
اپیزود ۱۰ – روابط خونیزمان تقریبی مطالعه: ۱ دقیقه
ماجرای اپیزود ده پادکست چنلبی قصهی دو جوان است که در دانشگاه با هم دوست میشوند، بعد از مدتی به اتهام کشتن پدر و مادر دختره محاکمه میشوند، و بعد هر دو محکوم میشوند. امروز بعد از بیش از سی سال نه تنها این قصه محو نشده و از بین نرفته بلکه کم کم ابعاد جدید پیدا کرده و حتی به دستور جلسه مذاکرات اوباما و مرکل هم راه پیدا کرده است.
منیع: نیویورکر
نویسنده: Ethan Heller (اتان هلر)
ترجمه و روایت: علی بندری
تدوین: نجمه اسماعیلی
من این پادکست رو شنیدم. بنظر داستان عجیبی بود. توصیه میکنم حتما براش وقت بذارین
هنوز ازادنشده ؟؟؟؟؟؟ 🙁
داستانش جالب بود.اما مثل یونا بامبر بود.مطالب پیوستگی نداشت.بنظرم این دوتا پادکست ترتیب ندارن یعنی قصه یک روند منظم نداره. هی تو ذهنت باید اتفاقات رو مرتب کنی و کنار هم بچینی.ولی اگه روایت از از ابتدا مرتب باشه خیلی بهتره
من هنوز متوجه نشدم انگیزه ای قوی باید برای کشتن وجود داشته باشه ! این منو قانع نمی کنه.
با خودشون فکر کردن ما که مرز عشق رو جابهجا کردیم، چرا بی پرواتر نباشیم.
ملغمهای از جنون و چرندیات درباره انسان بدون محدودیت که اون موقع مد بود.
انگیزه قتل چه بود
انگیزه ی درست و حسابی که نبوده. فقط میگن دختره تحت تاثیر مواد بوده. کسی خبر نداره که آزاد شد یا به آلمان منتقل شد یا نه؟
بنظرم من اعتراف اول سورینگ صرفن ماجرایی بوده ک از الیزابت شنیده و مجرم اصلی الیزابته ک مثل همه ی افراد بوردر لاین غیرقابل پیشبینی ان
ولی ی سوال : اون قطرات خون با گروه خونی o رو نمیتونن ازشون DNA بگیرن و با DNA سورینگ تطبیق بدن؟
توی مطالب مرتبط که ضمیمه ی پادکست هستن اشاره شده که سال ۲۰۰۹ این آزمایش انجام شده و DNA مطابقت نداشته!
خیلی پرونده گنگی بود … الان بلاخره سورینگ به المان تحویل داده شد ؟
سورینگ تا این لحظه هنوز تو زندان ویرجینیاست.
واقعا آدم دلش میگیره. چطور DNA مطابقت نداشته و این طفلک هنوز تو زندانه. قانون نداره هیچ جا!
سلام
من داشتم روابط خونی رو گوش میکردم
از یه جایی به بعد دیگه play نمیشه!
دلیلش چیه
تشکر از شما و تیم خوب تون
از شنیدن پادکست با صدای خوب شما لذت میبرم
در خصوص این اپیزود تصاویر بیشتری هم در دسترس هست
یا اسم کتابهایی که در زندان نوشته اند؟؟
چیزی که واضحه اینه که اینا دو تا آدم رو سلاخی کردن و خودش هم اعتراف کردن. حالا بعدا مسلما میان جنبههای بی اهمیتی رو پررنگ میکنن که خودشون رو بیگناه نشون بدن. پسره خودش زخمای موقع درگیری با پدر الیزابت رو هنوز داشته و بعد گفته من به دروغ اعتراف کردم! خیلی تاسف آوره که آزاد شدن.
روایت داستان خیلی پازل طور بود. اما همچنین عجیب و جالب هم هست.
درود ، ممنونم،از شنیدن این اپیزود خیلی لذت بردم.