Skip to main content

سوای این که از خانواده‌ی دبرا، بچه‌ها و به خصوص دوران جوانی دبرا و مایک وقتی که در جستجوی رویای آمریکایی‌شون بودن خیلی عکس زیادی وجود نداره، ما هم سعی کردیم از عکس‌ها و موضوعاتی که اتفاق تراژیک این داستان رو لو می‌دادن کمتر ازش حرف بزنیم.

اگر هنوز ماجرای سریالی دبرا رو نشنیدید، پیشنهاد می‌کنیم عکس‌ها رو نبینید.

دبرا گرین پادکست چنل‌بی 20

خانم دکتر دبرا گرین در روزهای علم‌آموزی

دبرا گرین پادکست چنل‌بی 1

عروسی مفصل دبرا و مایک، عکس یادگاری به همراه خانواده‌ی دبرا

دبرا گرین پادکست چنل‌بی 8

بعد از حادثه آدم‌ها به این عکس‌ها نگاه می‌کردن و می‌گفتن نه عشقی توش نیست

دبرا گرین پادکست چنل‌بی 22

تخصص اورژانس مناسب دبرا بود؟

دبرا گرین پادکست چنل‌بی 2

خیلی زود سه تا بچه اومدن و دبرا یک مادر تمام‌وقت شد

دبرا گرین پادکست چنل‌بی 3

از بیرون که می‌دیدی می‌گفتی چه خانواده‌ی قشنگی، چه مادر حواس‌جمعی

دبرا گرین پادکست چنل‌بی 5

بچه‌های باهوش و قشنگ، خونه‌ی بزرگ و استخردار، محله‌ی رویایی، سگ‌های دوست‌داشتنی، مادر تمام وقت در اختیار خانواده و پدر پزشک سرشناس

دبرا گرین پادکست چنل‌بی 13

دانه‌های کرچک بودن که دکتر مایک رو راهی بیمارستان کردن؟

دبرا گرین پادکست چنل‌بی 23

حادثه رسید. آتشی که بالاخره خودش رو نشون داد و خونه‌ی میلیون دلاری سوخت. خونه و…

دبرا گرین پادکست چنل‌بی 11

دبرا و وکلاش در اولین جلسات دادگاه. دبرا حدود ۲۰ کیلو وزن کم کرده بود

دبرا گرین پادکست چنل‌بی 14

مسلط و مرتب شروع کرد تقصیرات شوهرش رو یکی‌یکی شمردن

دبرا گرین پادکست چنل‌بی 16

دکتر مایک فرر هنوز باور نکرده که چی شد

دبرا گرین پادکست چنل‌بی 19

تیم و کلی شب حادثه همین سن و سال توی عکس بودن

دبرا گرین پادکست چنل‌بی 15

شعری که آخر اپیزود می‌شنویم روی سنگ قبر کلی نوشته شده

دبرا گرین پادکست چنل‌بی 17

دکتر مایک دوباره ازدواج کرد و پزشک حاذق و کاربلد کانزاس باقی موند

دبرا گرین پادکست چنل‌بی 9

دبرا گرین پادکست چنل‌بی 12

دبرا پس از چندین سال تحمل زندان بعد از لغو قانون اعدام باز هم امید داشت به تجدیدنظر، اما بی‌فایده بود

دبرا گرین پادکست چنل‌بی 18

دبرا گرین پادکست چنل‌بی 10

دبرا گرین پادکست چنل‌بی 6

 

 

۱۶۲ دیدگاه

  • Mary گفت:

    تلخ بود…
    آدم می‌تونه تو شرایط عالی ام هیچی خوشحالی نکنه ومدام داغونتر بشه وخطرناک

    سگ سیاه افسردگی

    • Mojtaba گفت:

      این زن فقط جاش تو زندان خوبه

    • محمد گفت:

      کاش می دونستی چقدر تو خوبی علی بندری
      آفرین به شما

    • رضا گفت:

      به نظر من یک مشکل کلی در در دادگاه های امریکا این حکم اعتراف است که اگر شواهد بر علیه تو باشد که به احتمال زیاد محکوم به اعدام خواهی شد ممکن است متهم از روی ناچاری و برای فرار از اعدام اتهام را قبول کند، شاید واقعاً آتش سوزی کار او نباشد ولی اگر قبول نمی کرد اعدام می شد کما اینکه در یک اپیزود دیگر متهم در شرایط مشابع به بی‌گناهی خود اصرار داشت که نهایتاً دادگاه حکم به اعدام او داده بود.
      البته در این مورد چون سابقه آتش سوزی برای خانه قبلی هم بوده احتمال آتش سوزی عمدی زیاد است ولی بعید می دانم کشتن بچه ها هم در فکر و نقشه بوده.

      • محسن گفت:

        تو اپیزود میگه که راهرو خروج اتاق بچه ها رو جوری سوخت ریخته بوده که کار رو یه سره کنه. علاوه بر این وقتی سیدنی هم از اتاق پریده پایین حتی تلاش نکرده بود اونو بگیره.

      • اردوان مقدسی گفت:

        طرف به بچه اش گفته از سقف گاراژ بپر بعد نگرفتتش ، موهاش سوخته بوده ، حوله حمامش سوراخ سوراخ بوده در حالیکه گفته من اصلا اتشی ندیده بودم بعد میفرمایید شاید اتشسوزی کار اون نبوده ؟؟؟
        از فرزندش ، بخاطر ازادی خودش قاتل و متهم ساخت … فقط میشه گفت دبرا یک سایکوپت تمام عیار بود که باید تمام عمرش تحت مراقبت شدید باشه تا به کس دیگری اسیب نزنه.

    • Simi گفت:

      خیییلی ناراحت شدم از شنیدنش
      اما یه درس عبرت گرفتم این که انتخاب اشتباه از اولش اگر بد باشه تا آخر خوب نمیشه
      دلم برای بچه ها سوخت گناه داشتن

    • علیرضا گفت:

      بله کاملا موافق ام ، متاسفانه من هم قدر داشته هام رو نمی دونم

      • فاطمه گفت:

        قسمت دوم اونجا که دبرا داد زد که فقط میذارم جنازه بچه ها رو ببری اسپویل شد
        ولی تا قبل از آتیش سوزی دعا میکردم همچین نشه

    • سامان گفت:

      خیلی جدی گرفتیا،،ولش کن😂

  • نگین گفت:

    نمی‌دونم چرا چهره دبرا واقعا ترسناکه.

    • pegah گفت:

      کاملا موافقم ، چشمای بی روح و سردی داره از همون شب عروسی:((

    • سپهر گفت:

      از روی ظاهر زمانی قضاوت میکنیم که رفتارشون رو دیدیم وگرنه اگر نگاهی به اطرافمون بکنیم شاید مثالهایی در این رابطه ببینیم

    • Sare گفت:

      به تصویر آخری که از دبورا هست اصلا نمیشه نگاه کرد
      داستان خیلی غم انگیزی بود که آدم و مبهوت میکنه ، چطوری میشه که ….
      بنظرم مایک هم بی تقصیر نیست ازدواج با دختر باهوشی که دارای استقلالی کاری و مالیه و نیازهای خانواده رو برطرف میکنه و مرد میتونه در شغلش رشد کنه و هیچ همکاری با اون نداشته باشه
      در واقع روحیات و نیازهای زن و خانواده رو رها کنه و کاملا تک رو باشه
      از طرفی زنی شدیدا کمالگرا و خود محور که حالا توسط شوهرش از کار و حرفه اش جدا شده و زندگیش به روزمرگی رسیده
      دبورا می مونه با خشم و طلبکاری قدیمی بعلاوه کینه و عقده ای که در حال رشده

      آقای بندری شما عالی ترین راوی هستید پاینده و سلامت باشید

    • سامان گفت:

      دبرا رو از دبر باید کرد

  • مصطفی فرامرزی گفت:

    شاید باورتون نشه بعد یه رانندگی ۶۰۰ کیلومتری و خسته کننده تلخیش دوچندان بود. بااین حال ساعت ۱۲ شب وارد خونه شدن.
    البته برام غیر قابل قبول بود.????????????

  • الهام گفت:

    خیلی ناراحت کننده بود ای کاش پادکست های بعدی داستان هایی باشند که پایان خوشی دارند. این داستان واقعا برای من ناراحت کننده و غمناک بود.

    • محسن گفت:

      دوست عزیز به نظرم اینکه چنل بی تنوع داشته باشه هم بد نیست یکبار هم داستان اینجوری بسیار خوبه

      • افشین گفت:

        شاید کسی بهش توجه نکرده باشه ولی دبرا آینه تمام نمای آرزوهای مادرش بود شاید اگر می رفت سمت علایق واقعی خودش هیچ وقت این افسردگی و به دنبالش جنایت پیش نمی آمد

    • Naser گفت:

      داستان های ناراحت کننده بستری هستند برای یادگیری، برای تفکر و عمیق تر شدن یک شخصیت

    • h گفت:

      واقعا دردناک بود تپش قلب گرفتم این حجم از اندوه و مرثیه که خود اقای بندری نمی تونست تحمل کنه رو به شنوندگان علاقه مند داستان های ماجراجویانه تحمیل نکنیم ما دوست داریم فالو کنیم و لی قلب ما هم ظرفیتی داره و فولاد نیست اعصابمون

  • حکیم گفت:

    اگه یه عکس از رلِ مایک هم میذاشتین، خوب میشد ها. اسمش یادم رفته. اسمش مارگارت بود؟

  • فائزه گفت:

    هیچ جا اعتراف کرده که قصدش قتل بوده یا می خواسته مثل سری پیش فقط خونه بسوزه؟ سری اولم واقعا اتفاقی خونه سوخته بود؟!

  • مهناز گفت:

    داستان تلخ بود ولی واقعیت زندگی همینه و چه خوب میشه ما هم از تجربیات دیگران استفاده کنیم
    راوی هم که عالی روایت میکنه و ادم رو میخکوب داستان میکنه????????

  • نیلوفر گفت:

    از مارگارت و سیدنی عکسی نیست چرا؟

    • نیل گفت:

      نمی دونم چرا از مایک فرار هم بدم اومد…نمی دونم چرا فکر می کنم اونم به اندازه ی دبرا مقصر بود…

      • زری گفت:

        به نظرم مایک مقصر اصلی بود دبرا شخصی خودمختار بود چرا اینطور فکر میکنیم که یه زن اگه به خودش نرسه تیپ نزنه ارایش نکنه شوهرش هم حق خیانت داره.اتفاقا این داستان نشون داد یه زن تحمل بی مهری و خیانت و نداره و وقتی که تا این حد کمبود محبت میبینه تو زندگیش و آیندش رو هم از دست داده ممکنه اینقدر خطرناک بشه که دست به هرکاری بزنه برای نشون دادن خودش
        نمیدونم چرا من اصلا نمیتونم دبرا رو مقصر ببینم

      • مژگان گفت:

        داستان غمگینی بود ولی به نظر میاد خیلی دبرا رو مقصر جلوه دادن و از دید دبرا‌ به موضوع نگاه نشده.
        پادکست خیلی دلنشین تعریف شد، مرسی از علی بندری و‌ تیم فوق العادش

      • Sareh گفت:

        بنظرم نقش مهمی در نابود کردن زندگی و به جنون رسیدن دبوراداشته
        درسته خود دبورا‌ مشکلات شخصیتی زیادی داشت اما مایک هم نه تنها همراه خوبی نبوده

  • محسن گفت:

    ممنون از چنل بی نکته ، پادکست بسیار عالی بود ولی من همینجا میخواستم بگم که شخصیت تام هکر رو خیلی باز نکردید درسته که توی قصه نقشی نداشت ولی به اندازه مارگارت نبود. چون توی قصه اشاره کردید که با دبرا رابطه داشتند و قسمت اول سریال دبرا هم گفتید که این اسم رو ( تام هکر در دانشکده پزشکی) به یاد داشته باشید. به خاطر همین گفتم. به نظرم می تونستید در مورد شخصیت تام و حتی جریانی که به خودکشی منجر شد کمی توضیح بدهید . البته اطلاعی ندارم که این جزئیات در منابع شما بود یا نه ولی اگه بود واقعا بهتر می شد. باز هم ممنون

    • سالی گفت:

      هیچ انسانی جنایتکار بدنیا نمیاد .انسانها با آموزه های غلط تبدیل به یک قاتل.دزد و……میشوند به ظاهر که دبرا مقصر بود ولی نقش مایک هم در این اتفاقات پررنگ بود ممنون از آقای علی بندری که با صدای گیرا و گاهی کلمات و اصطلاحات جالب داستان را از حالت کسل کننده خارج میکنند موفق باشید و تندرست

  • روشنک گفت:

    چشمای دبرا یواش یواش رنگ جنون به خودش گرفته. امیدوارم هیچوقت آزاد نشه.

    • سعید گفت:

      سلام
      آخر پادکست گفتید دیزل ٧۴سالشه! یعنی حدود ٣۵ سال تو زندان!!
      من تا حالا زندان نبودم اما فکر کنم خیلی خیلی خیلی سخت باشه ، من خودم بخوام بین زندان ابد و اعدام یکی رو انتخاب کنم قطعا زندان انتخاب من نخواهد بود .
      با تمام قساوت قلبی که داشته و کار بدی که کرده ، نبمی از عمرش رو تو زندان بوده
      تا سال ٢٠٣۵ هم حداقل باید بمونه . آیا این منطقیه؟ آیا چیزی رو عوض میکنه؟ آیا یه پیرزن ٧۵ ساله میتونه خطر بزرگی برای جامعه باشه؟ آیا دوباره اون کودکان زنده خواهند شد؟
      خیلی از سوال های دیگه هستن که این مجازات رو زیر سوال میبرن

      • شهرام گفت:

        خب یا باید اعدام کنن یا حبس ابد بدن. بهرحال قتل کرده. شما میگین همینجوری ببخشن این آدما رو بذارن برن چون اونایی که کشته شدن دیگه برنمیگردن؟ یعنی نباید هیچ مجازاتی میشد؟ زبونم لال از آشناهای خودتونم مقتول بود در مورد قاتل باز همین نظرو داشتی؟

      • سرور گفت:

        بله یه پیرزن ۷۵ ساله هم میتونه کسی مسموم کنه و یا خونه رو آتیش بزنه

    • مهدی گفت:

      خیلی داستان ناراحت کننده ای بود
      ????????????

  • Yasmin گفت:

    تو پادکست، وقت سفر پرو و همینطور وقتی از درددل دبرا با تیم گفته نیشه، اشاره می‌کنید تیم پسر ۱۳ ساله هست. در انتهای اپیزود ۳ اما گفته میشه سن تیم در زمان مرگ رو ۱۰ سال هست. فکر کنم اشتباهی رخ داده.

  • محبوبه گفت:

    قصه رو دوس داشتم هر چند تلخ بود
    چند روزه تو شوکم
    آقای علی بندری خیلی خوب روایت میکنند
    ممنون از همه زحماتتون
    یک خواهش ؛ میشه لطفا متن انگلیسی آخر قصه رو بذارید.
    تو عکس خوانا نیست

    • حسین گفت:

      Do not stand at my grave and weep
      I am not there. I do not sleep.
      I am a thousand winds that blow.
      I am the diamond glints on snow.
      I am the sunlight on ripened grain.
      I am the gentle autumn rain.
      When you awaken in the morning’s hush
      I am the swift uplifting rush
      Of quiet birds in circled flight.
      I am the soft stars that shine at night.
      Do not stand at my grave and cry;
      I am not there. I did not die.

      • مهسا گفت:

        دلار از بچگی محبت در خانواده ندیده و همه چیز را تصویر بیرونی که باید نشون بده دیده ، اومده تو زندگی بلد نبوده محبت کنه اما همسرش هم تلاشی نکرده اون سال های اول حتی شاید خوشحال هم بوده که زنش کاری باهاش نداره و میتونه تمرکز کنه رو درسش هزینه های ماه عسل و چیزهای دیگه هم همسرش داره میده و نگران خرج و مخارج نیست و همینطور نگهداری بچها و … و بعد دبرا تو عکس بعد بچه سوم واقعا تغییر کرد چرا هیچکس نمیگه افسردگی زایمان گرفته اما همسرش رها کرده ! حتی مشاوره رو نیومده که زندگیش رو به کسی نگه! دبرا هم یاد گرفته بود ظاهر رو حفظ کنه و تو سفر هم همراهی می‌کرد واقعا شوهرش رو دوست داشته و یادمون نره مردهای خیانتکار همیشه میگن زنمون شلخته بود و تو رابطه جنسی سرد! و بعد زن اغواگر پیدا میشه که تو سفر هم نخ میدادن که دو روز بعد سفر با هم بودن ،خوب این داغون کننده است و اینکه از بچها برای چزوندن مرد استفاده میکرده هم تنها چیزی بود که ماسک رو تحریک میکرده به هر حال مگنه اون هیچی براش مهم نبود در رابطه با زنش این مشخصه ، چه بسا اگه دبرا مایک رو نمیدید و زندگی حرفه ای رو ادامه میداد خیلی موفق بود و حتی خونه ای قشنگتر از اون میتونست بخره ، چرا مایک به خودش اجازه میداده که بگه عه ببین من همش کار میکنم پولم رو میدم خونه خوب برای دبرا…..

  • ماریا گفت:

    بسیار حزن انگیز و آموزنده. علم و ثروت آسایش بهمراه دارد اما آرامش نه.
    تا جنون فاصله ای نیست…

  • الهه گفت:

    شاید کسی دبرا رو نمیفهمیده، شاید خیلی بهش فشار وارد شده بود.از بچگی با اصرار مادرش که حتما باید درس بخونه به چیزی برسه که خودش نتونسته برسه .بعد پزشک شدن بعد بچه دار شدن . همه ی اینا باعث شد به مرور به جایی برسه که اون کارو انجام بده.
    ممنون اقای بندری مثل همیشه انتخابتون عالی بود.

    • Nastaran گفت:

      دبرا پرتوقع و خودشیفته بود به نظر من تحت هیچ فشاری نبود فقط به خاطر خودشیفتگی بداخلاق بود و پاچه ی همه رو می گرفت به همین خاطر هم کارش رو از دست داد هم شوهرش رو…. بچه ها رو هم که نابود کرد زنیکه ی ابله… آدم هیچی نداشته باشه اخلاق داشته باشه بسه????????

    • زهرا گفت:

      همه اینها دلیل نمیشه آدم چنین جنایتی بکنه بنظرم همون که تو جلسات روانشناسی رسیدن درسته دبرا احساسات نداشته…

    • سروناز گفت:

      وای چقدر تلخ بود????????‍♀️ چطور عاقبت به دختر جذاب پر انرژی باهوش و دکتر اینجوری بشه
      از خوبی ِروایت اقای بندری هم هر چقدر تعریف کنیم کمه، دست مریزاد

  • رامين گفت:

    عالی بود فقط اینقد تعریف کردین خوشگل بود دبرا واقعا از همون اول زشت بود ها ????????

  • نوشیکا گفت:

    داستان غم انگیزی بود شبیه داستان به زیان آتش.

    آیا جایی گفته شده که خودش چه دلیلی گفته برای این کارش؟ منظورم همون اوایل که اعتراف کرده بود.

  • Nastaran گفت:

    تو زندگی آدم اینهمه دنبال پول و موفقیت می دوداما اگر از درون آرامش نداشته باشی پول و موقعیت بهت آرامش و خوشبختی نمیده…. نتیجه ی این داستان واسه ی من خیلی مهم بود: نه علم نه ثروت هیچکدوم خوشبختی نمیاره … فقط اخلاق خوب و انسانیت تو این دنیا ارزش داره و می تونه آدم رو موفق بکنه…. کاش اون بچه ی سوم هم می مرد چون میدونم این اتفاق بیشترین ضربه رو به اون بچه ی ده ساله زد… تو ده سالگی از دست دادن عزیزهات دردیه که هیچوقت التیام پیدا نمیکنه????????????

    • مهدی گفت:

      سلام
      برخلاف نظر همگی دوستان، به نظر من این ماجرا در حد و اندازه قسمت های قبلی نبود و قدمی رو به جلو نبود.
      آقای علی بندری این توانایی را دارد که حتی اخبار صدا و سیما را به یک پادکست جذاب تبدیل کند، ایشان این توانایی را با هنر انتخاب بهترین منابع ترکیب کرده اند و سطح جدیدی از کلاس پادکست را تعریف کرده اند و همین ها توقع از ایشان را بسیار بالا برده است.
      دم آقای علی بندری و همه همکارانشان گرم
      با آرزوی سلامتی و موفقیت های بیشتر برای همگی

      • محسن گفت:

        من هم با نظر شما موافقم میتونست موضوع بهتری انتخاب بشه با تشکر از علی بندری وتیم خوبشون

      • علی گفت:

        دوست گرامی
        پیدا کردن داستان‌های جذاب (و شاید با پسند شما باید گفت بسیار جذاب) نه کار ساده‌ای هست و نه امکان‌پذیر. وانگهی، ممکنه من و بسیاری دیگران، داستان دبرا رو بسیار جالب برآورد کنیم که می‌تونید ببینید تعدادشون کم هم نیستند.

        اما حتی اگر با شما موافق هم باشم که این داستان‌ به قدرت مثلا “به زبان آتش” نبود، اما با اینهمه ترجیح من اینه که تیم چنل‌بی هر چه سریعتر، داستان شنیدنی دیگری رو پیدا و اجرا کنه تا اینکه ماه‌ها منتظر بمونم تا یک شاهکار بشنوم.

        اتفاقا این توقع بیش از حد اعضای تیم (از خودشون) موجب شد که آقای بندری در کانال یوتیوب توضیح بدند که چون داستان خیلی جذابی پیدا نکردند، ترجیح میدند که مکث کنند تا بالاخره روی یک گزارش یا کتاب، به این احساس برسند.

  • محمد گفت:

    سلام
    ممنون از زحماتی که می‌کشید
    اپیزود دوم رو دارم گوش میدم ، با دیدن این عکس ها تقریبا فهمیدم چه خواهد شد.
    و چه حیف!
    عالی هستید

  • علی گفت:

    سلام و خسته نباشید، داستان بسیار زیبا بود و راوی خیلی زیبا داستان روایت کردند هر چند در قسمت آخر سن تیم را اشتباه گفتند. ای کاش تو این روزگار داستانهایی هم برای روایت کردن بود تا حال انسان یک مقداری خوب میشد. ممنون از کارهای خوبتان.

  • الهه گفت:

    ولی به قول علی بندری عزیز هیچ کس دوست ندارد بر اساس بدترین روز زندگیش قضاوت بشه… اتفاقات ووقایع،احساسات وناکامی های کوچک و بزرگ که نادیده گرفته میشن دست به دست هم میشن واز انسان یک دیو می سازن

  • پری گفت:

    کجا دبرا مادر تمام وقت بود؟
    لیت که حتی به بچه هاش غذا هم نمیداد!!!!
    اتفاقا خیلی هم مادر وحشتناکی بود

  • ساره گفت:

    بسیار عالی بود. بسیار عالی روایت شد. راه سفر رو برای من و همسرم کوتاه کرد. از جناب بندری به خاطر روایت خوبشون تشکر میکنم.

  • pegah گفت:

    چرا عکسی از سیدنی و مارگارت نیست:/

  • zohreh گفت:

    بیچاره بچه ها… حتی پدرشون هم اونها رو اونجور که باید و شاید..دوست نداشت

  • Niloo گفت:

    به نظرم مایک هم به اندازه ی دبرا مقصر بوده و نباید از اول اجازه میداد ک دید بچه هاش نسب بهش انقد بد بشه هر جور بود باید طلاق میگرفت
    وقتی میدید دبرا انقد داره ذهن بچه ها رو مسموم میکنه پس بی تفاوت بودن نسبت ب این موضوع کار درستی نبود

  • رها گفت:

    بسیار عالی بود مثل همیشه . با توجه به اینکه موسیقی های که انتخاب میکنید خیلی توی داستان میشینه ، پیشنهاد میکنم موسیقی بیشتری کار بشه .

  • محمد معصومی گفت:

    بسیار عالی بود مثل همیشه . با توجه به اینکه موسیقی های که انتخاب میکنید خیلی توی داستان میشینه ، پیشنهاد میکنم موسیقی بیشتری کار بشه .

  • حافظ گفت:

    این دیدگاه رو در پاسخ به دوستانی می‌نویسم که بی‌جهت از دِبرا حمایت می‌کنند. این خانم هیچ علامتی از علائم رفتار یک فرد بالغ رو از خودش نشون نداده در این رابطه. اگر ایشون خودش رو برای رابطه‌ی زناشویی مناسب نمی‌دونسته، که با توجه به روایت داستان و سردمزاجی‌ش و عدم ابراز عشق و محبت به همسرش و عدم انجام امور جاری منزل، مناسب هم نبوده، نباید وارد چنین رابطه‌ای می‌شده، که با توجه به جَـو اجتماعی اون روزگار کشور آمریکا از یه زن متأهل انتظار خانه‌داری و فرزندداری و شوهرداری داشته. وانگهی حالا هم که وارد این رابطه شدی، اگر مادر شدنت رو مزاحم مسیر پیشرفت کاریت می‌دونی، خب با همسرت صحبت کن و بگو که نمی‌خوای بچه‌دار بشی. اگر هم همسرت فرزندی بخواد شما باید ببینی می‌تونی بین زندگی زناشویی و مادر شدن و زندگی حرفه‌ای‌ت تعادلی ایجاد کنی یا خیر، اگر می‌تونی بسم‌اللّه، و اگه نمی‌تونی هم خیلی صریح به همسرت بگی و با توجه به اینکه خب سردمزاج هم هستی بگذاری و بری سراغ یه زندگی دیگه. حالا اگه بارداریِ اولت هم ناخواسته بوده، اجازه نده که بارداریِ ناخواسته‌ی دیگه‌ای پیش بیاد تا مسئولیتت به عنوان یک مادر بیشتر از قبل بشه. دِبرا در سنی ازدواج کرده که کاملاً فرق سره رو از ناسره تشخیص می‌داده و به طور کامل به مسئولیت‌هاش به عنوان همسر و مادر آگاه بوده. آیا اگه این فرد با خودخواهیِ تمام از زیر بار این مسئولیت‌ها شونه خالی می‌کرده، مقصرش همسرش بوده؟! اینکه در تمام دورانی که دِبرا کارش رو ترک کرده و مایک تمام هزینه‌های زندگی مشترک رو پرداخت می‌کرده، باز هم مایک رو مقصر می‌دونید؟! از دیدگاه من کسانی که در اظهارات خودشون به نوعی با دِبرا همزادپنداری کردند و دلشون برای این انسانِ سیاه‌دل سوخته، شاید در موقعیت مشابه رفتار مشابهی رو از خودشون نشون بدن، شاید، نمی‌دونم. اینکه شما با فردی که به عنوان یه مادر به بچه‌های خودش رحم نکرده همدلی کنی، نشون می‌ده که یا شأن مادر بودن در قاموس شما چیز دیگری است یا اینکه شما هم فردی هستی هم‌سنگ این فرد، که اینچنین بی‌رحمانه دو تا جگرگوشه‌ی خودش رو فرستاده سینه‌ی قبرستون. از دیدگاه من و در تأیید دیدگاه یکی از دوستان در صحه گذاشتن بر اهمیت اخلاق باید بگم که انسان بی اخلاق حتی اگه معاون خدا هم بشه یه شاهی نمی‌ارزه. تمام آنچه که ما به عنوان تمدن بشری بهش افتخار می‌کنیم حول محور اخلاقیات هست. اگه خودخواهیِ یک انسان بخواد ارزش‌های انسانی رو زیر رادیکال ببره و باعث سقوط انسان بشه، باید جلوی اون انسان ایستاد. در پاسخ به دوستی که به حکم حبس ابدِ دِبرا اعتراض کردند باید بگم که، درسته که دِبرا مادر اون دو تا فرزند بوده، اما خودِ دِبرا و دو تا فرزندش هر کدام یک شخصیت حقیقی هستند و به اندازه‌ی هم دارای حق حیات هستند و اگر هر کسی بخواد هر فرد دیگری رو از این حق محروم کنه باید جلوش ایستاد و از دیدگاه من این حکم کاملاً عادلانه و البته با تخفیف در مجازات صادر شده. و این خانم باید طعم محروم شدن از زندگی طبیعی رو بچشه، هر چند با این کار اون دو تا طفل معصوم زنده نمی‌شن.
    به دوستان ملانقطی هم که “مو رو از ماست” می‌کشن و به چیزهای خیلی کوچیکی گیر می‌دن که چیزی از ارزش کارِ سترگِ بچه‌های چنل‌بی کم نمی‌کنه، باید بگم که اگر فکر می‌کنید بهتر از این عزیزان و “کاملاً بی‌عیب و نقص” می‌تونید کار رو انجام بدید، این گوی و این میدان. خودتون یه پادکست بسازید و سعی کنید درش هیچ اشتباهی مرتکب نشید. دیکته‌ی ننوشته که غلط نداره دوستان. منصف باشیم.
    در پایان سپاس بی‌کران از گروه وزینِ “چنِل‌بی” برای تلاش‌ها و کوشش‌هایی که برای تهیه‌ی این پادکستِ ارزشمند می‌کشن.

    • حافظ گفت:

      اصلاح جمله‌ی آخر دیدگاه قبلی:
      در پایان سپاس بی‌کران از گروه وزینِ “چنِل‌بی” برای تلاش‌ها و کوشش‌هایی که برای تهیه‌ی این پادکستِ ارزشمند وجهه‌ی همت خویش قرار می‌دهند.

      • علی گفت:

        جناب حافظ گرامی
        با دیدگاه‌های شما موافقم و من هم معتقدم که کسی که در شب ازدواج، کتاب قصه را برمیدارد و میرود که داستان جنایی بخواند، اصولا نباید از ابتدا، چنین مسئولیتی را قبول کند.
        ایضا بچه‌دار شدن که مسئولیتی بسیار خطیر است و والدین صددرصد وظیفه دارند که در خدمت فرزندشان باشند. چرا که آنها بودند که این طفل معصوم را (بدون این که از خود طفل اجازه گرفته باشند) به جهان آورده‌اند. دبرا پزشک بود و به سادگی می‌دانست که برای اجتناب از حاملگی باید چه بکند.

        اما مایلم به نکته‌ای اشاره کنم. آقای بندری اشاره کردند که کتاب تا حد روشنی، طرف مایک را گرفته. این به چه معناست؟ من این را اینگونه می‌فهمم که همهء روایت دبرا (از دنیای ذهنی و احساسی دبرا) بیان نشده. روایت از ابتدا جهت‌گیری دارد و قضاوت من و شما، بر اساس همین جهت‌گیری نویسنده، شکل پیدا کرده. چه بسا نوشتهء نویسندهء دیگری که با دبرا همدل می‌بوده می‌توانسته تکملهء این روایت باشد تا ما با کنار هم قرار دادن این دو نقطه‌نظر، بتوانیم درک دقیق‌تری از ماجرا داشته باشیم.

        حتی با وجود روایت جانبدارانهء فوق، بنظر من مایک هم دو خطای مهلک انجام داد.
        یکی این که وقتی برایش مسجل شد که با این زن نمی‌شود محیط سالمی فراهم کرد و باید از این زندگی فاصله گرفت (که این کار را هم کرد و جدا شد) دوباره به زندگی برگشت و خانه را بزرگتر کرد …
        من می‌فهمم که اغلب انسان‌ها تلاش دارند تا کانون خانواده را حفظ کنند. تلاش برای پایداری زناشویی عملی پسندیده است …. اما خطای مهلک اینجاست که بخواهیم این کار را به هر قیمتی انجام بدهیم. وقتی به این احساس و باور رسیدی، بکن و برو. امید واهی دادن به خودت، تنها خیالبافی و خودگول‌زنی است. باور به رسیدن به نتیجه‌ای که میدانی وجود ندارد نه تنها بلاهت، بلکه خیانت است به همان رابطه. خیانت است به همان بچه‌ها که با استمرار یک زندگی سرد و بی‌احساس، فقط مسموم‌تر می‌شوند.
        خطای دوم و عامیانه‌اش (بخصوص در مقام یک پزشک) این بود که با کمک گرفتن از روانپزشک، مخالفت کرد. چطور ممکن است کسی در طول سالیان، به چنین بن‌بستی بخورد و باز هم از صحبت با روانپزشک طفره برود. خودتان که موفق به بهبود رابطه نشدید، پس نیاز به کمک بیرونی دارید. چطور فکر کردید که انشالله خودش خوب می‌شود؟!

        این حد از حماقت، به راستی عجیب است.

    • مرضیه جرجرزاده شوشتری گفت:

      احسنت????????????????

    • shi گفت:

      اول بگم که منم از دبرا خیلی خشم دارم ولی واقعیت اینه نمیشه یک طرفه به قاضی رفت. اول اینکه دبرا دو قطبی بوده و این یک اختلال روانی بسیار جدیه. دوم اینکه چنین تعریفی از مادر و جایگاهش و قدیسه سازی از اون،خودش باعث ایجاد تنش میشه. باعث ایجاد دوگانگی میشه. کی این باید ها رو برای مادر تعریف کرده. دبرا خشمگین بود و این خشم فرو خورده به جنون بدل شد. چه بسیار پزشک هایی رو دیدم که به علم روانشناسی باوری ندارند اینکه مال ۵۰ سال پیشه. همسر دبرا قربانی شد ولی قربانی هم کرد. باز هم میگم کی گفته وظیفه پدر فقط پول درآوردن هست. البته که ما بر اساس کلام نویسنده و راوی قضاوت میکنیم ولی از نظر من هردو مقصر هستن. ولی کاملا به نظر شما هم احترام میگذارم. بهتر اینه که در صورت بروز هر چالشی از روانشناس کمک گرفته بشه.

      • حافظ گفت:

        سپاس از شما برای خواندن دیدگاه من.
        پاسخ شما رو خوندم و بنا به دیدگاهی که دارم نظر و پاسخ خودم رو نسبت به نظرات شما یک به یک اعلام می‌کنم.
        ۱) شما می‌فرمایید که در خصوص دِبرا تشخیص اختلال دوقطبی دادن. در جایی از پادکست (فکر کنم آخرای پادکست بود) هم گفته می‌شه که متخصصین فقط تشخیص می‌دن دِبرا مشکلی نداره و فقط در بیان احساساتش مشکل داره. و این نشون می‌ده که نویسنده‌ی کتاب هم به قطع و یقین و به صورت مستند اختلال دوقطبیِ دِبرا رو تأیید نکرده.
        ۲) ببینید اصلاً کسی جایگاه قدیسه بودن رو برای مادر تعریف نکرده. طبیعت یک سری نقش برای زن و مرد تعریف کرده اون هم با توجه به ویژگی‌های فیزیولوژیکی و روانی زن و مرد. شما به طبیعت نگاه کنید، توله شیرها دنبال شیر ماده هستند یا شیرِ نر؟! شیر ماده بهشون شیر می‌ده یا شیر نر؟! در خصوص حیوانات اهلی هم همینطور، بره‌ها دنبال گوسفند ماده هستند یا گوسفند نر؟! و به طریق مشابه در خصوص سایر حیوانات. ما نمی‌تونیم خودمون رو یه جزء جدایی‌پذیر از طبیعت بدونیم. این ویژگی‌ها رو طبیعت در وجود انسان اعم از زن و مرد نهادینه کرده، با توجه به نقشی که براشون تعریف شده، که اون هم باز تعریف‌کننده‌ش خود طبیعت هست نه شخص خاصی. انسان هم از دیرباز خودش رو با این نقش‌هایِ جبریِ طبیعی انطباق داده و این انطباق امری طبیعی هست به این معنی که مطابق با ویژگی‌های فیزیولوژیک و روانی زن و مرد هست. اتفاقاً از دیدگاه من تخطی از این نقش‌ها هستی رو دچار آشوب و به هم‌ریختگی و عدم هارمونی می‌کنه. هیچ کس منکر این نیست که یک مرد در کنار اینکه باید کار کنه، موظفه که به خانواده‌ش هم رسیدگی کنه و در کنارشون باشه و نقش همسر و پدر رو هم ایفا کنه. اما در چه خانه‌ای؟! در خانه‌ای که همسر مایک بهش پُشت می‌کنه و هیچ اثری از عشق و مهر و محبت، که یک مرد از همسرش انتظار داره، خبری نیست؟! اگر کسی نخواد این نقش‌ها رو بپذیره با طبیعت به نبرد برخواسته، خواه چه اون فرد مرد باشه، چه زن. دنیای مدرن این نقش‌های طبیعی رو انکار می‌کنه و به نوعی به بازتعریف اونها پرداخته. اما خروجی چه بوده؟! جز اینکه فاصله‌ی بین انسان‌ها بیشتر و بیشتر شده و هسته‌ی خانواده به عنوان خاستگاهِ یکان‌یکانِ اعضای جامعه دچار ضعف شده و حتی در برخی اوقات رو به زوال گذاشته. جایگزینی نقش‌ها و مفاهیمی مانند همسر، مادر، پدر و از این دست با نقش‌ها و مفاهیم جدید با محوریت فردگِرایی (individualism) نه تنها دستاوردهای جالب توجهی برای بشر نداشته، بلکه فاجعه‌بار بوده. نمونه‌ی کامل و دم دستی‌ش هم همین ماجرای دِبراست. کی می‌گه که این فقط دِبرا بود که در راستای رسیدن به آرزوهاش ایثار کرد و روی اونها خط بطلان کشید؟ آیا مایک هم به عنوان یک مرد و در سطحی کلی‌تر به عنوان یک انسان روی خواسته‌های خودش پا نگذاشت تا بتونه نقش یک همسر و پدر رو بهتر ایفا کنه؟! وقتی یک مرد ساعت‌های متمادی کار می‌کنه تا بتونه هزینه‌های همسر و سه فرزند و یک خانه‌ی ۶۰۰-متری تحت رهن بانک و دو دستگاه اتومبیل و کلاس‌های فوق برنامه‌ی فرزندان و غیره رو پرداخت کنه، آیا الزاماً روی یک سری از خواسته‌ها و گرایش‌های شخصی خودش پا نگذاشته؟! خود من به عنوان یک فرد متأهل عاشق موسیقی و آواز اصیل ایرانی هستم اما به دلیل مسئولیت‌هایی که در زندگی زناشویی و متأهلی خودم قبول کردم، این علاقه و خواسته‌ی قلبی خودم رو در الویت‌های بعدی گذاشتم و با توجه به شرایطی که همه‌ی ما در این جامعه باهاش دست و پنجه نرم می‌کنیم، فرصتی برای پرداختن به علاقه‌ی خودم پیدا نمی‌کنم، چرا که باید کار کنم تا هزینه‌های جاری زندگیِ متأهلیم رو پرداخت کنم و اوقات فراغتم هم صرفاً متعلق به خودم نیست و باید در کنار خانواده‌م باشم. آیا این گذشت نیست؟! پس همه‌ی کسانی که می‌پذیرند متأهل شوند در واقع این پیش‌فرض را پذیرفته‌اند که ایثار کنند. ببینید این شدنی نیست که ما چاقو رو صرفاً برای بریدن و پوست گرفتن میوه و مواد غذایی بخواهیم و برندگی احتمالی چاقو رو برای دست خودمون حین انجام همون کارها نخواهیم. نیش و نوش چاقو با هم است. در دنیا نمی‌شه چیزی رو خواست و فقط گفت ما اون بُعد خوبش رو می‌خواهیم و ابعاد منفی‌ش رو نمی‌خواهیم. زندگی زناشویی و متأهلی هم همینطور هست. نیش و نوشش با همه. از سویی باعث آرامش خاطر و اطمینان و امید به زندگی (البته در صورتی که طرفین نقش‌های خودشون را پذیرفته باشن و با طبیعت سرِ ستیز نداشته باشن) می‌شه، و از سوی دیگر انجام همین نقش‌ها نیازمند اختصاص وقت و در بسیاری از موارد از خودگذشتگی و ایثار می‌شه که زن و مرد هر دو مشمول این مورد هستند. حالا هر زن و شوهری که بتوانند بهتر با هم راه بیایند و وظایف رو بهتر و با میل و رغبت قلبی تقسیم کنند، طبیعتاً از اون بُعد آرامش و امید هم برخوردار هستند، و برعکسش هم صادقه. به نظر من ازدواج مقوله‌ای است که یا بُرد-بُرد است یا باخت-باخت، و به هیچ عنوان بُرد-باختی در این میان وجود ندارد. یا هر دو احساس خوشبختی می‌کنند یا بر عکس. چرا که احساس خوشبختی زن در گِروِ احساس خوشبختی مرد است و برعکس. و یکی بدون دیگری نمی‌تواند احساس خوشبختی بکند. پس در جهنمی که دِبرا با خودخواهی و عدم مسئولیت‌پذیری خودش درست کرده بود، مایک هم سوخت و همچنان می‌سوزد. این از بُعد انسانی قضیه هست و نه اینکه صرفاً من یک مرد هستم و از زاویه دید یک مرد به قضیه نگاه می‌کنم.
        ۳) فرمودید که دِبرا خشمگین بود. قبول. آیا نباید با همسرش صحبت می‌کرد؟ دلیلش را می‌گویم. غرور دِبرا اجازه نمی‌داد. چون خودش رو بالاتر می‌دونست و کسر شأنش بود که با همسرش، که دِبرا اون رو از خودش پایین‌تر می‌دونست، مشورت کنه و سعی کنه با همفکری برای این مشکل چاره‌جویی کنه. به همین خاطر تصمیم گرفت خودش یک تنه این مشکلات رو از پیش رو برداره، اما نه با حل کردنشون، بلکه با پاک کردن صورت مسأله. دِبرا اگر با همسر خودش صحبت می‌کرد شاید نیازی به مراجعه به روانشناس هم نداشتند. بسیاری از مشکلات با گفتگو حل می‌شه. به جنگ‌ها نگاه کنید، در آخر کار طرفین مذاکره می‌کنند. دِبرا به دنبال استیلا و برتری‌جویی بود و خب هر خواسته‌ای هم بهایی دارد. بهایش را فقط از حساب خودش (دست کشیدن از کار مورد علاقه‌ش) پرداخت نکرد، مرحمت نموده، حاتم‌بخشی کرد، و کمبود بودجه رو از حساب مایک، و سه فرزند مشترک‌شان هم پرداخت کرد (مایک را در غم فروپاشیدن زندگی زناشویی، فراق دو فرزند نازنین فرو بُرد، تیموتی و کِلی رو از موهبت زندگی محروم کرد، و سیدنی رو هم از وجود مادر، و داشتن برادر و خواهر و غم فراق آنها بی‌بهره کرد).
        ۴) در خصوص این مطلب که فرمودید همسر دِبرا قربانی شد و هم قربانی هم کرد. در فیزیک قانونی وجود دارد موسوم به “قانون سوم نیوتن” با این تعریف که هر گاه جسم “الف” به جسم “ب” برخورد کند، جسم “ب” نیرویی معادلِ نیروی وارد شده از سوی جسم “الف” به جسم “ب”، و در خلاف جهت، به جسم “الف” وارد می‌کند. این در مورد اجسام هست، ولی به نظرم در مورد احساسات و عواطف و روابط انسانی هم حاکمه. وقتی دِبرا بی‌محلی و بی‌توجهی می‌کرد و در اتاقش مشغول خواندن رمان‌های جنایی آگاتا کریستی بود، بذر دوری و توجه به زنان دیگر را خودش با دستان خودش در ذهن مایک کاشت. هر کسی آن دِرُوَد عاقبت کار که کشت. هر عملی را عکس‌العملی است به همان اندازه و در جهت خلاف. زندگی زناشویی رو می‌توان به توپ بازی تنیس تشبیه کرد، برای در گردش بودن بازی و توپ، هر دو بازیکن باید تلاش کنند و بدوند تا توپ در گردش باشد.

    • مریم گفت:

      ما در جایی قرار نداریم که قضاوت کنیم ولی در یک حادثه یک نفر رو مقصر دونستن ظلم و جنایت هست و همین رو میگن فرهنگ مرد سالاری، علی الرغم این مشکلات جتاب مایک همه وقت بهره شون رو از زندگی بردند و پلکان ترقی رو طی کردند، خیانت کردند به زن و جگر گوشه هاشون توجه نکردند و خیلی زود بعد از اون داغ بزرگ هم ازدواج کردند ،خوشا به سعادت جوامع با این حکمها که بریدند و برای مردان خانواده با این طرز فکر هیچ حکمی نبود و در آینده هم نخواهد بود

  • شایان گفت:

    با توجه به موزیکی که موقع تعریف فوت بچه ها پخش شد بسیییییارررر غمگین و ناراحت شدم بسیار تاثیر گذار بود و اینم بگم دبرا خیلی بی روح و کمی ترسناکه!

  • رها گفت:

    تصور اینکه لحظه ای جای دبرا باشیم هم سخته ،کسی که به معنای واقعی از عرش به فرش رسیده ،ولی اینکه بخوایم مثل کاراکترهای منفی فیلم های مارول دبرا رو سیاه سیاه ببینیم مسخره است ،کسی که براش بیماری دوقطبی تشخیص دادن و افسردگی شدید هم داشته ،مشخص نیست تحت چه شرایط روحی اون تصمیم اشتباه رو گرفته
    کسی که تا جلسه اول دادرسی ۲۰ کیلو وزن کم کرده مشخصه تحت چه فشاری بوده
    پس بر خلاف نویسنده داستان ،دبرا یک زامبی بی روح نبوده

    • مریم گفت:

      موافقم، احکام دادگاهها هنوز مردسالاریه و نمیگن چه عللی باعث شد از یک دختر باهوش و فعال و .. این شخصیت ساخته شد، باید دادگاهی تشکیل داد برای خود وکلا و قضات که یک موضوع رو همه جانبه بررسی کنند

  • فرشاد گفت:

    داستان فوق العاده ای بود، جذاب اما تلخ
    به این جملتون هنوز فکر میکنم:بعضی غمها چنان جانسوزن که تصور میشه هیچ وقت فراموش نمیشن

  • saeed گفت:

    همزمانی این داستان با زندگی من و زنم که بیشتر رفتاراش مثل دبراست …
    انگار داشتم آینده ی زندگی خودم رو در بد بینانه ترین حالت میشنیدم …
    مثل دبرا همه چیز رو زن من هم برعکس جلوه میده و فحش و ناسزا … و ووووو
    حتی یاددادن و آوردن بچه ها هم به جنگ و دعوای زن و شوهری هم از رفتارای زنم هست که مثل دبراست

  • ثمین گفت:

    الان سیدنی کجاست؟ خبری از سیدنی هست؟

  • خانم محسنی گفت:

    داستان دبرا خیلی جالب بود تا اون شبی که خونه آتش گرفت از این قسمت به بعد باور نکردنی و وحشتناک بود باورم نمیشه ی مادر فقط برای نگه داشتن و یا انتقام گرفتن از همسرش حاضر بشه با جون بچه هایش بازی کنه ای کاش هردو شجاعت بخرج می دادند و قبل این اتفاق ها و مرگ اون دو بچه بی گناه از هم جدا می شدند واقعیت این که طلاق شجاعت می خواد و همیشه بد نیست گاهی راه نجات برای چند نفر همزمان هست . نمی دونم آیا دبرا تونسته خودشو ببخشه یا نه .

  • خانم.محسنی گفت:

    داستان دبرا خیلی جالب بود تا اون شبی که خونه آتش گرفت از این قسمت به بعد باور نکردنی و وحشتناک بود باورم نمیشه ی مادر فقط برای نگه داشتن و یا انتقام گرفتن از همسرش حاضر بشه با جون بچه هایش بازی کنه ای کاش هردو شجاعت بخرج می دادند و قبل این اتفاق ها و مرگ اون دو بچه بی گناه از هم جدا می شدند واقعیت این که طلاق شجاعت می خواد و همیشه بد نیست گاهی راه نجات برای چند نفر همزمان هست . نمی دونم آیا دبرا تونسته خودشو ببخشه یا نه .

  • نسیم گفت:

    با سلام به همه دوستان خواننده این قصه متاسفانه واقعی
    امان از خشم و امان از نفس
    ان النفس لاماره بالسو الا ما رحم ربی

  • مائده گفت:

    از دیدگاه فردی باید نگاه کرد که لبه تیغ هست.غالب آدمها برای یک روز بیشتر زنده موندن حاضر به هر تلاشی هستن.حتی اگر تحمل حبس ابد باشه

  • elham گفت:

    اینکه یه آدمی یاد نمی گیره از داشته هاش لذت ببره و حالش و خوب کنه به نظرم بزرگترین پیام این داستان بود !!
    و اینکه آقای بندری بهترین روایت کننده پادکست هستن

  • محمدعلی گفت:

    خیلی داستان تلخ و غم‌انگیزی بود. من همیشه اینجور مواقع از خودم می‌پرسم از کجا می‌شد جلوی این اتفاق رو گرفت؟
    وقتی می‌بینیم ازیکماه قبل پای پلیس و روانشناس و .. هم به زندگی اینها باز شده و همه موضوع رو ساده و سرسری گرفتن و هیچکدوم نتونستن خطر یکماه بعد رو پیش‌بینی کنن واقعا ترسناک میشه.

  • Majid گفت:

    علی آقا خیلی مخلصیم.ازوقتی با چنل بی آشنا شدم دیگه هیچی گوش نمیکنم.خیلی دوستت دارم

  • آریانا گفت:

    الان واقعا واقعا قیافش ترسناک و سرده خییلی؛ ولی در جوانیش هم با نمک بوده هم پرشور. بیماری روانی هر آدمیو به سمت نابودی و تباهی میکشونه بخصوص اگر که کنترل نشه و بهش پر و بال داده بشه???????? حیفه اون دو تا بچه‌ی خوشگل و بی‌گناه، دخترش اگه زنده بود الان هم‌سن من بود چقدر دنیا بی‌رحمه من الان توی ایران زجر بکشم اون میتونست الان باشه و تو یه کشور خیلی خوب زندگی کنه

  • rasool گفت:

    داستان خیلی جالبیه
    به نظر من دبرا فقط یک کم شانس از بین ما بود که ظلمی که به فرزندانش کرد در قالب یک حادثه معلوم شد.
    چه بسا حادثه های درناک تر یا رنجش های روزانه تکرار شده ای که زندگی بسیاری از کودکان را تباه کرده . چه رنجش ها که حادثه نشد که گفته شود و شد درد های یک جامعه !

  • سیاوش گفت:

    دوستان یه سوال – تیم چندین بار از پنجره رفت و آمد کرده بوده – چطور میشه وقتی مادرش بهش میگه همون جا بمون , میمونه- وقتی آتش زیاد بشه و انسان در حال مرگ باشه هر کاری می کنه که از اون وضعیت خلاص بشه حتی اگه قرار باشه از ارتفاع بپره پایین – مثل اون آقایی که در حادثه ۱۱ سپتامبر خودش رو از پنجره پرت کرد پایین . لطف کنید نظرتون رو بگید چون برام جای سواله واقعا .

    • آتوسا گفت:

      خونه جنس بیشترش از چوبی بود و چوب موقع سوختن دود زیاد می کند و دود باعث بی هوشی و سختی تحرک می شود. احتمالاً خیلی سریع دود پخش شده و تا به خودش بیاد دچار خفگی شده بعد سوخته است.

  • فرین گفت:

    بسیار داستان تاثیرگذاری بود
    بسیار ممنونم از تیم موفق چنل بی و بالاخص علی بندری بخاطر لحن و صدای دلنشین ایشون
    من مدتهاست که تمامی پادکست های منتشر شده بی پلاس و چنل بی رو گوش میدم اما اینبار اونقدر پایان این داستان من رو متاثر کرد که دوست داشتم در موردش صحبت بکنم
    به نظرم داستان بشدت یک طرفه و با سوگیری زیادی تغریف شد، راستش حداقل از تیم چنل بی انتظار می رفت که ازلایه های دیگه ی این داستان هم یه تحقیقی بکنه. دبرا ممکنه یه سری اختلالات داشته باشه اما مگه میشه کسی رو پیدا کرد که کاملا از نظر روانی یه نشان سالم و بدون نقص باشه؟ همه ما نتیجه تربیت و تجربیات محیط و اطرافیانی هستم که باهاشون بزرگ شدیم و توی این مسیر چه بسا حتما با لحظاتی همراه بودیم که درون ما خلا و یا نقاط کوری رو ساخته که تنها در شرایط خاصی بروز میکنه. یادمون نره همونقدر که دبرا به زندگی عشقی نشون نداد آیا مایک تلاشی برای رابطه اش کرده؟ نمیدونیم. دبرا سوء مصرف الکل داشت اما باز هم تنش فیزیکی با بچه هاش نداشت اما مایک که سالم بود آیا رفتارش با تیم درست بوده و راحت ازش باید گذشت؟ و خیلی خیلی موارد دیگه ای از داستان که واقعا برای من جای سوال داره. ما همه داستان ها و کتاب های بی پلاس رو گوش کردیم یادمون نره که بعد از شنیدن هر داستانی و هر خبری به وجه های دیگه داستان هم فکر بکنیم مخصوصا که ریشه تمامی مشکلات این خانواده درون یه چهاردیواری اتفاق افتاده که ما فقط از آنچه گفته شده اطلاع داریم و نه حقیقت ماجرا.
    امید که فکر کردن مث هر امر ساده دیگه ای درون ما به یه عادت تبدیل بشه و کنار گذاشتن قضاوت در لحظه بزرگترین تغییر رفتاری همه ما بشه.

  • سمیرا گفت:

    از آغاز داستان از احوال دبرا مشخص بود که بیماری روحی داره.که اگر زودتر درمان می‌شد کار به این‌جاها نمی‌کشید.

  • شادی گفت:

    اینکه دبرا تلفن کرده به شوهر مارگارت و بعد شوهر مارگارت خودکشی کرده کاملا قابل باوره .و ابنکه دبرا اگه احساس پشیمونی داشت همون بعد مرگ دوست قدیمیش (شوهر مارگارت) میفهمید کارش اشتباه بوده ولی همچنان ادامه داده .شوهرشو مسموم کرده و خونه رو اتش زده .ادمی که زندگیش از چندمیلیارد انسان کره زمین خیلی بهتر بوده و مدام خودشو قربانی ببینه .درحالیکه کاملا شرایطشو داشته از لحاظ مالی و کاری که زندگی متفاوتی برای خودش بسازه.

  • مجتبی گفت:

    سر خاکم نیا و زاری نکن
    که آنجا نیستم
    که نخوابم
    من هزار بادم در وزش
    الماس لامعه ام در برف
    من آفتابم بر مزرعه سبز
    باران نرم خزانم
    در صبح ساکت که پا می شوی
    منم آن ولوله ی آرام پرندگان در پرواز و چرخ
    منم آن کواکب نورانی در قلب شب

    سر خاکم نیا و گریه نکن
    که آنجا نیستم
    که نمرده ام …

    • مجتبی گفت:

      Do not stand at my grave and weep
      I am not there. I do not sleep.
      I am a thousand winds that blow.
      I am the diamond glints on snow.
      I am the sunlight on ripened grain.
      I am the gentle autumn rain.
      When you awaken in the morning’s hush
      I am the swift uplifting rush
      Of quiet birds in circled flight.
      I am the soft stars that shine at night.
      Do not stand at my grave and cry;
      I am not there. I did not die.

  • مهدیار گرامی گفت:

    چقدر چهره دبرا ترسناکه…

  • مهشید گفت:

    اما شخصیت مایک هم به همون اندازه نفرت انگیز هستش! پرتوقعی و انتظاری که از دبرا داشته درحالیکه خودش تلاشی برای بهتر کردن شرایط نداشته، اگر هم خواسته کمکی به دبرا کنه از طریق روانکاو و عوامل دیگه بوده نه خود شخص مایک
    و فشاری هم که دبرا تحمل کرده، انتظاری که از آینده داشته ولی تباه شده، اوایل زندگی با مایک فشار زندگی به عهده دبرا بوده و از تمام آرزوها و خواسته‌هاش دور شده و با اومدن ناگهانی بچه‌ها باز از حرفه‌اش عقب افتاده. درسته شاید شخصیتی بوده که خیلی احساساتی نبوده و منطقی جلو میرفته و بخاطر همین هم هستش که بخاطر عقب افتادن از اهدافش اینطور به جنون رسیده و کار‌هاش هیچ کدوم کوچک‌ترین اثری از احساس نداشتن

  • کورش گفت:

    https://www.thedailybeast.com/three-brooklyn-men-used-spy-cams-for-dollar30m-safety-deposit-box-heists-prosecutors-say

    این لینک و داستان رو دیدم، گفتم بفرستم شاید مورد قبول افتاد و با صدای شما شنیدیمش استاد

  • کامران گفت:

    چقدر آخرش خوب بود که دبرا اعدام نشد تا همچنان و هر روز تو زندان بمیره و زنده بشه.
    اعدام حکم نا عادلانه ای بود براش چون الان هر روز داره میمیره. ????

  • ميم گفت:

    ای کاش ی نفر میومد از نگاه دبرا داستان و تعریف میکرد ، اینکه چی شد اون دبرا شاداب شد این ادم و اینکه ی جورایی مایک ایشان و پله کرد و رفت بالا، هر کی جای دبرا بود افسرده میشد و بنظرم قاتل اصلی مایک بود که روح دبرا و کشت

  • شهاب گفت:

    آقای علی بندری این نوع روایتت منو درگیر پادکستات کرد.بسیار عالی هستی

  • محمد گفت:

    شخصیت دبرا خیلی شبیه خانومای ایرانیه………..خانومایی که به کلی تبدیل میشن به مادر بچه ها و همسرشون رو از یاد میبرن…….به نظرم داستان خیلی خوبی و تعریف کردین …. قبل از این داستان تصورم این بود این موضوع سرد بودن روابط فقط تو خانواده های ایرانی شایع هست و اونم به دلیل محدودیتهای غیر منطقی که اجازه انتخاب درست رو نمیدن و این برام خیلی عجیب بود و طرح مساله کرد که تو آمریکا دقیقا دوتا خونواده همین مشکل رو دارن….. به نظر میرسه برای ریشه یابی این مشکل دلایل دیگه ای هم دخیلن که باید به اونام فکر کرذ

  • لیلی گفت:

    مایک همچین بی تقصیر تر از دبرا نیست ، خودش میگه میدونسته دبرا داره مسمومش میکنه چه عقلی میتونه باور کنه این آدم نمیتونه به دیگران بچه ها آسیب نزنه ، مایک عمیقا و نا خودآگاه میدونسته که دبرا بلاخره یه کاری میکنه

  • سحر گفت:

    با سلام و خسته نباشید فراوان خدمت علی بندری عزیز.من و همسرم ۴سالی میشه که شنونده پادکست جذابتون هستیم و لذت میبریم و ممنونیم. فقط دوتا انتقاد داشتم، اول اینکه موزیک بین دو اپیزود اول داستان دبرا مناسب جو داستان نبود، مخصوصا که ریتم و ضرب‌آهنگ خاورمیانه ای هم داره، و دوم اینکه میفرمایید نمیتونم جزئیات شرایط آتش‌سوزی رو بگم ،اتفاااقا شنونده مشتاق شنیدن تمام جزئیات برای تصویرسازی ذهنی بهتر هست.کما اینکه قبلش شما تذکرات لازم رو دادید که چه کسانی گوش ندن و مراقب باشید.پس خواهشا مثل تمام پادکست ها با جزئیات کامل نقل کنید و شنونده رو بیشتر در داستان غرق کنید.

  • محمد گفت:

    سلام. آقای بندری صدای شما تنها صدایی است که به وضوح از موبایل شنیده میشود و من صدای زیبای شما را همیشه از طریق موبایل گوش میکنم. ممنون که هستین

    • Roya گفت:

      اینکه یه نفر تو زندگی مقصر نیست درسته،مایک هم اشتباهات زیادی داشته اینکه ارتباطش با مارگارت باعث تحریک بیشتر دبراشد واین خشم درونیشو نسبت به مایک بیشتر کرد،میدونست همسرش الکل زیاد مصرف میکنه باید خیلی بیشتر هواسش به بچه هاش میبود ودرکل همه ی اینا دست به دست هم داد وازیک زندگی از دور لاکچری و تبدیل به خاکسترکرد،براهمینه میگن از ظاهر زندگی مردم زندگیشونوقضاوت نکنید????

  • چیا گفت:

    تموم ماجرا یه طرف، مرگ کلی توی خواب یه طرف واقعا دردناک بود داستان

  • صبا گفت:

    دوست عزیز مادر هم انسانه و واقعا زاییدن یک نفر تقدسی به هیچکس نمیبخشه. مراقبت و محبت هست که تقدس میبخشه که اونم این زن بیچاره مریض بوده! بیمار روانی! خودخواهی و بی مسئولیتی و فلان و بهمان نیست. این بابا یک بیمار افسرده که موفق بوده ولی با ازدواج و بچه و بی توجهی و کمبود محبت، بیمارتر شده. کسایی که افسردگی داشتن فکر کنم این خانوم رو بیشتر درک میکنن، نه اینکه لزوما طبق گفته شما بخوان مثل ایشون بچه هاشون رو بکشن! فقط درک میکنن. به قول فرزین رنجبر در رواق: درک میکنن، ولی حق نمیدن.

  • امیر گفت:

    جالب بود و غم ناک
    اگر روزی دبرا مرد در زندان اعلام کنید خوشحال میشم شخصا

  • فاطمه گفت:

    اول که داستان رو گوش می دادم فکر می کردم قرار زندگی یک شخص موفق رو بشنوم اما کاملا برعکس شد می تونست خوب تموم شه ولی جوری دیگه شد … واقعا تاسف باره … و غمگین …

  • مائده گفت:

    ولی من هروقت مجازات زندانی شدن این آدم ها رو میشنوم، ذهنم میره سمت شخصیت اپیزود اول ” آندرس بهرینگ برایویک” که با اون جنایتی که انجام داد و اون همه نوجوانی که به قتل رسوند فقط ۲۱ سال زندان بهش خورد!!!!! وااقعا نمیتونم این قضیه رو درک کنم! از اون ۲۱ سال ۱۰ سالش رد شده و من همش با خودم میگم ینی ۱۱ سال دیگه یه همچین موجودی قراره دوباره به اجتماع برگرده ؟!
    یعنی شخصیت دبرا کارش از آندرس برایویک فجیع تر بود ؟؟؟! خطرش برای جامعه بیشتره ؟؟

  • مشتی گفت:

    شعر روی قبر کلی افسرده کننده و ویران کنندست مخصوصا اگه خواننده هم کسی رو از دست داشته باشه زندگی فراتر از پوچیه زندگی ظلم مداومه

  • فاطمهbl گفت:

    وقتی اون جمله: اره پسرم،مردن!که مایک به سیدنی گفت روشنیدم قلبم واقعا به درد اومد و برام شوک اور بود. قسمت سوم بسیار دردناک بود؛اما واقعیت همیشه شیرین نیست و به اونچه از این سه قسمت اموختم می ارزه.

  • بهارك گفت:

    حالا دیگه مده آ، یه افسانه نیس…من همیشه معتقدم یک مرد در این خد میتونه یک زن رو دیوانه کنه!

  • سیروس میاندشتی گفت:

    شیوه بیان داستان فوق العاده جذاب و گیراست .
    نقش بسیار زیادی در جذب مخاطب و اشتیاق افراد به کتابخوانی دارد.حتی زمانی که تبلیغ کالای اسپانسر را میکنند
    تبریک به اقای علی بندری

  • مهدی گفت:

    کاش میشد آدم هارو بدون عینک قضاوت دید ، اکثرن میگیم دیوانگی ، افسردگی ، جنون و .. در چشمان دبرا موج میزنه
    اما قبل از گوش دادن داستانشون کی میتونه همچین ادعایی کنه !
    خیلی دردناک بود 🙁

  • محمد گفت:

    ماجرای تکان دهنده ای بود ، اما وقتی ادم در بطن یک ماجراست همه چی متفاوته ، قضاوت های بقیه هم ارزشی نداره چون در حس و‌لحظه ادم نیستند ، زندگی رو‌نباید سخت گرفت تا اوضاع سخت نشه ، قدرت رها کردن ، نیرویی هست که باید در خودمون تقویت کنیم ، رها کردن هر چیزی تا گرفتار شر نشیم

  • شهرزاد گفت:

    تازه گوش دادم پادکستو .داغونم کرد . چرا دوتا ادم با این سطح دانش و هوش بزارن کار به اینجا برسه .

  • علی گفت:

    وقتی نظرات رو خوندم، متوجه شدم که اکثر خانم ها دارن فمنیستی با قضیه برخورد می کنن و می گن نباید تقصیر رو انداخت گردن دبرا. مایک دبرا رو دیوانه کرده.
    ما جای جای این داستان می شنویم که دبرا بسیار باهوش بوده و اصلا دیوانه نبوده. و می تونسته تشخیص بده فرق درست و غلط رو.
    غلط بودن به آتیش کشیدن خونه ای که ۳ تا بچه ی کوچیک توش خوابیدن رو حتی دیوانه ها هم می تونن تشخیص بدن، چه برسه به آدمی که عقلش سر جاشه، فقط نمی تونه احساساتش رو کنترل کنه.
    یادمون نره که مایک چندین سال رفتار نادرست دبرا و بدبین کردن بچه ها نسبت به پدرشون و سرد بودنش و … تحمل کرده.
    از همه ی اینا که بگذریم، تمامی کسانی که در مقام قضاوت بودن و حرف هر دو نفر رو شنیدن، حق رو به مایک دادن. چطور می شه پذیرفت که مایک مقصر اصلی بوده؟

  • زهرا گفت:

    کاری با سایکوپات بودن دبرا ندارم ولی بنظرم خیلی هم عکس های عروسی با عشقه… اگه این عکس های عروسی رو به کسی نشون بدین که اینارو نمیشناسه، اتفاقا خیلی حس خوبی از عکس ها میگیره… قرار نیست یک ادم همیشه بد باشه… یا با توجه به اتفاقاتی که در اینده افتاده، کل گذشته رو زیر سوال ببریم….

  • زهرا گفت:

    واقعا تلخ‌ترین اپیزودی بود ک از چنل‌بی گوش دادم،
    اینقدر تلخیش زیاده ک واقعا در کلام نمیگنجه،
    تلخ و ترسناک ..

  • مریم گفت:

    سلام
    جناب بندری خواستم از شما و تیمتون تشکر کنن بابت این پادکست شنیدنی، خیلی غمگین بود و البته پر از نکته …
    از وقتی تموم شده این پادکست از فکرم بیرون نرفته بخصوص اون قسمت که شما با احساس تعریف کردین:
    وقتی سیدنی تو بیمارستان از پدرش میپرسه که
    خواهر و برادرش مردن و پدرش در جواب میگه آره مردن.
    انقدر اون قسمت رو با احساس و جان دل گفتین که حس کردم من جای سیدنی ام و گریه ام گرفت.
    خیلی عالی هستین
    ممنونم ازتون ????

  • پوریا گفت:

    هر چی هم دیگران بگن از دید دبرا قضیه رو باید نگاه کرد بازم حق نمیدم بهش که بخواد دوتا بچش رو بکشه یا اونقدر خونسرد رفتار کنه

  • سمن گفت:

    کسی که از دبرا یک هیولا ساخت شوهر خودشیفته اش بود که فقط به فکر پیشرفت خودش بود ، دبرا رو در چاه افسردگی رها کرد تا غرق بشه، بهش علنا خیانت کرد.وقتی میدونست که مشکل داره ولی مرتب در حال فرار بود. حتی پدر خوبی برای بچه هاش نبود اونا رو هم تنها گذاشت وقتی فهمید جون خودش ممکنه در خطر باشه حتی لحظه ای به بچه هاش فکر نکرد که ممکنه در خطر باشن و فقط فرار کرد،حتی تا شب اخر هم سعی نکرد به کسی کمک کنه و با دوست دخترش برای شام قرار داشت ، اما حیف که نویسنده مقصر اصلی و از روز اول دبرا میدونست و زیاده رویی هم کرده بود

  • Unknown گفت:

    چیزی که خیلی دوست داشتم بشنوم آخر داستان، واکنش سیدنی بود به فهمیدن ماجرا و تصور شخصیت مادرش بعد از اون همه مظلوم نمایی …

  • حمید گفت:

    سلام
    من بسیار دبرا رو درک کردم چون خودم هم اختلال دو قطبی ، پارانوید و ضد اجتماعی رو دارم که چند ماهی هست در ٣۵ سالگی متوجه اش شدم و می بایست دارو مصرف میکردم اما با مشاوره تونستم مدیریتش کنم . از مشاورم بسیار ممنونشم و مدیونشم .
    پیشنهاد میکنم اگر کسی این اختلال ها رو داره ، به درمانش بپردازه البته بوسیله تست قابل تشخیص هستش .
    اختلال دبرا بسیار در سطح بالایی بود متاسفانه

  • لیلا چلیپا گفت:

    دبرا فقط توجه میخواست
    وقتی روایت زندگی مردم رو گوش میکنم
    این نکته غم انگیز هر بار برام روشن تر میشه
    که چه سنگدلانه سخته برای مردم که یه لحظه
    حس دیگری رو فقط ببینن
    راجبش حرف بزنن
    چقدر این حس‌های کهنه و سرکوب شده باید خودشو با یه رفتار دردناک خودشو نشون بده

  • احمدی گفت:

    چطور عکس اولی که از دبرا گذاشتید اینقدر با عکس پایانی متفاوته؟ به پره‌های بینی دبرا و سایز بینیش دقت کنید انگار اصلا اون نیست

  • محمد گفت:

    با تشکر از صدای نافذتون و کلام دوست داشتنی و صمیمی تون
    و اما بعد:
    برام بعنوان یک پدر قابل باور نیست که با جگر گوشه خودش چه کرد این خانم ولی از جهتی میدانم در گوشه دیگر ذهنش دائم ایده ای رو میپخت و دائم هم منصرف میشد.تا اینکه یکروز دیگه تصمیمش رو گرفت.برای قضاوت یک نفر باید کفشهایش رو به پا کنیم و تمام راهی رو که رفت برویم.باید سنگ و کلوخ ها رو در کف پای خودمون حس کنیم.چه سرنوشت ناراحت کننده ای

    • مریم گفت:

      بنظرم مایک مرد خوبی بوده چون خیلی تو کارای دبرا دقیق میشده و سوقش میداده به ادامه تحصیل و فکر کنم دبرا دچار یه حسادت شده که چرا مایک موفق شده
      ولی واقعا وحشتناکه بچه هاشو قربانی توجه کرد
      واقعا لحظه ایی ک مایک فهمید بچه ها مردن خیلی ناراحت کننده بود
      ولی از مایک ناراحت شدم که تو اون خونه ایی که جنایت شده با رلش رفته شراباشو برداره ????

  • رضا گفت:

    سلام
    خیلی خیلی نکات نهفته ای درون این خانواده بود
    ولی چیزی که من برداشت کردم کنترل نکردن، رسیدگی و گفتگو در مورد احساسات چقدر میتونه مخرب و حتی وحشتناک بشه برای انسانها

  • مریم گفت:

    بنظرم مایک مرد خوبی بوده چون خیلی تو کارای دبرا دقیق میشده و سوقش میداده به ادامه تحصیل و فکر کنم دبرا دچار یه حسادت شده که چرا مایک موفق شده
    ولی واقعا وحشتناکه بچه هاشو قربانی توجه کرد
    واقعا لحظه ایی ک مایک فهمید بچه ها مردن خیلی ناراحت کننده بود
    ولی از مایک ناراحت شدم که تو اون خونه ایی که جنایت شده با رلش رفته شراباشو برداره ????

  • مهرنوش گفت:

    چیزی که برای من جالبه اینه که با وجود این همه مدارک و شواهد علیه دبران، نمیشد ۱۰۰ درصد قضاوت کرد که آتش سوزی و مسمومیت کار اون بوده، بعد من گاهی چقدر زود قضاوت میکنم و نتیجه میگیرم.
    دوست دارم از این به بعد هرچه بیشتر از قضاوت ناصحیح دوری کنم.

  • مهرررر گفت:

    چیزی که برای من جالبه اینه که با وجود این همه مدارک و شواهد علیه دبران، نمیشد ۱۰۰ درصد قضاوت کرد که آتش سوزی و مسمومیت کار اون بوده، بعد من گاهی چقدر زود قضاوت میکنم و نتیجه میگیرم.
    دوست دارم از این به بعد هرچه بیشتر از قضاوت ناصحیح دوری کنم.

  • مهدیه گفت:

    خیلی دوست دارم بدونم شب اتش سوزی ک زنگ زد خونه ی مایک و گفت فک کردم نیستی می‌خواستم پیغام بزارم و قطع کرد چی میخواست بگه..

  • Pf گفت:

    عالی بود آقای بندری دستتون درد نکنه????????????????????????

  • محسن گفت:

    دکتر مایک آگوست ۲۰۲۳ در سن ۶۸ سالگی ار دنیا رفت. یعنی سه ماه پیش

  • Roya گفت:

    گاهی وقتا هوش زیاد آدمارو قانع نمیکنه به داشته هاشون قانع نمیکنه موفق بود همش دنبال اینه دوباره ودوباره خودشوبکشه بالا انگاردبراهم همینجوری بوده نه شغلش نه شوهراولش قانعش نکردن که زن ودکتر موفقی البته مشخص بود بعدطلاق اول هم مشگل داشته انگار آروم قرار نداشته ،اما خیلی تلخ و بود مردن دوتا بچه باهوش ????

  • مجتبي گفت:

    علی جان ، امیدوارم که بدونی چقدر صداتو و نحوه داستان گفتن تو دوست داریم، ولی نمیدون چرا نیستی دیگه، خیلی وقته دیگه پادکست ندادی برامون، دلم براتون تنگ شده،

  • احمد گفت:

    سلام خدمت سازندگان چنل بی
    من تازه چند ماهه با پادکست و با چنل بی آشنا شدم،
    تا اینجا و این داستان همه اپیزودهای قبلی رو گوش کردم، اکثرا اپیزودها رو دوست داشتم مخصوصا مظنون که با شنیدن اون تشویق شدم واسه گوش دادن پادکست البته بعضی ها هم سلیقه من نبود ولی در کل عالی هستین
    خیلی ممنونم
    خداقوت

  • cozy nest گفت:

    شاید برای طرفدارای پادکست خیلی خوب چنل بی که دوست دارن شخصیت های پادکست رو دنبال کنن، جالب باشه که بدونن دکتر مایکل فرار، همسر دبرا، ۲۳ آگوست سال ۲۳ در سن ۶۸ سالگی فوت کرده، البته نمیدونم این خبر رو جایی توضیح دادین یا نه. دبرا هم همچنان زندانه و در ۷۳ سالگی داره دوران حبسش رو میگذرونه.

  • pani گفت:

    حقش مرگ بود….فقط و فقط

  • فاطمه گفت:

    کاش بشه درس عبرت برامون
    که حواسمون به آدم های اطرافمون باشه
    که اگه خودمون افسردگی داریم، خشم داریم، قبل از اینکه به فروپاشی روانی برسه یه کاری برای خودمون بکنیم

  • فرشته گفت:

    من اندازه موهای سرم پروندهای جنایی خوندم و گوش دادم قاتل های مختلف از یک قتل تا قاتل های سریالی
    ولی تا حالا نشده بود از یک نفر اندازه دبرا بدم بیاد
    اولین باره بعد از گوش دادن ب یک پرونده این همه سر شار از نفرت و حس بدم

  • مش غضنفر گفت:

    از اول تا آخر جناب علی خان بندری تمام تلاششو میکرد تا مایک رو تخریب کنه. البته بصورت پنهان.
    اینجا فهمیدم که چقدر کس لیس تشریف داره.

دیدگاهتان را بنویسید