.

«روند رشد طبیعی و بالا رفتن سنِ جیپسی رُز باعث شد که به تمایلات جنسی خودش توجه کنه. همون‌طور که توی فیلم اشاره شده همین باعث شکستن و رهایی میشه. همه این ماجراها از اینجا شروع میشه. برام خیلی مهم بود که این موضوع رو توی فیلم بیارم چون تمام مدت با جیپسی رُز مثل یه بچه رفتار شده، روی سرش پاپیون داره و شبیه بچه های دوازده ساله است، اما نیست. اون تو اواخر نوجوانی و اوایل دهه‌ی بیست زندگی‌شه و داره تلاش می‌کنه خودشو بشناسه. عکس‌هایی ازش تو حالت‌های جنسی بود که واقعا نمی‌دونستیم آیا باید اینجا بیاریمشون یا نه.

«حتی بوسیدن بلد نبود، این یکی از معمولی‌ترین رفتارهای انسانی که ما انجام میدیم. هیچ‌کس رو نداشته که باهاش در این مورد صحبت کنه، این می‌شه که می‌ره از اینترنت یاد می‌گیره و همه چی خیلی تشدید می‌شه.

یه صحنه‌ی به‌خصوصی توی فیلم هست که دیدنش برای من خیلی سخت بود. اونا بعد از قرار می‌رن توی هتل و جیپسی رُز داره با موبایل فیلم میگیره. یه حرف خیلی جنسی در مورد نیک می‌زنه که من به خودم لرزیدم، حالم خیلی بد شد. احساس کردم به اعتماد کسی خیانت کردم و اینکه جیپسی رُز نمی‌خواسته کسی اینرو ببینه چون این یه موضوعِ کاملا خصوصی بوده. من با تدوینگر فیلم صحبت کردم ولی اندرو گفت: نه، این یه مدرک آرشیو شده از فردای روزِ قتله که ما بهش دسترسی داریم. خیلی مهمه که این توی فیلم باشه.

جیپسی رُز داره مدرک معادل دبیرستانشو می‌گیره دوستای بیشتری داره، ولی اونجوری که خودش میگه توی زندون نمیشه با کسی واقعاً دوست شد چون اگه در مورد پرونده‌ات باکسی صحبتی کنی سریع می‌رن علیه‌ات تو دادگاه شهادت می‌دن تا دوران حبس خودشون کمتر بشه. وکلاش بهش گفتن با هیچ‌کس صحبت نکنه، همه همینو بهش می‌گن، اینجا هم یه زندگی منزوی داره. نمی‌تونست در مورد همه چی با من صحبت کنه چون قراره محاکمه داره. به نظرم آروم آروم داره وارد زندگی می‌شه. میره تو محوطه‌ی زندان، دوست پیدا می‌کنه، علاقه‌هاش رو پیدا می‌کنه، کتاب می‌خونه و کار می‌کنه. خیلی ناراحت کننده است که خودش این فیلم رو ندیده چون زندانبان‌ها اجازه نمی‌دن. توی بیشتر پرونده‌ها اوضاع همینه.»

مترجم: روشن

منبع

دیدگاهتان را بنویسید