باورش سخته که تا همین پنجاه سال پیش بومیهای آمریکا که بهشون سرخپوست میگفتن، تحقیر و تبعیض زیادی رو تجربه میکردن. آزار بومیها تو مقاطع مختلف تاریخ آمریکا در جریان بوده. کشتارهای دستهجمعی یا کشتارهایی که هدف مشخصی رو دنبال میکردن هنوز در خاطر خیلیها هست. شرح یکی از این کشتارها رو تو پادکست سریالی چنلبی به اسم عصر وحشت در اوکلاهاما میشه شنید.
این آزار و اذیتها چیزی نبوده که عموم مردم ازش بیخبر باشن و در سکوت اتفاق بیفته. تو یکی از جنجالیترین واکنشها مارلون براندو به همین خاطر از گرفتن جایزهی اسکار خودداری کرد. ۲۷ مارس ۱۹۷۳ وقت دادن جایزههای چهل و پنجمین دورهی اسکار، دختر ۲۶ سالهای با لباس منگولهدار بومی، با موهای بلند و صاف مشکی، با چهرهای مغموم، به جای مارلون براندو رفت روی سن و فیالبداهه حرفهایی زد و به نمایندگی از براندو از گرفتن جایزهی بهترین بازیگر مرد برای فیلم پدرخوانده امتناع کرد. اما ماجرا چی بود و این دختر کی بود؟
در اون زمان هیچکس نمیدونست با این اتفاق چیکار باید بکنه. نه رسانهها میدونستن و نه ۸۵ میلیون نفری که مراسم رو از تلویزیون تماشا میکردن.
شبی متفاوت برای اسکار
ساشین لیتلفدر همون دختر ۲۶ ساله، دستش رو به نشانهی امتناع از گرفتن اسکار جلوی مجری برنامه تکون میده. بعد میره پشت میکروفن و میگه براندو نمیتونه جایزه رو قبول کنه چون در حال حاضر صنعت فیلم با بومیهای آمریکایی رفتار بدی داره. جمعیت حرفش رو قطع میکنه. یه سری دست میزنن و یه سری هو میکنن. اون میگه «ببخشید» و ادامه میده که تلویزیون فیلمهای تکراری و کلیشهای دربارهی بومیها نشون میده و به اتفاقاتی که کمتر از دوماه قبل افتاده اشاره میکنه با اسم مشخص Wounded Knee. یک ماه قبل داکوتای جنوبی، محل درگیری یک ماههی فعالان بومی آمریکا و مقامات آمریکایی بوده که با قتل یه مرد شروع شده و خشونت ادامه پیدا کرده. لیتلفدر حرفهاش رو در اون سخنرانی با یه آرزو تموم میکنه: «در آینده، قلب و درک ما با عشق و سخاوت روبرو خواهد شد.»
این کاری که مارلون براندو به کمک لیتلفدر کرد در زمان خودش کاری هنجارشکنانه و بدیع بود. در اون زمان هیچکس نمیدونست با این اتفاق چیکار باید بکنه. نه رسانهها میدونستن و نه ۸۵ میلیون نفری که مراسم رو از تلویزیون تماشا میکردن. اولین سالی هم بود که اسکار از طریق ماهواره در سطح بینالمللی پخش میشد. همه میگفتن این چی بود؟ شوخی بود؟ یه قطعهی سورئالیستی بود؟ شایع شده بود که لیتلفدر یه بازیگر اجیر شدهست، یه شیاد مکزیکیه، یه رقصندهس. ولی خودش تو مصاحبه با گاردین گفته که در اون لحظه در واقعیترین حال خودش بوده: «فکر میکنم این چیزیه که مردم رو غافلگیر کرد: این که خیلی واقعی بود. واقعاً تا به امروز قلب مردم رو متاثر میکنه.»
این اتفاق خیلی سرسری برنامهریزی شده بود. نیم ساعت قبل از سخنرانی، لیتلفدر میره خونهی براندو و منتظر میشه که متن سخنران هشت صفحهایش رو تموم کنه. براندو متن رو میده دست لیتلفدر ولی تهیهکنندهی مراسم بهش میگه که نمیتونه اون رو بخونه. فقط ۶۰ ثانیه فرصت داره رو صحنه باشه و بعد باید بیاد پایین. بنابراین لیتلفدر شروع میکنه به بداهه حرف زدن. به براندو قول داده بود به مجسمهی اسکار دست نزنه و همین کار رو کرد. شصت ثانیه هم بیشتر روی صحنه نموند. ولی پشت صحنه غوغایی شد. جان وین اومد که اون رو به زور از صحنه بیرون کنه ولی شیش تا مامور امنیتی مجبور شدن جلوش رو بگیرن. کلینت ایستوود هم تیکه و متلک انداخت و پشت صحنه هم کسانی بودن که سر لیتلفدر داد کشیدن.
فیلم اعلام نام مارلون براندو برای فیلم پدرخوانده و همین طور سخنرانی لیتل فدر رو در اینستاگرام چنلبی گذاشتیم که پیشنهاد میکنیم ببینید.
لیتلفدر از کجا اومد؟
ساشین لیتلفدر زندگی سختی داشت. پدرش بومی آمریکایی، ترکیبی از قبیلههای آپاچی و یاکوی و مادرش سفیدپوست بود. اونا تو آریزونا با هم آشنا شدن – جایی که ازدواج نژادهای مخلوط هنوز غیر قانونی بود. واسه همین مهاجرت کردن به کالیفرنیا. خودش میگه: «والدین بیولوژیکی من هم از نظر روانی بیمار بودن و هم قادر به بزرگ کردن من نبودن. بچهای بودم که آزار میدیدم و ازم غافل بودن. من رو سه ساله که بودم از والدینم گرفتن. مبتلا به سل بودم و مدتها تو یه چادر اکسیژن تو بیمارستان زندگی میکردم.» ساشین رو پدر و مادربزرگ مادریش بزرگ کردن ولی مرتب والدینش رو میدید. یه بار که پدرش داشت مادرش رو کتک میزد رفت که جلوی پدرش رو بگیره. پدرش افتاد دنبالش و اون با تمام توانش میدوید. پدرش سوار وانت شد و سعی کرد اون رو زیر بگیره. ساشین رفت بالای درخت و پدرش نتونست گیرش بندازه. اونقدر بالای درخت موند و گریه کرد تا خوابش برد. لیتلفدر فکر میکنه که از اون زمان بود که تبدیل به یه فعال اجتماعی شد. تو نوجوانی به دلیل اختلال روانی یه سال تو بیمارستان بستری بود و اقدام به خودکشی کرد. میگفت دچار بحران هویت بود و رنج میکشید. ولی جون سالم به در برد.
اواخر دهه ۱۹۶۰ و اوایل دهه ۷۰ که بومیهای آمریکا شروع به بازپس گیری هویت و احقاق حقوق خودشون کردن، لیتلفدر هم فعالتر از همیشه بود و در سراسر کشور سفر میکرد و در اوایل دههی ۲۰ زندگیش به عنوان مدیر خدمات عمومی در یک ایستگاه رادیویی سانفرانسیسکو و رئیس کمیته اقدام مثبت محلی برای بومیان آمریکا کار میکرد و تو ورزش هم فعال بود. فرانسیس فورد کاپولا اون زمان همسایهش بود. ساشین میگه: «من هر روز روی تپههای سانفرانسیسکو پیاده روی می کردم. اون تو بالکن خونهش مینشست و چایی میخورد. باهاش سلام علیک میکردم. اون زمان خیلی از آدمای مشهور از جمله جین فوندا، آنتونی کوئین و برت لنکستر به امور بومیان آمریکا ابراز علاقه می کردن. لیتلفدر میگه این ابراز علاقه گاهی صادقانه بود و گاهی به نفع شخصی. وقتی فهمید مارلون براندو هم دربارهی حقوق بومیهای آمریکا صحبت کرده، براش نامهای مینویسه و از کاپولا میخواد که نامه رو به براندو برسونه. ماهها خبری نمیشه. تا اینکه یه شب یکی باهاش تماس میگیره. مارلون براندو پشت خط بود و یه ساعتی با هم صحبت کردن و بعد دوستای خوبی برای هم شدن که لیتلفدر با تاکید میگه این دوستی عاشقانه نبوده.
بعد از سخنرانی اسکار زندگی پر فراز و نشیب لیتلفدر ادامه پیدا کرد. حرفهاش باعث شد توجهات بینالمللی به Wounded Knee جلب بشه. چند تا نقش کوچیک تو دوسه تا فیلم بهش دادن. یه مدت هم مدلینگ میکرد. ریهش دوباره مشکل پیدا کرد و به شدت بیمار شد. به خاطر این بیماری سبک زندگیش رو عوض کرد و بعد هم تبدیل به مشاور سلامت جوامع بومی آمریکا در سراسر کشور شد. با مادر ترزا تو مراقبت از بیماران مبتلا به ایدز در آسایشگاهها کار کرد و سعی کرد سنتهای بومی رو در جاهای مختلف احیا کنه. حالا هفتاد و پنج سالشه و چندسالی هست که با سرطان دست و پنجه نرم میکنه. تصویر این دختر برای خیلیها تو یک شب فریز شده. تو شبی که خودش رو به جهان شناسوند و باعث شد توجهها به ظلمی که به قبایل بومی آمریکا میشه بیشتر جلب بشه. سرگذشت یکی از این قبایل رو میشه تو پادکست سریالی عصر وحشت در اوکلاهاما شنید.
کارتون عالیه
آکادمی علوم و هنرهای سینمایی اسکار پس از ۵۰ سال از «ساشین لیتل فدر» برای اتفاقاتی که پیرامون اعطای جایزه اسکار سال ۱۹۷۳ به «مارلون براندو» برای این بازیگر زن رخ داد، عذرخواهی کرد.
چقدر زود و سریع عکسالعمل نشون دادن.
دمشون گرم شاید چند سال دیگه صبر میکردن حتی احتیاجی به عذر خواهی نبود.
(البته همینکه عذر خواهی کردن خودش حرکت پسندیدهای هستش ماکه متاسفانه همینش روهم بلد نیستیم.)
پسر خوب بعد اون همه کشتار و وحشیگری در دنیای مدرن اون وحشیگری ها قابل درک نبود ک معذرت خواستن وگرنه همین الانشم سرخپوستا مظلومن تو کشور خودشون
عالی. سپاس
واقعا از کلین ایسوود و جان وین ک تو ایران بت شدن خجالت اور اون حرکت ،انگار ذات امریکایی با ظلم ب صاحب خانه درامیخته شد