مهاجرت در دهه هفتاد میلادی به وسعت امروز نبود، بیشتر مهاجرتها به آمریکا انجام میشد و اگه ساکنان کشورهای اروپایی در داخل قاره جا به جا میشدن، بیشتر از همهچیز علتش تنگنا و خطر جانی و مالی در کشور خودشون بود. استفان کیسکو، کسی که به جرم قتل لسلی ملسید دستگیر شد هم مهاجرزاده بود. در چنلبی تو قسمت دوم پادکست سریالی لسلی شنیدیم که مادرش از یوگسلاوی سابق و از منطقهی اسلوونی و پدرش از اوکراین به انگلستان مهاجرت کرده بودن.
سه سال از پایان جنگ جهانی دوم میگذشت که مادر استفان در سن ۲۴ سالگی به انگلستان پناهنده شد. یوگسلاوی در جنگ جهانی دوم آسیب زیادی دیده بود و یک میلیون نفر از جمعیتش رو در جنگ از دست داده بود. بخشی از جمعیت غیر کمونیست هم به خاطر فشار حکومت آواره شدن. مادر استفان دیده بود که کامیون میارن و آدمها رو سوار میکنن میبرن معلوم نیست کجا. احتمالا خانوادهش رو هم سوار یکی از همین کامیونها کرده بودن. اون هم که تو خانوادهی آلمانیزبان رشد کرده بود دید که اینطوری و در ترس و وحشت زندگی کردن رو نمیتونه تاب بیاره. تک و تنها رفت انگلیس و پناهنده شد و اونجا شروع به کار کرد.
پدر استفان هم از اوکراین که جزو اتحاد جماهیر شوروی محسوب میشد خودش رو به انگلستان رسونده بود. حالا چرا از این همه کشور انگلیس؟ چون بعد از جنگ جهانی دوم اونجا شاهد سرمایهگذاری عظیمی در زیرساختهای عمومی بود. شهرهای بمبارانشده بازسازی شدند، سیستم حمل و نقل گسترش پیدا کرد و موسسات جدید به وجود اومدن که کارمند جذب میکردن. فرصتهای شغلی زیادی به وجود اومده بود و آدمها از جاهای مختلف اروپا میومدن تا کمبود نیروی کار رو برطرف کنن. اولین پناهندههای بعد از جنگ به انگلستان لهستانیها بودن که ۱۲۰ هزارتا از اونها سال ۱۹۴۵ وارد انگلیس شدن. بعد هم از اوکراین و یوگسلاوی و چند تا کشور کمونیستی دیگه اومدن و این مهاجرت نتیجهی مستقیم جنگ و استقرار حکومتهایی بود که مورد تایید بخشی از مردم نبودن.
با ورود مهاجران و پناهندگان از کشورهای مختلف به انگلیس تنشهای نژادی و یه سری شورش هم در اواخر دههی ۵۰ شروع شد و بعضی از سیاستمدارها سخنرانیهایی علیه ادامهی مهاجرت انجام دادن ولی دولت انگلیس همهی انواع تبعیضهای نژادی رو سرکوب کرد و در کنارش یه سری قوانین محدودکنندهی مهاجرت هم وضع شد.
تو همین بحبوبه هم بود که استفان گرفتار شد و مادرش تلاش میکرد از گرفتاری درش بیاره ولی کامیونیتیهای مهاجرهای شرق اروپا که تو زمینههای مختلف معمولا هوای هم رو داشتن، اینجا کنار کشیدن چون فکر کردن که استفان و خانواده دارن آبروی مهاجرها رو میبرن و نگاه بومیها رو ممکنه تغییر بدن. چون دیده بودن که چقدر جنبشهای ضد مهاجرت اینطرف و اونطرف کشور شروع شده، خیلی از ساکنان اونقدری هم طالب حضور مهاجرها نیستن و مشکلاتی که مهاجرها به وجود میآوردن مزید بر علت میشد تا فشار بیشتری بهشون وارد بشه.
توی اون دههای که قصهی ما اتفاق میافته یعنی دههی ۱۹۷۰ در حومهی منچستر، سالانه کمتر از ۵ هزار پناهجو به انگلیس میاومدن. یعنی اونقدری هم چشم مردم به دیدن مهاجران عادت نکرده بود در حالی که از دههی نود درخواستهای پناهندگی سالانه به نزدیک ۲۰ هزار تا رسید و بعد هم خیلی زود دو برابر و سه برابر این رقم شد.
هم انگلیس باعث تحول زندگی مهاجرها شد و هم مهاجرها این کشور رو متحول کردن. بیبیسی در این گزارش آورده که بعد از جنگ جهانی کمتر از یک نفر از ۲۵ نفر در خارج از کشور متولد شده بودند. امروز این رقم تقریبا یک در هفت نفره.
به خانواده لسلی توی قسمت اول خوب پرداخته شده.. ولی من پیش زمینه ای از پدر استیفان نداشتم..یا توی اپیزود بود و من یادم نیست یا اینکه کلا نبوده…
محسن جان چرا بود اگه یادت باشه پدر استفان تو کارخونه نساجی کار میکرد و آدم قوی هم بود و کنار استفان توی خیابون سکته کرد و مرد زیاد دربارش نگفتن چون بنظرم نقش چندانی هم تو زندگی استفان نداشته بخاطر همین بیشتر درباره مادرش صحبت شد
بله دقیقا عنوان شد که پدرش چطور آدمی بوده و چطور مرد و در ادامه این مادر و خاله استیفان بودن که تو شکل گیری شخصیتش نقش داشتن و در راستای داستان بود که به خوبی بهش پرداخته شد…
آره درست میگید ولی به نظرم پیش زمینه بیشتری می تونست داشته باشه و اینکه خدای از اینها خاله استفان رو هم میتونست باز کنه…البته این ها ایراد گرفتن نیست فقط ای کاش هست…شایدم هم قصه به حاشیه می رفت ولی در کل قصه با بقیه فرق داشت..چرخش جالبی اتفاق افتاد که توی دیگر اپیزود ها نبود و از مهمنر اینکه حتی میشد بین محکومیت استفان یکم از خانواده لسلی بازم گفته بشه که احتمالا آقای بندری گذاشته برای اپیزود آخر…اپیزود آخر حتما جنبه های جدیدی از خانواده رو باز میکنه و قطعا جذابه
اوایل تا اواسط داستان تقریبن اطمینان دارم که قتل لسلى میتونه کار استفان باشه ولى توى اپیزود سوم به شک افتادم کمى ، بى صبرانه منتظر اپیزود چهارم هستم
ممنون از عوامل چنل بى، مخصوصن آقاى بندرى به خاطر این بیان دلنشینشون
البته من از اول داستان به ناپدریش مشکوک بودم.
مخصوصا ازونجایی که گفته شد تعداد اسپرم هد ها خیلی کم بوده و از طرفی اخرین بچه لسلی بوده و یعنی …
من از اولش به اینکه استفان قاتل باشه شک کردم چون اون مشکل کم توانی یا ناتوانی رو داشت واینکه مادرش از گفتن چیزهایی که پزشک بهش گفت در خصوص عوارض مصرف داروها کوتاهی کرد شاید یه جورایی توهم زا باشه داروها
درود و عرض ادب
سه سال پیش در آبان ماه که جراحی کرده بودم و دوران سختی را می گذراندم خانمی که فیزیوتراپی برایم انجام میداد منو با پادکست شما آشنا کرد واقعا کارهایتان بینظیر است. یکی از یکی دیگر بهتر و نیز اجرای بسیار عالی جناب بندری
از همه گروه این پادکست بسیار سپاسگزارم
مثل همیشه عالی بود، ممنونم????????
من دیدگاهم رو بیان میکنم و نمیدونم چه حد درسته یا نه.
تو اپیزود دوم لحن آقای بندری جوری بود که کاملا مطمئن شدم استفان قاتل هست یعنی اینقدر با جزئیات و اطمینان از قاتل بودن آقای استفان صحبت شد که جای شکی نمیموند ولی اپیزودهای بعدی مشخص شد که استفان قاتل نیست. به نظرتون گوینده اینقدر محکم باید ما را هدایت کنه که تو ذهنمون بگیم استفان قاتله؟
سلام
آقای بندری اینجور تعریف میکنه تا ما همراه داستان باشیم مثل وقتی که خودمون داریم داستان رو میخونیم و اولش به استفان شک میکردیم و بعد اصل داستان رو میفهمیدیم اگر از اول داستان مشخص میشد قاتل کیه هیچ لذتی وجود نداشت