Skip to main content

زندان شروع حرفه‌ای جرمی بزرگ‌تر،یک طرح کاد واقعی از مجرمان پیر

استاد کار می‌شوی و می‌زنی جلو،با چند سال سابقه کمتر!

وقتی داشتم مقدمه‌ی اپیزود هفتاد را ضبط می‌کردم خواستم داستان قسمت اول پادکست سریالی آتیلا را در چند جمله خلاصه کنم. به زندانی شدن آتیلا در دوران جوانی که اشاره‌کردم یک دفعه یاد غزل فوق‌العاده‌ای افتادم که سالها پیش شنیده بودم و از بس خوانده بودم و تکرار کرده‌بودم حفظ شده‌ بودم. یکی دو بیت از غزل را در مقدمه خواندم و دیدم بعضی قسمتهایش عجب مطابقت عجیبی با ماجرای آتیلا دارد. ماجرای آتیلا البته چهار قسمتی است و این پست را وقتی منتشر می‌کنیم که فقط دو قسمتش منتشر شده. اما فکر می‌کنم خواندن غزل پر تصویر محمد‌علی پور شیخ‌علی برای خیلی از شنونده‌های خوش‌ذوق چنل‌بی هم لذت‌بخش باشد. متن کامل غزل را اینجا بخوانید.

 

پت… پت…، چراغ از نفس افتاد؛ تا پدر آمد سراغ خلوت مادر/سکانس بعد

نُه ماه بعد غنچه‌ی سرخی شدی ولی مادر شبیه یک گل پرپر/سکانس بعد

تو چار ساله بودی و عشقت پرنده بود یک اتفاق ساده دلت را به باد داد

گنجشک پَر، کبوتر… و در کُل پرنده پَر، مادر پریده بود و پدر پَر/سکانس بعد

 ابرو کمون شونه بلندم! لالالالا ، گلدونه‌ی دلم، گل گندم! لالالالا

کی می‌شه حجله‌‌ت مو ببندم! لالالالا… مادربزرگ با نوه‌اش در سکانس بعد

یک خانه داشتند ته کوچه‌ی زمین، دور از تمام مردم دلسرد بی‌خیال

در فصل بی‌بخار زمستان قشنگ بود، بر شیشه‌ها بخار سماور! سکانس بعد

کیف و کتاب دخل به خرجش نمی‌رود، باید-نبایدی که به منطق نمی‌خورد

آقای ناظمی که سراپا شکایت است: “گمشو لجن، برو دم دفتر”/ سکانس بعد

مادربزرگ حادثه‌ی بعدی تو بود، “او را ببر و زیر لحد خاک کن”! همین

یک فاتحه بخوان و به یک “ارث!” فکر کن!  به جانماز بی‌بی‌کوثر/همین سکانس

_ در متن _کارگردان سگ خُلق و بد دهن، از پشت دوربین به همه پارس می‌کند

 و کات می‌دهد به تو که: “این چه طرزش است؟ با این پلان مسخره” تف بر سکانس بعد

بازار، ریشه ریشه تو را جذب می‌کند، تو شاخه شاخه در لجن روزمرگی

تو برگ برگ زردتر از روزهای قبل، در دست بادهای شناور/ سکانس بعد

– آقا لبو ببر! لبوی داغ حال می‌ده! خانم لبو بدم؟ – بده آقا! که ناگهان؛ 

موهاش توی باد دلت را به باد داد،  آن دختر تکیده‌ی لاغر/ سکانس بعد

دختر ولی پرید و خمارت گذاشت بعد، میخانه بود و نم‌نم سیگارهای تلخ

با یاد چشم‌های خمارش تو بودی و بعد از دو بطر، بطری دیگر/ سکانس بعد

یک دستمال یزدی و یک پاتوق مدام، مردی مزاحم دو سه تا خانم جوان

چاقو به دست می‌رسی و قاط می‌زنی: “هی! با توام، کثافت عنتر”! سکانس بعد

زندان شروع حرفه‌ای جرمی بزرگ‌تر، یک طرح کاد واقعی از مجرمان پیر

استادکار می‌شوی و می‌زنی جلو، با یک دو سال سابقه کمتر! سکانس بعد

– “آزادی‌ات مبارک”!- “ممنون! ولی… شما”؟ – “من شاعرم، همان که تو را خلق کرده است

اما ببخش، خالق خوبی نبوده‌ام، من قول می‌دهم که تو در هر سکانس بعد

هرجور خواستی بروی زندگی کنی، یک کار و بار عالی با یک زن قشنگ…”

خواباند بیخ گوشم، زل زد به چشم‌هام، چیزی نگفت؛ رفت. شبی در سکانس بعد

او قرص‌های کوچک آرام بخش را با چای تلخ بسته به بسته به حلق ریخت

تا خواستم به متن بیایم، کمک کنم پشت سکانس‌های فراموش فید شد…

محمد‌علی پور شیخ‌علی

۱۰ دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید