Skip to main content

این روزها مصادف است با پنجمین سالگرد بمب‌گذاری مارتن بوستون، که در اپیزود ۴ چنل‌بی به آن پرداختیم.

 

بوستون ـ یکی مهاجم، یکی داوطلب امدادگر، یکی که پایش را از دست داد، دیگری پسر کوچکش را و یک افسر پلیس که نزدیک بود جانش را از دست بدهد. پنج سال پیش، این پنج زندگی هیچ نقطه‌ی اشتراکی نداشتند. اما بمبی ترکید و خط پایان مسابقه را به خاک و خون کشید؛ سه نفر از تماشاگران را کشت؛ ۲۶۰ نفر را زخمی کرد و برای همیشه یک تروریست را به قربانیانش و قهرمانانی که برای کمک به آنها تلاش می‌کردند، پیوند زد. حمله‌ی ۱۵ آوریل ۲۰۱۳ اتفاقی بود که جهان را بهت‌زده کرد. به مردم گفتند پناه بگیرند. مسابقات تیم Red Sox و تیم Bruins لغو شد و تمام شهر به تصرف نیروهای مخصوص پلیس با خودروهای سنگین درآمد. پنج روز بعد یکی از مهاجمین کشته شده‌بود و دیگری در بازداشت پلیس بود؛ محلی‌ها در شبکه‌های اجتماعی با هشتگ #BostonStrong شجاعت و استواری خود را ابراز می‌کردند.

به بهانه‌ی اینکه یکشنبه‌ی گذشته، پنجمین سالگرد آن حادثه‌ی تروریستی بود، خبرگزاری اسوشیتدپرس این تک‌شات‌ها را انتخاب کرده‌است:

 

جوهر سارنایف (Dzhokhar Tsarnaev)

Dzhokhar Tsarnaev

گذشته

هم‌کالجی‌هایش او را به اسم “Jahar” می‌شناختند. پسر لوده‌ای که بیشتر از درس، عاشق مواد محرک بود. اما به زعم دادستان او و برادر بزرگترش ”Tamerlan” بعد از مهاجرت خانوادگی از روسیه به آمریکا در سال ۲۰۰۲ به افراطی‌گری گرایش پیدا کردند. ویدیوهای آن روز گویای این است که این دو برادر با کوله‌پشتی‌های حامل بمب دست‌سازشان در جمعیت بُر می‌خورند. دادستان اعتقاد داشت که آنها به تلافی اقدام نظامی آمریکا در کشورهای مسلمان تصمیم گرفتند این عملیات تروریستی را انجام دهند. “Tamerlan” چند روز بعد هنگام درگیری مسلحانه با پلیس کشته‌شد. جوهر در حالی که در یک قایق پنهان شده‌بود، دستگیر شد.

هم‌اکنون

سارنایف که ۲۴ ساله شده است به جرم استفاده مرگبار از سلاح و قتل عام و دیگر اتهامات در انتظار اعدام است. او تاکنون در زندان فلورانس کلرادو نگهداری شده‌است که یک زندان فوق‌امنیتی است و به آلکاتراس راکی‌ها معروف است. هیات منصفه، مرگ با تزریق کشنده را تایید کرده‌است اما به نظر می‌رسد اجرای حکم سال‌ها و شاید دهه‌ها به تعویق بیافتد.

خودش می‌گوید: «کشتن شهروندان بی‌گناه ما را تمام کنید تا ما هم بس کنیم». او اینها را قبل از دستگیری، بر بدنه‌ی قایق حک کرده‌بود.

 

 

ربکا گرگوری (Rebekah Gregory)

Photo: AP Photo/Richard Carson

گذشته

آن روز ربکا با پسر پنج‌ساله‌اش نوح و دوست‌پسرش نزدیک خط پایان بود. درست همان موقعی که انفجار پای چپ‌اش را تکه‌تکه کرد. او که بعدها طی مراسمی به درخواست ازدواج دوست‌پسرش پاسخ مثبت داده‌بود، در شرایط بغرنجی که دکترها تلاش می‌کردند طی چندین و چند عمل جراحی آنچه از پای چپش باقی‌مانده را حفظ کنند و سرانجام مجبور به قطع آن از ناحیه زیر زانو شدند، طلاق گرفت.

هم‌اکنون

نه تنها گرگوری از آن ماجرا نجات یافت بلکه زندگی‌اش رونق گرفت. او با عشق دوران کالج‌ خود ازدواج کرد و به هیوستون نقل مکان کرد. در بخش بازرگانی باشگاه بیس‌بال Astors یک شغل گرفت و علیرغم اینکه به او توصیه شده بود دیگر بچه‌دار نشود، یک دختر دیگر به نام Ryleigh به دنیا آورد. همچنین بنیاد Rebekah’s Angels را برای کمک به کودکان دارای اختلال استرسی ناشی از حوادث راه‌اندازی کرد. یک کتاب هم با عنوان “Taking My Life Back” نوشته‌است.

خودش می‌گوید: «وقتی زندگی طبیعی از بین می‌رود و شرایط عادی به‌هم می‌خورد آدم باید بگردد و ببیند چطور می‌تواند زندگی‌اش را جمع و جور کند. این اتفاق من را وادار کرد تا از زاویه‌ای کاملن متفاوت به زندگی نگاه کنم. وقتی بیدار می‌شوم خوشحالم که زنده‌ام و می‌توانم فقط یک لحظه‌ی دیگر کنار همسر و فرزندانم باشم. بستگی دارد نعمت‌ها را بشمارید یا کمبودها را».

 

 

کارلوس آردوندو (Carlos Arredondo)

Photo: CHARLES KRUPA/AP

 

گذشته

میلیون‌ها نفر او را با تصویری می‌شناسند که کلاه گاوچرانی بر سر داشت و تلاش می‌کرد تا زندگی Jeff Bauman را که یکی از تماشاگران ماراتن بود، نجات‌دهد. همان شخصیتی که در فیلم “Stronger” جیک گلن‌هال نقشش را بازی کرد. آردوندو بعد از اینکه یکی از پسرانش توسط یک تک‌تیرانداز کشته شد و دیگری در عراق خودش را کشت، یک فعال ضد جنگ و مشاور جلوگیری از خودکشی شده‌بود. آن روز و هنگام انفجار در خط پایان مسابقه در حال پخش‌کردن پرچم آمریکا بین تماشاگران بود و بلافاصله به نماد شجاعت تبدیل‌شد.

هم‌اکنون

او هم‌چنان هر کاری که بتواند برای کمک به دیگران انجام می‌دهد. امدادگر داوطلب صلیب سرخ است و بنیاد خانوادگی او برای پیشگیری از خودکشی‌ نظامیان تلاش می‌کند و در جشن‌ شکرگزاری برای خانواده‌ی نظامیان بوقلمون عید می‌فرستند. او در حال حاضر در تلاش است تا خود را آماده شرکت در اولین ماراتن عمرش بکند. ماراتن بوستون.

خودش می‌گوید: «چیزی که خیلی‌ها درک نمی‌کنند این است که اولین امدادگران حاضر در صحنه‌ی حادثه، خیلی از آسیب‌های مشابه قربانیان را تجربه می‌کنند. من هم درگیر بعضی مسایل بودم ولی اجازه ندادم مانع مسیرم شوند، همه‌ی ماجرا برای من تا حالا یک سفر فوق‌العاده بوده.»

 

 

بیل ریچارد (Bill Richard)

Bill Richard

گذشته

استقبال از دوندگان ماراتن در خط پایان یکی از سنت‌های خانوادگی آنهاست. بنابراین بیل و همسرش دنیس و سه فرزندشان آن روز در خط پایان بودند. پسر هشت ساله‌ی آنها، مارتین دقیقا روبروی یکی از بمب‌ها ایستاده بود. او در همان پیاده‌رو کشته شد. او هم‌اکنون در فریم عکسی زندگی می‌کند که بارها و بارها در رسانه‌های مختلف منتشر شد و او را با پوستری که خودش درست کرده‌بود نشان می‌دهد. روی پوستر نوشته‌است: «نه به جنایت بیشتر- صلح».

هم‌اکنون

ریچارد و همسرش با صرف‌ نظر از درخواست قصاص سارنایف همه را شگفت‌زده کردند. که اگر اینطور بشود آنها حق کلیه‌ی شکایت‌های آتی را از خود سلب کرده‌اند. آنها به یاد مارتین خیریه‌ای راه انداختند و در محله‌ای در پایین‌شهر یک پارک برای بچه‌ها ساختند.

خودش می‌گوید: «خوبی همیشه با فاصله‌ی زیادی برنده است».

 

 

دیک دنهو (Dic Donhue)

 

photo by Patrick Whittemore

 

گذشته

وقتی بیسیم اعلام کرد که نیروهای پلیس در حال تبادل آتش با متهم بمب‌گذاری ماراتن بوستون هستند، نیروهای پلیس از تمام واحدها پاسخ دادند. دنهو هم که پلیس ترانزیت بود بلافاصله خودش را به محل درگیری رساند. یک گلوله که احتمالن از تفنگ یکی از همکارها شلیک شده‌بود شریان اصلی او را قطع کرد و قلبش ایستاد. آنقدر خون از دست داده‌بود که تقریبن دیگر چیزی برای پمپاژ باقی نمانده‌بود.

هم‌اکنون

بعد از ارتقای درجه به سرگردی، دنهو از واحد پلیس ترانزیت بازنشسته شد. در حالیکه همچنان درگیر عوارض ناشی از آن جراحت است. او و همسرش بعد از اینکه تولد دومین پسرشان را جشن گرفتند، هم‌زمان با ماراتن امسال در ۱۶ آوریل، در انتظار فرزند سوم هستند. دنهو یک موقعیت شغلی جدید به‌دست آورده‌است و به عنوان سخنران و همچنین تعلیم‌دهنده‌ی افسران پلیس فعالیت می‌کند.

خودش می‌گوید: «تلاش می‌کنم در گذشته نمانم. با تمام دردی که هر روز احساس می‌کنم اجازه نمی‌دهم اوقاتم تلخ شود. این روزها دارم به طور کاملن متفاوتی روی اطرافیانم اثر می‌‌گذارم.»

 

منبع

ترجمه و تخلیص: علی صومی

 

دیدگاهتان را بنویسید