نوشته تئودور جان کازینسکی
مترجم: کیا ایران دوست
نکات قبل از مطالعه
مقاله توسط فردی آماتور ترجمه و تایپ شده است، پیشاپیش بابت هر گونه نقص و کاستی در این نسخه عذر میخواهم.
مقاله در بازهای زمانی تا سال ۱۹۹۵ و در کشور آمریکا نوشته شده، هنگام مطالعه برخی نکات و مثالها باید این چهارچوبهای مکانی و زمانی را در نظر گرفت.
برخی مثالهای مقاله که به گوش خواننده ایرانی آشنا نیست، به مثالهای آشنا تغییر یافتهاند (در انتقال مفهوم هیچ تصرفی صورت نگرفته).
مقاله بدون هیچ گونه سانسوری ترجمه شده است.
هر گونه تکثیر، انتشار یا ارجاع به این نسخه آزاد است.
عباراتی که درون پرانتز قرار دارند و به “.م.” ختم شدهاند توسط مترجم و برای فهم بهتر مطلب به متن اضافه شدهاند. سایر عبارات درون پرانتز، بخشی از متن اصلی هستند.
در مقاله گاهی به واژه FC بر خواهید خورد، این واژه مخفف عبارت Freedom Club (باشگاه آزادی) است که نویسنده مقاله خود را عضو آن میشمارد. (داستان تئودور کازینسکی معروف به یونابامبر را در اپیزود ۴۰ چنل بی تعریف کردیم.)
در بخش یادداشتها در انتهای مقاله، برخی جملات غیرضروری که به نظر کمکی به انتقال مفهوم نمی کنند حذف شده اند. اما بخش اصلی کتاب بدون حتی یک کلمه حذفیات یا دخل و تصرف به فارسی برگردانده شده است.
بخش اول را اینجا بخوانید.
بیش اجتماعیشدن
۲۴- روانشناسان واژه “اجتماعیشدن” را برای توصیف فرایندی به کار میبرند که طی آن کودکان تربیت میشوند و تمرین میبینند که تنها طبق امیال و خواستههای جامعه فکر کنند و دست به عمل بزنند. یک فرد هنگامی اجتماعی تلقی میشود که به معیارهای جامعه خود باور داشته باشد، از آنها پیروی کند و همچنین خود به عنوان قطعهای از ماشین اجتماع فعالیت کند. از آنجایی که به شکل سنّتی چپها به صورت شورشی تصویر شده اند، شاید غیرمنطقی به نظر بیاید اگر بگوییم بسیاری از چپها دچار “بیش اجتماعیشدن” هستند. روشن است بسیاری از چپها آنچنان هم که به نظر میآیند “شورشی” نیستند.
۲۵- نظام و معیارهای اخلاقی جامعه ما آنچنان پرپیچ و خم و انعطافناپذیر است که تقریبن در هر عملی مقداری وجه غیراخلاقی وجود دارد. برای مثال ما نباید از هیچکس متنفر باشیم، در حالی که هر فردی در برهههایی از زندگی نسبت به بعضی افراد احساس تنفر داشته است، چه به آن اعتراف کند چه نکند. بعضی از افراد آن چنان به شکل افراطی اجتماعی شدهاند که تلاششان برای اخلاقی بودن در فکر، عمل و احساسات خود، باعث تحمیل باری عظیم بر ناخوداگاه آنها میشود. آنها دائمن در حال فریب دادن خود هستند و برای هر عمل، احساس یا ایده خود، توجیه یا بنیانی اخلاقی مییابند تا از احساس گناهکار بودن دور بمانند. ما برای توصیف چنین افرادی از عبارت “بیش اجتماعی شده” استفاده میکنیم [۲].
۲۶- ببش اجتماعیشدن میتواند منجر به اعتماد به نفس پایین، احساس ناتوانی، احساس بازنده بودن، گناهکار بودن و….. شود. از مهم ترین راهها برای اجتماعی کردن کودکان این است که جامعه در برابر هر سخن یا عملِ کودک که بر خلاف عرف باشد، احساس شرمساری و سرافکندگی را به آنها القا میکند. اگر این اتفاق چندین بار تکرار شود و یا اگر خود کودک به شکل ذاتی حساستر باشد، در وی احساس بسیار شدید “شرمندگی از خود” به وجود میآید. اکثر مردم مقداری از فعالیتهایی چون اغراق، دروغ، قانون شکنی و…. را انجام میدهند اما افراد بیش اجتماعی شده نمی توانند چنین کارهایی انجام دهند یا در صورت انجام با احساس شدید شرم و تنفر از خود همراه خواهد شد. چنین فردی حتی در صورت فکر کردن به مسائلی که از نظر اجتماع قابل قبول نیستند نیز دچار احساس گناه میشود. علاوه بر اینها، اجتماعیشدن فقط در محدوده اخلاقیات باقی نمیماند و بسیاری از موضوعات در خارج از حیطه اخلاق را هم در بر میگیرد؛ به این ترتیب فردی که به شکلی افراطی اجتماعی شده است به وسیله افسار و قلّادهای روانی مهار میشود تا فقط در مسیرهایی که جامعه برایش تدارک دیده قدم بگذارد. در بسیاری از این افراد، این مسائل درونی باعث احساس شدیدی از محدودیت و عدمتوانایی تغییر میشود که میتواند دشواری بسیاری به آنها تحمیل کند. نتیجه این است که “بیش اجتماعیشدن” از بزرگترین ظلمهایی است که افراد میتوانند بر یکدیگر روا دارند.
۲۷- ما اعتقادداریم که بخش بسیار مهم و تاثیر گذاری از چپ مدرن به شکلی افراطی اجتماعی شده است و این “بیش اجتماعیشدن” نقش بسیار پررنگی در تعیین جهت حرکت چپ مدرن دارد. چپهای “بیش اجتماعی شده” بیشتر به نظر میرسد که بیشتر از روشنفکران و اعضای طبقه اجتماعی متوسط به بالا باشند. همچنین توجه کنید که اندیشمندان دانشگاهی [۳]، بیش اجتماعی شده ترین گروه جامعه را تشکیل میدهند.
۲۸- چپ بیش اجتماعی شده سعی میکند با “شورشگری”، از بند قلادههای روانشناختی خود آزاد شود و احساس استقلال کند. اما غالبن او به اندازه کافی قدرتمند نیست تا علیه بنیادی ترین ارزشهای جامعه شورش کند. به شکل کلّی، امروزه اهداف چپ گرایان چندان تفاوتی هم با اهداف و آرمانهای خود جامعه ندارد. در واقع چپ هنجارهای اخلاقی جامعه را جذب میکند، آنها را کمی تغییر میدهد و سپس به شکل عجیبی بقیه جامعه را متهم به خدشه دار کردن آن ارزشها میکند. مثالها: برابری نژادی، برابری جنسیتی، صلحطلبی، عدم خشونت، آزادی بیان، مهربانی با حیوانات و به طور کلیتر و عمیقتر: وظیفه فرد برای خدمت به اجتماع و وظیفه اجتماع برای محافظت از فرد. چنین ارزشهایی خود به صورت ذاتی و عمیق در روزمره ی جامعه ما یا حداقل طبقه متوسط و بالای آن [۴] گنجانده شدهاند. حتی بسیاری از چپها خود گاهی به این اصول پایبندی کامل ندارند، اما در عوض کینه جویی خود را متوجه مردم میکنند و آنان را به دلیل اینکه به اندازه کافی به اصول توجه ندارند مخاطب خشونت و کینهورزی خود قرار میدهند.
۲۹- اکنون میخواهیم نشان دهیم که چپ بیش اجتماعی شده، چگونه وابستگی شدید خود به اصول و سنتهای جامعه را با نمایش شورش علیه آنها پنهان میکند. بسیاری از چپها طرفدار اقدامات مداخله جویانه ویژهای هستند، مثل کوچ دادن سیاهان به محلههای ثروتمند، جایگاه اختصاصی شغلی برای آنها، بودجه فراوان برای مدارس آنها و….. در واقع آنها میخواهند که سیاهان را هم وارد سیستم و در آن ادغام کنند. آنها را وکیل، تاجر یا پزشک کنند. دقیقن مانند نسخهای عینی از طبقه سفیدپوستان متوسط به بالا. اگر این عبارت را به یک چپگرا بگوییم، آنها پاسخ خواهند داد که شبیه کردن سیاه به سفید آخرین چیزی است که میخواهند و آنها به شدت متمایل به حفظ فرهنگ و آداب سنتی سیاهان هستند. اما آیا حفظ یک فرهنگ و سبک زندگی اینگونه است؟ در واقع آنها به جز نمودهای سطحی مانند غذا، لباس یا موزیک، نمودهای مهم و عمیقتر دیگر را قبول ندارند و بسیار سعی میکنند که این نمودهای مهمتر را به ارزشهای طبقه متوسط به بالای سفیدپوست آلوده کنند؛ بالا رفتن از نردهبان شغلی، تحصیل در دانشگاه، زندگی لوکس و گرانقیمت و…… آنها میخواهند الگوی رفتاری پدران سیاهپوست را تغییر دهند، رفتار گروههای خیابانی سیاه را تغییر دهند و…… نکته جالب این است که این ارزشها دقیقن همان ارزشهای سیستم صنعتی-تکنولوژیک هستند. در واقع سیستم مادامی که فرد در دانشگاه تحصیل میکند و نردبان طرقی را طی میکند، به آهنگ موردعلاقه فرد، اعتقادات فرد یا طرز آرایش و پیرایش او کاری ندارد. به شکل کلی گرچه چپ گرایان این را کتمان میکنند ولی به شدت به دنبال ادغام همه روهها در سیستم و مجبور شدنشان به پذیرش ارزشهای سیستم هستند.
۳۰- ما به هیچ وجه ادعا نمیکنیم که چپها هیچگاه به دنبال شورش علیه ارزشهای بنیادی اجتماع نیستند. البته آنها به شکلی مضحک با توسّل به خشونت فیزیکی، بر خلاف یکی از اصول بنیادین خود که همان صلح طلبی و مبارزه با خشونت است عمل میکنند. به زعم خودشان، این خشونت فیزیکی برای آنها نوعی از آزادی میباشد، اما در واقع با ابراز خشونت سعی در شکستن محدودیتهای روانی دارند که بر آنها حاکم است اما این مسئله را در پوششهایی چون اعتراض به تبعیض، اعتراض به مراجع قدرت یا مواردی از این قبیل میپوشانند.
۳۱- ما میدانیم که بسیاری از رفتارهای چپ گرایان ریشه در روانشناسی آنها دارد و برای تشریح این مسائل و مشکلات به چند جلد کتاب نیاز داریم. در این جا ما فقط سعی کردیم که دو مورد از مهم ترین این مشکلات را معرفی کنیم.
۳۲- مشکلات چپ گرایان نمادی از مشکلات عمومی شایع در جامعه ما هستند: تمایلات افسردهگرایانه، اعتماد به نفس پایین، احساس ناتوانی و شکست خورده بودن و…… شگفت این که با این وجود، باز هم جامعه سعی دارد که ما را بیش از پیش اجتماعی کند؛ اکنون حتی جامعه به ما میگوید که چگونه غذا بخوریم، چگونه ورزش کنیم، چگونه عشق بورزیم، چگونه فرزندان خود را تربیت کنیم و موارد روزافزون دیگر.
روند قدرت
۳۳- انسانها نیاز به پدیدهای به نام “روند قدرت” دارند. این پدیده ارتباط بسیار نزدیکی با نیاز به خود قدرت دارد اما با آن یکسان نیست. روند قدرت از ۴ جز تشکیل شده که سه مورد از آنها برای ما آشنا هستند: هدف، تلاش برای رسیدن به هدف و رسیدن به آن. چهارمین مورد ممکن است برای ما غریب به نظر برسد، در واقع نیاز افراد به این مورد بسیار متفاوت است، این نیاز “خودمختاری” نام دارد که در مورد آن ببشتر بحث خواهیم کرد (پاراگراف ۴۲ تا ۴۴).
۳۴- فرض کنید که فردی میتواند هر چه را که دلش بخواهد تنها با آرزو کردن آن داشته باشد. چنین فردی دارای “قدرت” است اما به سرعت مشکلاتی جدی در او بروز خواهد کرد. در ابتدا وی بسیار اوقات خوبی خواهد داشت اما با گذشت زمان او بیشتر و بیشتر کسل خواهد شد. ممکن است حتی پس از گذشت مدتی خاص، وی از نظر بالینی به افسردگی مبتلا گردد. در مقیاس بزرگتر، تاریخ نشان داده است که همه حکوتهای اشراف سالار، روزی به سمت فاسدشدن طی مسیر میکنند و وارد پروسه زوال میشوند. با وجود این که چنین حکومتهایی از قدرت کافی برخوردار هستند، اما قدرت به تنهایی کافی نیست و باید هدف و مسیری برای رسیدن به آن وجود داشته باشد.
۳۵- هر فردی اهدافی دارد، در پایین ترین سطح اهدافی مانند غذا، پوشاک و هر چیز دیگری که برای زنده ماندن نیاز است. اما بعضی افراد همه اینها را بدون هیچ تلاشی به دست میآورند و همین باعث خستگی روحی و درماندگی آنان خواهد شد.
۳۶- عدم دستیابی به اهداف مهم، اگر این اهداف زیستی باشند به مرگ و اگر این گونه نباشند، به واماندگی شدید منجر میشود. این عدم دستیابی دائم به اهداف در طول زمان باعث به وجود آمدن حس بازنده بودن، اعتماد به نفس پایین و افسردگی میشود.
۳۷- بنابراین یک انسان برای جلوگیری از مشکلات روانی جدی، به اهدافی نیاز دارد که دستیابی به آنها نیاز به تلاش دارد و همچنین در صورت تلاش کردن، احتمالی منطقی در رسیدن به آن اهداف دارد.
فعالیتهای جایگزین
۳۸- اما همه انسانهای قدرتمند وارد مسیر کسالت و فساد نمی شوند. برای مثال یکی از امپراطورهای ژاپن به جای غرقشدن در مسیر لذت و فساد، خود را وقف زیست شناسی دریایی کرد و در آن حوزه درخشید. در واقع هنگامی که افراد نیاز به تلاش و کوشش برای برطرف کردن نیازهای زیستی خود ندارند، شروع به یافتن هدفهای مصنوعی برای خود میکنند. در بسیاری از موارد افراد با همان انرژی و انگیزهای این اهداف را دنبال میکنند که اجداد آنها هدفهای زیستی خود را دنبال میکردند. در واقع در امپراطوریهای کهن اکثرن هر اشراف زادهای به گونهای این کار را انجام میداد: برخی به شکار میپرداختند (که به گوشت آن نیازی نداشتند)، برخی به ثروتاندوزی بیشتر میپرداختند و تعداد کمی هم به دنبال علم میرفتند. (مانند لُرد کلوین، فیزیک دان بریتانیایی.م.)
۳۹- ما از این گونه فعالیتها که افراد صرفن برای این که چیزی برای انجام دادن داشته باشند و از دنبال کردن آن رضایت خاطری مصنوعی را به دست آورند به عنوان “فعالیتهای جایگزین” یاد میکنیم. اکنون به روشی ساده برای شناسایی فعالیتهای جایگزین اشاره میکنیم: فعالایتی مشخص را در نظر بگیرید. گر فرد مجبور میبود که بخش بزرگی از زمان و انرژی خود را صرف برآوردن نیازهای اولیه زیستی خود کند، آیا هنوز هم از انجام ندادن آن فعالیت خاص احساس محرومیت میکرد یا کمبودی ویژه را در زندگی اش احساس میکرد؟ اگر پاسخ “خیر” باشد، در واقع آن هدف مشخص و کوشش در راه آن همگی فعالیتهایی جایگزین هستند. برای مثال مطالعات آن امپراطور ژاپنی در زمینه زیستشناسی دریایی به روشنی نقش فعالیت جایگزین را داشتند، چرا که اگر آن امپراطور مجبور بود که بخش بزرگی از زمانش را صرف رسیدن به هدفهای زیستی پایه زندگی بکند، به هیچ وجه ازعدم مطالعه زیست شناسی دریایی احساس محرومیت نمیکرد. اما از سوی دیگر، تلاش برای به دست آوردن عشق یا سکس فعالیت جایگزین نیست زیرا هر فردی با هر نوعی از زندگی در طول تاریخ، از نبود عشق و سکس احساس محرومیت کرده است.
۴۰- در جامعه صنعتی مدرن تنها مقدار کمی تلاش نیاز است تا نیازهای زیستی فرد رفع شوند. در واقع تنها فاکتورهای مورد نیاز، بهره هوشی معمولی و متوسط و همچنین “فرمانپذیری” هستند. اگر کسی این دو فاکتور را داشته باشد، جامعه از گهواره تا گور از وی محافظت کرده نیازهای اولیه اش را برطرف میکند. بنابراین عجیب نیست که در چنبن جامعهای، چنین حجمی از فعالبتهای جایگزین وجود داشته باشد؛ فعالیتهای علمی، مسابقات ورزشی، فعالیتهای انساندوستانه، خلق آثار هنری و ادبی، ارتقای شغلی، تلاش برای ثروت بیش از حد مورد نیاز و فعالیتهای اجتماعی که برای خود فرد سود خاصی در پی ندارد. الیته ممکن است این فعالیتها همیشه به شکل خالص حالت جایگزین نداسته باشند، مثلن یک دانشجو ممکن است در پی پرستیژ و مقام باشد، یک هنرمند در پی ابراز و نمایاندن خود، فعال اجتماعی در پی بروز کینههای خود و….. اما برای اغلب افراد این فعالیتها همان نقش فعالیتهای جایگزین را دارند. برای مثال اکثر دانشمندان و پزشکان به شما خواهند گفت که شغل خود را بیشتر به خاطر “احساس رضایت” و “سودمند بودن برای جامعه” انتخاب کردهاند.
۴۱- برای اکثر مردم، فعالیتهای جایگزین رضایت و لذت کمتری از دنبال کردن اهداف واقعی دارند. (منظور از واقعی، فعالیتهایی است که فرد پس از دستیابی به “روند قدرت” هم به دنبال آنها خواهد رفت، مانند عشق) یک نشانه این است که در اکثر موارد، افرادی که به شکلی عمیق به فعالیتهای جایگزین مشغول و در ارتباط هستند، هیچگاه احساس راحتی و آرامش نمیکنند؛ فردی که درامد بالایی دارد به دنبال پول بیشتر است، دانشمند مسئلهای را حل میکند و سپس دنبال مسائل بی نهایت دیگر میرود، رکورددار المپیک به خود فشار میآورد تا رکورد بهتری را ثبت کند و…. بسیاری از افرادی که درگیر این فعالیتهای جایگزین هستند به شما خواهند گفت که این فعالیتها احساس رضایت بیشتری را از فعالیت برای رفع نیازهای بیولوژیک فراهم میآورد، اما این تنها به آن دلیل است که در جامعه امروزی، تلاش لازم برای رفع نیازهای بیولوژیک به شدت کاهش یافته است. دلیل بسیار مهم دیگر این است که در جامعه امروزی، افراد نیازهای بیولوژیک خود را توام با “خودمختاری” حل نمیکنند، بلکه این نیازها توسط سیستم و با کمترین تلاش فردی ممکن، برای وی حل و فصل میگردند. (نکته جالب این که هر چه از جهان توسعه یافته به سمت جهان در حال توسعه حرکت میکنیم، خودمختاری نه تنها در شیوه رفع نیازهای بیولوژیک، بلکه حتی در انتخاب فعالیتهای جایگزین هم از بین میرود. در غرب حداقل درجاتی از خودمختاری در انتخاب فعالیت جایگزین وجود دارد.م.)
خودمختاری
۴۲- خودمختاری به عنوان بخشی از “روند قدرت” شاید برای همه افراد ضروری نباشد، اما همه افراد کم و بیش به مقداری از آن برای حرکت به سوی اهدافشان نیاز دارند. تلاشهای آنها باید با اراده خود آنها و در سمتوسویی که خودشان دوست دارند باشد. با این وجود بسیاری از مردم نیازی به خودمختاری بیش از حد و تلاش انفرادی ندارند و تنها تلاش به عنوان عضوی از گروه یا سیستمی کوچک برای آنها کافی است. بنابراین اگر گروهی چندنفره از افراد در مورد هدفی به توافق برسند و در راه رسیدن به آن تلاش کنند، نیازهایشان به “روند قدرت” مرتفع خواهد شد. اما اگر همین افراد تحت انقیاد و دستورات بالادستی که جایی برای تصمیم گیری شخص و اراده شخصی باقی نمیگذارد باشند، نیاز آنان به روند قدرت مرتفع نخواهد شد. این نکته حتی درباره گروههایی با تعداد افراد خیلی زیاد که در آن نقش هر فرد در تصمیمگیری گروهی بسیار کمرنگ است نیز صادق است [۵].
۴۳- برخی افراد نیاز کمی به خودمختاری دارند. در چنین افرادی یا میل به قدرت ضعیف است، یا این میل را به وسیله عضویت در سازمان یا گروهی مشترک ارضا میکنند. همچنین در اینجا دسته سومی هم وجود دارد که امیال قدرتطلبانه خود را صرفن به وسیله قدرت و خشونت فیزیکی برطرف میکند، مانند سربازی که کورکورانه و با اطاعت محض از مافوق خود مشغول به شکنجه و آدم کشی میشود.
۴۴- اما برای اکثر مردم، تنها در طی روند قدرت است که احساس واقعی اعتماد به نفس و تکیه بر خود به دست میآید. وقتی کسی موقعیت و فرصت کافی برای حرکت در روند قدرت را ندارد نشانههایی بروز خواهد داد که مهم ترین آنها عبارتند از: کسلی و بیحوصلگی، درماندگی، اعتمادبه نفس پایین، احساس فرودست بودن، احساس بازندگی، افسردگی، شرم، کینه، لذت گرایی مادی افراطی، رفتار جنسی غیرعادی، اختلالات خواب و اختلالات گوارشی [۶].
[ادامه دارد]
یادداشتها:
۲. در دوران ویکتوریایی، بسیاری از افراد “بیش اجتماعی شده” در نتیجه ی سرکوب، یا تلاش برای سرکوب امیال جنسی خود دچار مشکلات روانی حاد گشتند. فروید هم بنیان تئوریهای خود را بر چنین افرادی گذاشت. امروزه نقطه تاکید اجتماعیشدن از سکس به خشونت تغییر یافته است.
۳. متخصصان علوم مهندسی یا هر علم “فیزیکی و قابل لمس” دیگر لزومن شامل این بحث نمیشوند.
۴. بسیاری از افراد طبقه متوسط و بالا وجود دارند که در برابر این ارزشها مقاومت میکنند اما این مقاومت اکثرن پنهان میماند و به شکل بسیار محدود در رسانههای جمعی نمایش داده میشود. تکانه اصلی تبلیغات در جامعه ما، به نفع ارزشهای عنوان شده است. دلیل اصلی این که چرا این ارزشها تبدیل به ارزشهای اصلی جامعه ما شدهاند این است که این ارزشها برای جامعه صنعتی مفید هستند. خشونت نهی میشود چرا که عملکرد سیستم را مختل میکند، تبعیض هم زیبا نیست چرا که استعدادهای گروههای اقلیت که میتوانست به درد سیستم بخورد را از سیستم دور خواهد کرد. فقر باید ریشه کن شود چرا که طبقه فرودست برای سیستم مشکل ایجاد میکند. زنها به داشتن شغل تشویق میشوند چرا که به این طریق سیستم از نیروی کار آنها استفاده میکند و به این طریق بهتر در سیستم ادغام میشوند و به جای داشتن جایگاه در خانواده شان، جایگاهی در سیستم خواهند یافت و این باعث ضعیفترشدن بنیانهای خانواده خواهد شد (رهبران سیستم همیشه از اشتیاق خود به تقویت خانواده سخن میگویند اما در واقع همه هدف آنها این است که خانواده به عنوان ابزاری برای اجتماعی کردن هر چه بیشتر کودکان و وارد کردن هر چه موثرتر آنها به سیستم عمل کند).
۵. شاید این بحث مطرح شود که اکثر مردم نمیخواهند خودشان تصمیمات خودشان را بگیرند، بلکه تمایل دارند که رهبرانشان به جای آنها فکر کنند. رگهای از درستی در این بحث وجود دارد. مردم با تصمیم گیری درباره امور کوچک مشکلی ندارند، اما تصمیم گیری درباره مسائل بنیادی و دشوار نیازمند روبه روشدن با مسائل و تضادهای روانی است و مردم از تضادهای روانی و درونی متنفر اند، به همین دلیل دوست دارند که دیگران تصمیمات بزرگ را برایطان بگیرند. اما این گونه نیست که آنها بخواهند که این تصمیمات بدون هرگونه نظر خواهی یا تاثیرگذاری از جانب خودشان برایشان گرفته شود. آنها میخواهند به رهبرانشان دسترسی داشته باشند و تا حدی بتوانند بر تصمیماتشان تاثیرگذار باشند. حداقل در این سطح آنها به مقداری خود مختاری نیاز دارند.
۶. برخی از نشانههای لیست شده، شبیه نشانههای نمایان شده توسط حیوانات زندانی در قفس است. محرومیت از “روند قدرت” به این ترتیب باعث بروز چنین نشانههایی میشود: فهم و دانش عمومی و عامّی در مورد انسان میگوید که عدم وجود اهداف بلند مدت باعث کسلشدن و سررفتن حوصله میشود که در صورت ادامه یافتن تبدیل به افسردگی میشود. ناکامی در رسیدن به اهداف باعث سرگشتگی و کاهش اعتماد به نفس میشود. این سرگشتگی به عصبانیت تبدیل میشود و عصبانیت در نهایت تبدیل به خشونت میشود. همه این مشکلات با هم در نهایت باعث اختلالات خواب، اختلالات گوارشی و همچنین احساس گناه میشود. چنین کرختی و افسردگیای غالبن خود به لذت گرایی مادی بیش از حد به عنوان تلاشی برای فرار از شرایط میانجامد. البته واقعیت پیچیدهتر از اینهاست و موارد ذکر شده به نوعی ساده سازی واقعیت هستند و البته که محرومیت از روند قدرت تنها دلیل بروز چنین علائمی نیست. و البته که منظور از افسردگی، لزومن نوعی از افسردگی نیست که نیاز به ویزیت روانپزشک داشته باشد، بلکه بسیاری از موارد به صورت افسردگی ملایم و خفیف هستند. و منطور ما از هدف، لزومن اهداف بلند مدت نیست، بلکه اهدافی مانند فراهم کردن غذا و امکانات برای خانواده هم برای اکثر افراد هدفی است که کاملن کفایت میکند.
سلام به جناب بندری عزیز، پادکست بینظیره و ممنون باعث ترجمهی خوب مانیفست. امیدوارم زودتر بقیهش هم ترجمه بشه