زهرا مدرس
اپیزود ۶۲ تا ۶۴ چنلبی داستان پیچیدهای از گم شدن دختری رو در توکیو روایت میکنه؛ به نام لوسی بلکمن که سال ۲۰۰۰ به دنبال تغییر در زندگی به ژاپن سفر کرد. قصه در منطقهای از توکیو به اسم راپونگی شروع میشه، جایی که لوسی و دوستش فیلیپه کارشون رو به عنوان هاستس در یکی از کلابهای این منطقه شروع میکنن.
لوسی بلکمن: ۲۱-ساله و از یک خانواده مرفه بریتانیایی؛ دختر منظم، عاقل و با اعتماد به نفسی بود که تو این سن و سال به زیبایی، سلامتی و پول اهمیت زیادی میداد. به همین دلیل سراغ زندگی دانشجویی نرفت ولی کارهای مختلفی رو تجربه کرد مثل: کمک معلمی در مدرسه خصوصی، کارمند بانک فرانسوی در لندن و در نهایت مهمانداری بریتیش ایرویز. اما به خاطر فشار کاری و برای تغییر در زندگی همراه دوستش، فیلیپه، میرن ژاپن و خیلی زود کارشون رو به عنوان هاستس یا میزبان در کلاب کازابلانکا شروع میکنن که در واقع بخشی از تجارت میزوشوبای در توکیو محسوب میشه.
لوییزه فیلیپ: دوست صمیمی لوسی از ۱۳ سالگی و از طبقه کارگر؛ دختر خوش برخورد و خندهرویی که از خیلی جهات با لوسی فرق داره ولی در عین حال به خاطر شباهتهای رفتاری و اخلاقی، نیمه گمشده همدیگه بودن.
اسکات: دوست پسر ۲۰ ساله لوسی و اهل تگزاس؛ عضو نیروی دریایی آمریکا بود که روی ناو هواپیمابری در ژاپن کار میکرد.
اکیرا تاکاگی: مردی با هویت جعلی که اولین بار بعد از گمشدن لوسی با فیلیپه تماس گرفت و گفت لوسی به فرقه نوظهوری پیوسته و قصد نداره به زندگی قبلش برگرده.
جین استیر: مادر لوسی، او به نیروی ذهن و ماورای طبیعت باور داشت و اسم لوسی (هممعنی با نور در لاتین) رو هم به همین دلیل انتخاب کرد. معتقد بود این نیروها در بعضی افراد به طور ذاتی وجود دارن و دخترش لوسی هم از این دسته آدمهاست. رابطه عمیق و نزدیکی با بچههاش و به خصوص لوسی داشت؛ سعی میکرد برخلاف کودکی خودش، زندگی خوب و راحتی برای اونا فراهم کنه.
تیم بلکمن: پدر لوسی، او مدتها بود که از مادرش جدا شده و کنار بچههاش زندگی نمیکرد. تیم یک بار جون لوسی رو در دو سالگی نجات داد، همین طور بعد از گمشدن لوسی تونست داستانش رو در رسانهها داغ و زنده نگه داره. این روند و تلاشهای او در جلب توجه افراد و جامعه به پیشروی پرونده لوسی در ژاپن کمک قابل توجهی کرد.
سوفی و روپرت بلکمن: خواهر و برادر کوچک لوسی؛ سوفی دو سال از او کوچکتر بود و نزدیکترین شخصیت رو به خواهرش داشت. سوفی بلافاصله بعد از گمشدن لوسی به توکیو رفت و همراه پدرش دوره سختی رو برای پیدا کردن خواهرش گذروند. (ویدیوهای جستجوی خیابانی سوفی و گزارش نشست مطبوعاتیشون رو میتونید اینجا با زیرنویس فارسی ببینید)
کنجی: مشتری ثابت لوسی در کازابلانکا؛ مرد احساساتی و از نظر عاطفی وابسته به لوسی اما با رعایت حدود و قوانین کلاب. او اولین مظنون پرونده بود اما فورا مشخص شد نقشی در این ماجرا ندارد.
مایک هیل: کلاهبرداری که ادعا کرده بود از لوسی خبر داره و به خاطر روابطش با دلالان اسلحه و یاکوزا در ژاپن میتونه لوسی رو برگردونه. بعد از مدتی تیغزدن پدر لوسی و امید واهی دادن مشخص شد کلاهبردار سابقهداره و دو سال بعد دستگیر شد.
مندی: خانومی که پیش از این در کازابلانکا کار کرده بود و لوسی رو دورادور میشناخت. او با یادآوری آخرین روزهای کارش در کازابلانکا تونست مشخصات مرد پولداری رو در اختیار یک پلیس بازنشسته و آشنای خانوادگی بلکمنها قرار بده که نشونههای هشدار در رفتارش داشت و سر نخ خوبی برای پرونده بود.
کریسنا: دختری که از ۱۹ سالگی به دنبال هیجان و استقلال از استرالیا به ژاپن اومد، و مدت زیادی به عنوان هاستس در کلابهای مختلفی مثل کازابلانکا کار کرده بود. او هم نشونههایی از مرد پولدار و ۴۰-۵۰ سالهای داد که شخصیت جذاب و متفاوتی از بقیه مشتریهای کلاب داشت. با شنیدن ماجرای لوسی، داستان مشابهی با گزارش چند دختر دیگر رو برای پلیس روایت کرد که توسط این مرد، در یک آپارتمان ساحلی، بیهوش شدند و مورد تجاوز قرار گرفتهاند. و این گزارشها مسیر جدیدی در روند تحقیقات پلیس باز کرد.
یوجی/جوجی اوبارا: متولد ۱۹۵۲ در خانوادهای زاینیچی -کرهای های مقیم ژاپن. پدر او در سالهایی که کره درگیر جنگ بود و ژاپن فرصت خوبی برای رشد پیدا کرد، تونست به کمک روابطش با یاکوزا وارد کسب و کارهایی مانند پاچینکو – از معدود انواع قمار مجاز در ژاپن- بشه و پول خوبی به دست بیاره و برخلاف دیگر زاینیچیها زندگی مرفهای برای خانوادهش فراهم کند. اوبارا در ۱۵ سالگی برای تحصیل در یکی از بهترین مدارس توکیو از خانواده جدا شد و زندگی مستقل خودش رو شروع کرد. پسر باهوش، مستقل و تنهایی بود که به انگلیسی تسلط داشت و به موسیقی علاقهمند.
در ۱۶ سالگی پدرش رو از دست میده و ثروت قابل توجهای به ارث می بره. مدتی دور دنیا سفر کرد و بعد از بازگشت به ژاپن با دو مدرک حقوق و علوم سیاسی فارغ التحصیل شد. به خاطر روابط محدود و عدم معاشرت اطلاعات بیشتری از زندگی شخصی او در بزرگسالی در دسترس نیست. اما خودش خاطرات و جزییات فعالیت های جنسیش رو ثبت و ضبط کرده است.
اوبارا بعد از ماجرای مفقود شدن لوسی با شهادت تعدادی از زنهای قربانیش به عنوان تنها متهم پرونده دستگیر و با توجه به شواهد و مدارک موجود در آپارتمانش به چندین فقره تجاوز و قتل کاریتا ریجوی محکوم شد.
برای آشنایی بیشتر با زاینیجیها این مطلب رو بخونید.
کاریتا ریجوی: دختر جوان اهل استرالیا که بعد از مشکلات خانوادگی و دورههای سخت روحی به سیدنی نقل مکان می کنه. او که دختری پرانرژی، خلاق و رقصنده جذابی
بود در سیدنی با پسر بریتانیایی به اسم رابرت آشنا میشود. کاریتا به پیشنهاد دوستش برای کار به ژاپن میره و به عنوان هاستس مشغول به کار میشه. در سفر سوم و در یک آخر هفته ناپدید میشه و چند روز بعد بیهوش در بیمارستانی پیداش میکنند. کاریتا در اثر عفونت شدید فوت میکنه و بعدها مشخص میشه یکی از قربانیان اوبارا بوده و با کلروفوم مسموم شده است.
بود در سیدنی با پسر بریتانیایی به اسم رابرت آشنا میشود. کاریتا به پیشنهاد دوستش برای کار به ژاپن میره و به عنوان هاستس مشغول به کار میشه. در سفر سوم و در یک آخر هفته ناپدید میشه و چند روز بعد بیهوش در بیمارستانی پیداش میکنند. کاریتا در اثر عفونت شدید فوت میکنه و بعدها مشخص میشه یکی از قربانیان اوبارا بوده و با کلروفوم مسموم شده است.
ساتورو کاتسوتا (یا مستر A): مردی ساکن توکیو و کسی که اوبارا ادعا میکرد، لوسی رو بعد از اور دوز به او سپرده و او هم گفته لوسی رو به افراد دیگه ای برای دریافت مواد مخدر معرفی کرده است.
میتسوتا: مردی از رهبران یاکوزا که سال ۲۰۰۵ به عنوان شاهد از طرف اوبارا به اداره پلیس مراجعه کرد. او شهادت داد، کاتسوتا راننده و پیشکار او بوده و برایش در مورد مرگ لوسی و مصرف شیشه اعتراف کرده است.
سلام
داستان بسیار خوبی هست.
لطفا طرحی که خواهر لوسی تو دادگاه از مضنون کشیده رو هم بذارید
مرسی
احساس میکنم با گوش دادن به این پادکستها دسترسی به ماجراها و اطلاعاتی پیدا کردم که در هیچ کتاب و درسی نمیتونستم ببینمشون و با لحن زیبا و دلنشین اقای بندری هم از نزدیک انگار تجربه شان میکنم، ممنون از همه زحمتهاتون ، دوست دارم در این راه کمکتون کنم.
واقعا داستان را عالی بیان میکنید و هر هفته منتظر شنیدن بقیه داستان هستم.
ممنون
کاملا موافقم
اینطور که نوشته قسمت ۵ خیلی طول میکشه که! طاقت نداریم بخدا
اولش که پدر لوسی رفت ژاپن و همه تلاششو کرد تا لوسی رو پیدا کنه و تگ رسانه ها نگهش داره با خودم گفتم چه پدر خوب و مهربونی! ولی وقتی فهمیدم از اوبارا پول خون لوسی رو گرفت واقعا عصبانی شدم. احساس میکنم خون لوسی پایمال شد. پدری که در ازای جسد تیکه تیکه شده ی دخترش پول گرفت و قاتلی که هنوز زنده اس! خیلی ناراحت شدم بیچاره لوسی????
فقط اون جاش که على بندرى بغض کرد…
تا حالا هیچ متنى به این اندازه تحت تاثییر قرارش نداده بوود همچنین ما رو…
یه دونه باشى على بندرى…
کجا بغض کردن؟
دقیقا دو دقیقه آخر قسمت ۵ مو به تن آدم سیخ میشه عالی بود
بعضی قسمتها بسیار طولانی و پرجزئیات میشه و از حوصله خارج میشه. اگه اپیزودها کوتاهتر بود و اطلاعات اضافه رو در بخشهای تکمیلی میزاشتید و هر کس تمایل داشت میرفت مطالعه میکرد بهتر بود.
در کل هم نحوه بیان و هم موضوع داستان خوبه و من دوست دارم که اطلاعاتمون رو در برخی زمینه ها افزایش میده.
من خیلى راحت و شیک میزنم ۲x همه رو زودتر میگه!
دقیقا
آقای بندری بیان زیبا و دلنشین شما در روایت ماجرا خیلی تاثیر گذاره .البته من دیگر داستانهای واقعی که روایت کردید با علاقه دنبال کردم .امیدوارم در کارتون موفق باشید و هر هفته داستانهای تاثیر گذار برای ما تهیه کنید
من دوست داشتم عکس فیلیپه رو ببینم
دقیقن
بسیار جالبه داستان و خیلی خوب بیان میکنید
بسیار جالبه داستان و خیلی خوب بیان میکنید
خیر این اولین باره
وای منم خیلی دوست دارم ببینم.. کاش اینستاگرام داشتن????????????♀️مثل پادکست دریای پول که یکی از شخصیت ها خانم ایرانی بود
سلام.اگه ممکنه عکسهای آکیرا تاکاگی، اسکات و بقیهی شحصیت هارو هم قرار بدید.
ارادتمند.
اکیرا همون اوباراس، بعد از اینکه لوسی رو کشت به اسم جعلی اکیرا زنگ زد به فیلیپه
عالی هستید عااالی
هیچوقت فکر نمیکردم تو کفه قسمت بعدیه یه پادکست بمونم ????
حاجی، درست متنی که نوشتی اینه: «تو کف قسمت بعدی یه پادکست». کتاب بخون مرد، به خودت دیکته بگو. ارادت
عالی عالی ،من هر هفته منتظر اپیزد جدید هستم از داستان لوسی
استاد ایشالله این یکشنبه ها ترک نشه و هر هفته یکشنبه ما یه اپیزود چنل بی داشته باشیم
ممنون از چنل بی
سلام تو قسمت چهارم یه قسمتی هست که دارید لیست خرید های اوبارا رو میگین اون قسمت رو می تونستید اینطور بگید: اره برقی، طناب، پارو، چوب ماهیگیری، دستکش، تبر خرید نه اینکه اینطوری بگید
یدونه اره برقی خرید. یدونه طناب خرید. یه دونه پارو خرید. انقدر کثرت فعل های یکسان در پاراگراف ارزش ادبی متن رو پایین میره به نظرم و برای مخاطب هم یکم کلافه کنندس درسته که دوست داریم در باره تمام جزئیات ماجرا بدونیم ولی این کاری که در قسمت چهارم کردید کلافه کننده بود . این فقط یه ایده برای بهتر شدن چنل بی هست. سلامت بمونید کارتون عالیه من تقریبا سه ساله که دنبالتون می کنم.
جالبی پادکست به همینه که کاملا با زبان محاوره نقل میشه دیگه..
دقیقا
به قول خود آقای بندری
صاحب پادکست هر جور دوست داره حرف میزنه هیچ آداب و ترتیبی نداره، رادیو و تلویزیون که نیست. اصلا طرف میتونه فحش بده ماله خودشه، سبک خودشو داره… کار دله، ۱۰ تا مخاطب داشته باشه که براش بمیرن
به هر حال در برابر بقیه زحمت ها اینجور چیزا کم رنگ میشه…
متن نوشتار با متن شنیدار متفاوتِ!
و البته تکرار در متن نوعی سبک محسوب میشه
مثل ریتم تکراریِ سینمایی مسخرهباز
یکی از جذابیتهای متن در هر مدیومی، استفادهی درست و بجا از تکرارِ.
خیلی روایت جذابیه مخصوصا با صدای دلنشین آقای بندری. حدس میزدم که آخرش پدرلوسی خونبها بگیره و رضایت بده. شاید با این کار سعی کرد زندگی بقیه بچه هاشو نجات بده تا به خاطر فشار مالی به راه پرخطر قدم نزارن.
عرض سلام و خسته نباشید
سوالی که واسم پیش اومد طی این داستان این بود که مگه شخصی که میخواست با هاستسی دوهان بره،نباید هاستسو از کلاب برمیداشت به کلابم بعد قرار شام برمیگردوند؟
چرا لوسی خارج از مقررات کلاب رفته بود دوهان؟
من تقریبا ادامه داستانو با سرچ توی عکسای گوگل و یوتیوب فهمیدم ولی همچنان منتظر پادکست جدیدم.از زبان اقای بندری و بالحن ایشون یچیز دیگه ست داستان????امیدوارم زودتر قسمت جدید منتشر بشه.
درمورد تد باندی پادکست بسازید ????
عالی عالی عالی
توروخدا انقد الکی کشش ندین این داستان میتونست تو ۳ تا پادکست تموم شه
سلام؛ خیلی عالی و بی نظیر لحن و بیان و ب خصوص انتخاب موسیقی شما فوق العاده اس .. من خیلی غرق پادکست میشم طوری که اصن گذشت زمان رو حس نمی کنم .. تا حالا به چندین نفر هم پیشنهاد هم پیشنهاد دادم کهرهمه شون راضی بودن؛؛ فقط پیشنهاد هم داشتم که این اپ های پادکست واسه دانلود خیلی کند عمل میکنن ؛ موفق و پاینده باشین
با تشکر از پادکستای جالبتون میخاستم بگم که اولش وقتی میدیدم با جزئیات زیاد توضیح میدید تلاشتون رو تحسین میکردم اما فکر نمیکردم چندان فایده ای برای من شنونده داشته باشه! اما یکبار وقتی داشتم در مورد داشتان لوسی با کسی صحبت میکردم دیدم که این جزئیات اضافه چقدر مفید و جالبو خوبه از نظر من کارتونو هر جور که فکر میکنین درسته ادامه بدید! خسته نشید و منظم بمونید که برای دنبال شدن توسط شنونده نظم،نقش خیلی زیادی داره. شما رو تبلیغ میکنم..و ارزوی موفقیت رو براتون دارم????????
سلام و تشکر زیاد بابت این حس خوبی ک دارم باهاتون…من دوساله با این پادکست اشنا شدم و تو مسیر دانشگا ک ۳ ساعت تو اتوبوس بودم این پادکستو گوش میدادم و اون ۳ ساعت برای من ۳ دقیقه میگذشت…ب شدت ب چنل بی علاقه دارم و همیشه ب همه معرفی میکنم اگ تو خونه باشم ک کل تایم پادکستو دراز میکشم و خیره ب سقف میرم تو داستان . چیزی ک از تو نظرات برام جالب بود این بود ک ی سریا گفتن خیلی طولش دادین ک ۵ قسمته این سریال…بنظر من اونایی ک اینو میگن واقعا اون حجم از اطلاعاتی ک با ی پادکست میگیرنو درک نمیکنن ارزششو؟حتی ی جاهایی دیدم نوشته بودن میزنن جلو تا ته داستانو بفهمن…چ لذتی میبرن واقعا؟ این ک ی داستان نیم ساعته ۵ قسمت بشه خودش ی هنره ک گروه چنل بی داره… و باهمه وجود دوستتتون دارم و ازتون ممنونم و ممنون برای همه اون زمان های مرده ای ک برام زندش کردین و این حجم از علاقه ای ک دارم بتون و این اعتیاد لذت بخش.از خدا ممنونم بابت وجودتون…حال دلتون همیشه خوب :)????
چشمای کج لوسی به باباش رفته ????
خیلی خوبه
لحن و بیان گرم آقای بندری باعث میشه آدم پای پادکست ها رو دنبال کنه
براتون آرزوی موفقیت بیشتری میکنم
یه چیزی رو یادم رفت بگم
لوسی دختر زیبایی بود حیف شد از دنیا رفت از چونش موهاش گردنش بدش میومد ولی به نظرم درمورد خودش بی انصافی میکرد
با سلام و تشکر
این اولین تجربه من برای شنیدن پادکست بود و لذت بردم . ۵ قسمت را در ۲ روز شنیدم . برای قسمت پایانی ۲ روز اندازه ۲ هفته برام طول کشید . ممنون از اجرای زیبای جناب آقای بندری و گروه همکار . به امید کارهای عالی آینده. سپاس
دقیقا ، با بغضش خیلی تحت تاثیر قرارمون داد
خیلی کش داره و الکی جزییات داده شده، من که خیلی دوست دارم به صدای اقای بندری گوش کنم همشو رد کردم
سلام واقعا سپاس و تشکر از دست اندر کاران این داستان خوب که به زیبایی توسط جناب بندری روایت شده است .فقط یک سوال دارم این داستان لوسی بر اساس واقعیت هست ؟؟
و آیا بقیه داستانها هم که در پادکست روایت می شوندواقعی هستند ؟؟
دقیقا ، با بغضش خیلی تحت تاثیر قرارمون داد
حالا که سالها از حکم این مرد میگذره اوضاع اون چطوره؟ کاش در پادکست درباره وضعیت زندگی و شرایط روحی و جسمی او در زندان هم صحبت میشد
درود به مهربان علی بندری ؛ الان ؛ هشتم دیماه ۱۴۰۲ دارم در شهر ملایر؛گوش میدم .نزدیک دو ساله از یوتیوب علی رو شناختم و الان شرایطی دارم که حین پیادهروی گوش کنم. سپاسگزار تیم خوبشون به جهت افزایش آگاهی و غنی شدن وب پارسی. شاد باشید.