یه زمانی بوده که عیار یه فیلم یا رمان با پایانش سنجیده میشده. فیلمهای پرفروش فیلمهایی بودن که پایان خوش داشتن و تماشاگر رو راضی و خندان از در سالن سینما بدرقه میکردن. بعد فیلمهایی با پایان منفی اومدن و موج تازهای راه انداختن، پایانی که در اون قهرمان کشته میشه، به خواستهش نمیرسه و همهچی تلخ و شکسته باقی میمونه و تماشاچی با همین تلخی راهی خونه میشه. اما کمکم دوران روایتهایی با پایان باز فرا رسید.
فاصله گرفتن از روایتهای کلاسیک
از یه وقتی به بعد، عیار فیلم فقط با پایانش سنجیده نشد، اینطوری نبود که پایان خوش یا پایان تلخ، اقبال فیلم رو تضمین کنه، بلکه مسیر داستان هم در قضاوت مخاطب تاثیر داشت. کمکم نقش مخاطب در برداشتی که از داستان فیلم یا رمان میکرد پررنگ شد و پایانهای غیرقطعی و به اصطلاح پایانهای باز از راه رسیدن و رهاوردی که داشتن درگیری مخاطب با فیلم حتی ساعتها و روزها بعد از دیدنش بود. داستانها لازم داشتند که از تکرار و پیشبینیپذیری و سادگی فاصله بگیرند و برای حفظ جذابیت پیچیدهتر بشن. داستانگویی از شیوهی کلاسیکش فراتر رفت و قصهها پر پیچ و خم شدن و مدام دوراهیها و چندراهیهای اخلاقی پیش رومون گذاشتن و این نه فقط شیوهی تازهی روایتگری، که انعکاس زندگی بود. علاوه بر فیلمها، مخاطبها هم کمکم حرفهایتر شدند و نقش فعالانهتری در جریان مواجهه با یک داستان پیدا کردند. مخاطب تربیت شد که همهجا انتظار پایان قطعی، پایان خوش یا پایان تلخ نداشته باشه، یک داستان جنایی مدرن یا جنایت واقعی رو با داستانهای آگاتا کریستی مقایسه نکنه، بلکه متوجه این باشه که حالا دیگه بعضی داستانها و روایتها اصلا پایانی ندارند، یا قضاوتی که از پایان یک داستان برای یک نفر وجود داره ممکنه با یه آدم دیگه متفاوت باشه.
اونی که در پایان این سوال رو در ذهن مخاطب فعال میکنه که “فکر میکنی بعدش چی میشه؟” الهامبخش مخاطب در جستوجو و تحقیق بیشتر برای کشف حقیقته. یک پایان باز، روایتی رو تا ابد برای شما ادامه میده و کاری میکنه که مدام بهش برگردید و فکر کنید.
پایان باز، شبیه زندگی واقعی
داستانها هرچقدر از ویژگیهای کلاسیک فاصله گرفتند به زندگی واقعی نزدیکتر شدند، به همون پیچیدگی و عدم قطعیت. و از یه جایی به بعد نویسندهها و سازندگان رفتن سراغ خود روایت کردن داستانهای واقعی. و کیه که ندونه تو زندگی واقعی خیلیوقتها نمیشه به پایانی غیرقابل تغییر رسید. چون زندگی چیز پیچیدهایه و متغیرهای زیادی وجود دارن که نمیذارن اتفاقهایی که تو زندگی واقعی از سر میگذرونیم، صاف و ساده و خطی باشن. همهمون تجربههایی داریم که توش قضاوتمون دربارهی پایان اون تجربهها به مرور تغییر کرده، در حالیکه که فکر میکردیم علت و معلول اتفاقات رو میدونیم، اون علت و معلول برامون متحول شدن و قضاوت دیگهای رو رقم زدن. غیر از این، خیلی از تجربهها هستند که واقعا نمیشه براشون نقطهی پایانی تعیین کرد. مثلا در مورد ماجرای جنایت واقعی، در خیلی پروندهها خود دستگاه قضایی هم نمیتونه به قضاوت درستی برسه، حقیقت هرگز روشن نمیشه، چون عوامل زیادی در این قضاوت دخالت دارن و در واقعیت، حقیقت دست یه کسی مثل خانوم آگاتا کریستی نیست که همهی اطلاعات و لوازم رو در اختیار داشته باشه و به موقع سر جای خودشون بذاره و یه کلیت حاضر و آمادهای رو شکل بده. مسیر یک اتفاق یا یه پرونده خیلی وقتها از زندگی چند نسل هم طولانیتره و شاید هرگز به انتها نرسه.
فرق داستان و ناداستان
بعضیوقتا همون چارچوبی که از داستانهایی که خوندیم تو ذهنمون داریم، از ناداستان هم طلب میکنیم. درحالی که همیشه باید حواسمون به فرق ذاتی این دوتا باشه. ناداستان یعنی روایتی کاملا وفادار به داستان واقعی، چیزی که واقعا اتفاق افتاده. اگه تو روایتی که میخونیم، میشنویم یا میبینیم معلوم نباشه که در آخر چی به سر آدمها اومد یعنی در واقعیت هم معلوم نیست. نمیشه معلومش کرد و براش پایان ساخت و یکی از فرقهای داستان و ناداستان همینه، حتی فرق بین ناداستان و داستانی که بر اساس ماجرای واقعی نوشته شده. توی دومی باز دست نویسنده برای تغییر بازه و اونه که تصمیم میگیره چقدر از یک ماجرای واقعی رو تو اثرش بیاره و داستان رو چطور تموم کنه اما تو ناداستان باید اسمها، اطلاعات، ترتیب وقایع و حتی نقل قولها دقیق و قابل ردیابی و اثبات باشه، اگه نباشه میتونن به روایتگر اتهام نشر اکاذیب بزنن. خلاصه ناداستان کاملا به واقعیت وفاداره و شاید این وفاداری به واقعیت یکی از دلایل اقبال گستردهای باشه که در سالها و دهههای اخیر به ناداستان شده.
این داستان من هم هست
اقبال به داستان واقعی بیشتر شد چون آدمها میتونستند باهاش همذاتپنداری کنن، خودشون رو جزیی از داستان ببینند و درموردش قضاوتی مستقل از اونچه که سازنده داره، داشته باشند. مخاطبان تبدیل به شنوندهها، خوانندهها و بینندههای فعال شدن و ژانر داستان واقعی یا جنایت واقعی تبدیل به ژانری محبوب شد. اینجا میتونید درباره دلایل محبوبیت ژانر جنایت واقعی بیشتر بخونید که یکی از دلایل اصلیش همین پایان باز و سیال اونهاست و اصلا بخشی از زیبایی این روایتها در همینه.
اونی که در پایان این سوال رو در ذهن مخاطب فعال میکنه که “فکر میکنی بعدش چی میشه؟” الهامبخش مخاطب در جستوجو و تحقیق بیشتر برای کشف حقیقته. یک پایان باز، روایتی رو تا ابد برای شما ادامه میده و کاری میکنه که مدام بهش برگردید و فکر کنید. پایانی که صلب نیست و به هر آدمی امکان این رو میده که جوری اون رو تموم کنه که مطابق باورها و تجربهی زیستشه. حرفها و بحثها پیرامون این روایتها در فضاهای دیگه، مثل رسانهها و شبکههای اجتماعی ادامه پیدا میکنه و حتی در داستانها و فیلمها و روایتهای دیگه هم زنده میشه.
پایان باز، پایان عادلانه
مردم با گوش دادن به داستانها و جنایتهای واقعی درک خودشون رو از عدالت و قضاوت عادلانه میسنجند. پایان باز باعث میشه که مخاطبها خودشون دست به کار ساختن پایانی بشن که از جهانبینی، حس همذاتپنداری، قضاوتهای اخلاقی و درک و تجربهی زیستهی خودشون میاد. شنونده، خواننده یا بیننده سعی میکنه که خودش داوری کنه، قوهی تشخیصش رو به کار بندازه و در مورد عدالت به نتیجه برسه. علت محبوبیت خیلی از داستانها و جنایتهای واقعی هم همینه که اتفاق اصلی رو برای ما تبدیل میکنه به جزیی از داستان، نه همهی اون. اتفاق اصلی نه تو داستان، که تو مغز ما میفته، اگه این اتفاق در مغز ما عمیق باشه میبینیم که ساعتها و روزها درگیرش هستیم و حتی فهم تازهای از جهان و اتفاقات دور و برمون بهمون داده. انگار واقعا یه پیرهن بیشتر کهنه کردیم.
آدمهایی هستند که به روایتهایی با پایان باز اعتراض دارند. احتمالا براشون این روایتها با داستانهای جنایی کلاسیک مقایسه میشه. همون انتظاری رو از یه جنایت واقعی دارند که از یه داستان جنایی که زادهی تخیل نویسندهست. کسانی که همهچیز رو حاضر و آماده میخوان و ابهام اذیتشون میکنه. اما هرچی میگذره بیشتر و بیشتر به خیل دوستداران پایانهای غیرقطعی اضافه میشه. لیستهایی که سالانه از محبوبترین داستانها، پادکستها و فیلمهایی که با پایان باز منتشر میشن، این موضوع رو تایید میکنه. همین الان تو گوگل جستوجو کنید میبینید که چقدر سایتهای تخصصی و غیرتخصصی در انتشار این لیستها با هم رقابت دارن.
روایتهایی با پایان باز در پادکست چنلبی
ماجراهای روایت شده در پادکست چنلبی هم برگرفته از داستان زندگی آدمهاست و به همین دلیل در بعضیهاشون با پایان باز و غیر قطعی مواجه هستیم. در بعضی از پروندههای جنایی که در چنلبی تعریف کردیم میبینیم که سیستم قضایی کشورها، سیستمی کامل و بیخطا نیست و پروندههای پیچیدهای وجود دارند که رنگ عدالت رو نمیبینن و اونچه فرار و به دست نیامدنیه حقیقته. اگه دوستدار چنین روایتهایی هستید پیشنهاد میکنیم اپیزودهای دندانپزشک، در جستوجوی بودا، مظنون، دریاچه و حتی جنتلمن رو بشنوید. لیست کامل اپیزودهای چنلبی رو هم میشه اینجا دید.
وقت خوش.
چه خووب که هستین و مرسی بابت زحماتتون.
بنظرم بجای چرا بهتر بود بنویسید آیا
دوستتون دارم . خوشحالم که می شنومتون. اینجاو چنل بی پلاس.
سلام. وقتتون بخیر
یه جورایی حس کردم یه لینکی برقرار کردید بین بی پلاس و چنل بی با این توضیحات ???? صدای و بیان جناب بندری در این متن کاملا حس میشد
چنل بی عزیز
فرارسیدن یعنی به پایان رسیدن
منظور شما در این متن اما بلعکس بود!
من متوجه دیگر معانی فرارسیدن هستم اما در این ساخت جمله در تیتر این فعل کاربردش درست به نظر نمی آد…