دبرا گرین به خاطر ۵ فقره جرمی که مرتکب شده بود برای حداقل ۴۰ سال به زندان افتاد. داستان زندگیش رو در اپیزودهای ۷۳ تا ۷۵ پادکست چنلبی تعریف کردیم. در این زندان طولانی، علاوه بر اینکه مدام به نزدیکانش نامه مینوشت و اعلام بیگناهی میکرد یا دنبال این بود که دوباره پروندهش در دادگاه باز بشه، سگی رو هم تربیت کرد که داستان جالبی داره.
قضیه از این قراره که مورگان و پدرش مدام به پناهگاه محلی سگها سر میزدن. مورگان دختر کوچیکی بود که پدر و مادرش از هم جدا شده بودن و حضانت مشترکش رو به عهده داشتن. سر زدن مدام به این پناهگاه به خاطر این بود که مورگان خیلی سگ دوست داشت اما به خاطر شرایط زندگیش، پدرش نمیتونست سگی رو به سرپرستی قبول کنه. چون چند روز در هفته رو با مادر زندگی میکرد و چند روز رو با پدر. و پدرش فکر میکرد که نمیشه این سگ رو مدام اینطرف و اونطرف کشوند. از طرفی خونهای هم نداشتن که مناسب سگ باشه.
گذشت و پدر مورگان ازدواج کرد. مادرخوندهی مورگان صاحب خونهی حیاطداری بود. یه روز که مورگان رفته بود دیدن سگها در پناهگاه محلی، یه توله سگ با نژاد گلدن رتریور دید که از همهی سگها آرومتر و مبادی آدابتر بود. درحالیکه بقیهی سگها از هم غذا میقاپیدن و اینطرف اونطرف میدویدن، یه گوشهای خیلی آروم و فرهیخته نشسته بود. مورگان توجهش جلب شد و خیلی از این سگ خوشش اومد. از پدرش خواست سگ رو به سرپرستی بگیرن اما پدرش مخالفت کرد و گفت اینجا میان که با سگها بازی کنه ولی نمیتونه سرپرستیشون رو قبول کنه. مورگان تمام راه خونه رو گریه کرد.
فرداش مادرخوانده رفت و توله سگ پشمالوی گلدن رتریور رو که اسمش لاکی بود، به سرپرستی قبول کرد و آورد خونه. مورگان باورش نمیشد. نمیدونست مادرخوندهش چطور این کار رو کرده چون متوجه شده بود که کسان دیگری هم خواهان لاکی هستند. پناهگاه تمام مدارک سلامت رو به همراه دفترچهای به خانوادهی مورگان تحویل داد. این پناهگاه با زندان محلی زنها همکاری میکرد. زنهای زندانی سگها رو تربیت میکردن و تحویل پناهگاه میدادن، هم کار مفیدی بود و هم این مسئولیت حالشون رو بهتر میکرد و خاصیت درمانی براشون داشت. لاکی رو هم یکی از زنهای زندانی تربیت کرده بود و تو یه دفترچه مو به مو نوشته بود که چه آموزشهایی به لاکی داده و این سگ چه عادتها و خلق و خویی داره. نوشتهها مسئولانه و دقیق بود. وقتی دفترچه رو بررسی بیشتری کردن به یه اسم برخوردن که شوکهشون کرد. اسم براشون آشنا بود و از پروندهی جنجالیش خبر داشتن. کسی که در زندان لاکی رو تربیت کرده بود کسی نبود جز دبرا گرین.
لاکی پیش مورگان موند و بزرگ شد و به خاطر اینکه مربیش دبرا گرین بود شوخیهایی هم در خانواده باهاش باب شده بود. مثل اینکه «از دست لاکی غذا نگیر» که اشاره به این داشت که دبرا شوهرش رو مسموم کرده بود یا «لاکی رو با کبریتها تنها نذار.»
لاکی ۱۳ ساله بود که تشخیص دادن به سرطان مبتلا شده. پدر مورگان که اولش مخالف سرپرستی سگ بود تلاشهای زیادی کرد تا لاکی درمان بشه اما موفق نشد و حیوون خونگیشون بر اثر سرطان از دنیا رفت. پدر مورگان اینقدر حالش از مرگ لاکی بد بود که تا مدتها قبول نمیکرد سگ دیگهای جایگزینش بشه اما چند وقت که گذشت دوباره سگی رو به سرپرستی گرفتن که خیلی به لاکی شباهت داشت. سگی که البته مربیش مجرم حبسسنگینی مثل دبرا گرین نبود.
این متن با استفاده از این منبع نوشته شده؛ عکس بالای مطلب هم از اینجا برداشتیم.
جناب بندری عزیز, شما که داستان اینقدر زیبا و اثر گذار تعریف میکنید, پیشنهاد میکنم داستان مهاجرتهای ایرانیان را تعریف کنید. که بماند برای ایندگان و بچه هایمان.که قسمت مهمی از تاریخ معاصر ایران ماست.
من یک باز نشسته هستم و چون اعتقاد دارم باید این داستانها به یک صورتی ثبت شود, حاضر به همکاری میباشم. با تشکر فراوان, امیدوارم از شما بشنوم.
منم بسیار زیاد موافق این ایده هستم.
منم با مشقتهای زیاد مهاجرت کردم منتهی برگشتم ایران چون خودمو ایرانی وطن دوستی میدونستم
اما الان نگم براتون که حالم در ایران چجوریه
و ازاقای بندری میخوام داستان مهاجرهای ایرانی نقل کنن
تشکر
ایده ی خیلی خوبیه مطمعنم با تبحر و حرفه ای بودن تیم چنل بی و ابتکار جناب بندری کار خیلی خوبی از آی در میاد.
سلام، یکی از پادکست هایی که با مهاجران ایرانی گفت وگو می کنه،رادیو دال هست،البته اکثر گفت وگوشونده ها، سال های زیادی نیست که مهاجرت کردن و جوان هستن،به جز تجربه مهاجرتشون، با کشورمقصد ازدیدگاه اون ها هم بیشتراشنا میشیم.رادیو دال از پادکست های مورد علاقمه
جناب بندری خیلی عالی بود ای کاش درمورد رفتارا و اختلالات دبرا تو داستان گفتین مطالب علمی پزشکی بذارین خواهر من دقیقا مشکل به لحاظ شناختی نداره ولی کنترل احساسات نداره و من هر بار پیش روانپزشک بردمش مشکلی براش ندیدن دیگه توان مالی و روحی ندارم واقعا نیاز دارم بدونم از این نوع اختلالها ممنون ازتون
چقدرررر جالب بود